سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز ولادت حضرت رسول صلوات الله علیه با چند نفر از دوستان راهی تهران شدیم.
راننده ما را تا بهشت زهرا برد. قطعه 96. دو سه بار قطعه را دور زد تا پیاده شدیم. وضو گرفتیم و بعد از چند دقیقه سر مزار مرحوم حسن نظری رفتیم. لحظه‏های غریبی بود. ساکت بودم. ساکت ساکت. مهم نیست به چه چیزی فکر می‏کردم و چه می‏گفتم اما دلم می‏خواست تنها بودم و چند ساعتی هم وقت داشتم.

اما آن سه نفر دیگر، مشغول نوشتن روی گل و کاغذ بودند. همه غرق در حسرت بودند. بغض هم. نمی‏دانم.

فکر کنم نیم ساعتی آن‏جا بودیم. قرار بود خدمت خانواده مرحوم حسن نظری برسیم و ... . وقتی رسیدیم، ساعت نزدیک یازده و نیم بود. وارد که شدیم، خانه شلوغ بود. شاید بقیه هم مثل ما آمده بودند تا ...
نشستیم و شنیدیم و گفتیم و ...
نماز را به امامت سوزن‏بان خواندیم. چه حالی داد. بعد از نماز قرار بود ناهار بخوریم.
اما پدر مرحوم حسن نظری گفتند که اگر دوست داریم، برویم اتاق حسن را ببینیم. ما چند نفر هم از خدا خواسته، به اتاق حسن رفتیم. رایانه‏اش روشن بود و ...
لازم نیست همه چیز را نقل کنم اما فضای آن اتاق کوچک شاید بیش از فضای بهشت زهرا مرا در خود فرو برد... . بگذریم.

هر کدام از مهمان‏ها که قبل از ظهر می‏رفتند، پدر حسن، یک کتاب به آن‏ها هدیه می‏داد. من هم کلی کنجکاو بودم که قضیه ان کتاب‏ها چیست. فکر کنم بعد از این‏که از اتاق حسن پایین آمدیم، پدر حسن به هر کدام از ما کتاب مناجات سیدمهدی شجاعی هدیه داد. برای یادبود حسن.خیلی ذوق کردم. خیلی. حامد هم.

بعد از آن رفتیم سالن همایش‏های سازمان صداوسیما. برای شرکت در مراسم اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم. من در جشنواره ثبت‏نام کرده بودم(البته به جز بخش وبلاگ‏نویسی). اما وقتی ایمیل شرکت در اختتامیه برایم آمد هنوز تصمیم به حضور در اختتامیه نداشتم. به همین دلیل فرم حضور در اختتامیه را پر نکرده بودم. بقیه دوستان هم احتمالا در جشنواره شرکت نکرده بودند. البته به استثنای یک نفر از دوستان که داور بخش وبلاگ‏نویسی بودند.

از در ورودی جام جم که وارد شدیم، کارت‏هایی دریافت کردیم که اسم کسانی دیگر روی آن‏ها تایپ شده بود. به محل برگزاری مراسم رفتیم. بعد از سرود جمهوری اسلامی، شنوای دست‏زدن ممتد حضار بودیم. بعد از ان آیاتی از قران کریم تلاوت شد. بعد از تلاوت قرآن، فرزاد حسنی، پشت تریبون آمد و شروع به سخن گفتن کرد.

پخش یک کلیپ ویدیویی برنامه بعدی بود که گزارشی از برگزاری جشنواره و بعضی از جزییات آن ارائه می‏داد. تمام که شد مجری بدن مقدمه به تعریف و تمجید از حاج آقایی پرداخت که هنوز اسم و رسمش مشخص نبود. فکر کردم منظور آقای حسنی، ریاست سازمان ملی جوانان است. در میان تعریف‏های فرزاد حسنی، خانم مسنی بدون اعلام قبلی شروع به سخن کردند و دست‏بردار هم نبودند. فرزاد حسنی هم با یک جمله کمی تا قسمتی توهین‏آمیز مجلس را به خنده واداشتند. متوجه شدیم که تعریف و تمجیدهای آقای حسنی، برای دعوت از حاج‏اقای حسینی دبیر جشنواره برای ایراد توضیحاتی درباره روند برگزاری و داوری جشنواره بوده است.

به دعوت مجری جالب این مراسم،‏ حضار محترم، «سید اولاد پیغمبر را تشویق» کردند آن‏هم با دست زدن. دبیر جشنواره، کنار هم جمع کردن همه سازمان‏ها و نهاد‏های فعال در زمینه جوانان و هم‏چنین نشان دادن اینترنت به عنوان یک ابزار فرهنگی را از موفقیت‏های برگزاری این جشنواره اعلام کردند. پایان سخنان دبیر جشنواره، صلوات بر محمد و آل محمد بر مجلس دمیده شد. و هم‏چنین دست‏زدن لابد به افتخار دبیر جشنواره به دستور یا دعوت مجری برنامه!

جمله بعدی مجری این بود«تشویق کنید تا گروه تواشیح کارشون رو شروع کنند.» احتمالا منظور از تشویق هم دست‏زدن بود چون ما صدای دست زدن را شنیدیم.

اجرای دو تواشیح با صدای گروه زید و زمینه موسیقی تند را شنیدیم. البته تواشیح ضبط شده بود و دوستان گروه زید گویی فقط برای واقعی کردن قضیه تشریف آورده بودند. بعد از اجرای هرکدام از تواشیح‏ها هم صدای دست‏زدن حضار را شنیدیم.

این هم جمله فرزاد حسنی بعد از اتمام تواشیح و اجلال نزول گروه تواشیح «تشویق بفرمایید حاج آقای علی‏اکبری رییس سازمان ملی جوانان رو. 1، 2، 3 ...»
سخنان ریاست محترم سازمان ملی جوانان، حجت‏الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری، فضای مجلس را به سوی آن‏چه باید بود نزدیک کرد. ایشان با اشاره به آیاتی از قران کریم این نکته را متذکر شدند که خدا بر ما منت نهاده است و پیامبر را از میان ما مبعوث کرده است. ایشان این خویشاوندی پیامبر با مسلمانان را سبب سنگینی مسئولیت مسلمین در تبلیغ دین دانستند.
حاج‏آقای حاج علی اکبری، پس از آن،‍ بهار حقیقی را وجود مقدس انسان کامل دانستند و بیان داشتند که بهترین روز برای خواستن و دعا کردن، همین روز ولادت رسول اعظم است.

بخشی دیگر از سخنان حاج‏اقای علی اکبری این بود که پایگاه اینترنتی جشنواره به عنوان نمایشگاه دائمی عرض ارادت به ساحت پیامبر اکرم صلوات‏الله‏علیه باقی خواهد ماند.

ریاست سازمان ملی جوانان در ادامه با اشاره به این‏که جوانی به بهترین شکل و در کلاس اخر در وجود پیامبر یافت می‏شود، دلیل این امر را نزدیک بودن جوان به فطرت انسانی دانستند.

در میان سخنان ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم حضور پیدا کردند. بعد از اتمام سخنان حجت‏الاسلام حاج علی اکبری، شاهد دعوت مجری مراسم اختتامیه از وزیر برای صحبت کردن و امتناع وزیر ارشاد بودیم. پس از آن، مجری از ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر ارشاد و دبیر جشنواره دعوت کرد تا به روی سن بروند. برای اهدای جوایز.

قسمت اول اهدای جوایز، مربوط بود به اهدای جوایز برگزیدگان رشته‏های داستان، عکاسی و گرافیک بود.
دست زدن در این مراسم که مثلا در روز ولادت پیامبر اسلام و همچنین مثلا به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده بود، واقعا زشت بود. کاری به جنبه‏های شرعی قضیه ندارم اما دوستان برگزار کننده می‏توانستند با یک تذکر کوچک به مجری برنامه، جلوی این کار را بگیرند. آن‏گونه که یادم هست، مجری مراسم اختتامیه جشنواره وبلاگ‏نویسی پیامبر اعظم، با یک تذکر کوتاه، همه تشویق‏ها را صلواتی کرد. بگذریم...

برنامه بعدی، اجرای چند تصنیف زیبا و دوست داشتنی از علیرضا افتخاری بود که همه حضار از ابتدای مراسم، کم و بیش ایشان را مستقیما و یا از طریق پخش زنده دوربین‏های موجود در محل برگزاری جشنواره دیده بودند. یکی از تاثیرگذارترین بخش‏های اختتامیه.

نوبت به سخنان وزیر ارشاد رسید که در زمانی کوتاه به تشکر از ریاست سازمان ملی جوانان و زحمات ایشان برای برگزاری این جشنواره پرداخت. وزیر ارشاد در ادامه سخنان خود، با تحلیل تطبیقی اثرات کینه‏توزی‏های دشمنان و تفرقه امت اسلامی، یادآور شد که کینه‏توزی دشمنان نسبت به اسلام و پیامبر، تنها باعث افزایش اقبال نسبت به اسلام شد که تا امروز نیز ادامه دارد؛ در حالی که خطر اصلی، تفرقه در میان مسلمانان است.

پس از سخنان وزیر ارشاد، یک قطعه فیلم بدون هیچ توضیح قبلی پخش شد. این فیلم با توضیحاتی به زبان انگلیسی از شبکه سی ان ان شروع شد و در ادامه تصاویری از تظاهرات مردم بر علیه توهین به پیامبر اسلام در کشورهای اروپایی و هم‏چنین روبروی سفارت دانمارک را بر روی صحنه برد. سپس معرفی هنرمند جانبازی که با دندان نقاشی می‏کرد و برای محکومیت اقدام روزنامه‏های دانمارکی در توهین به پیامبر اعظم، تصویر حضرت مریم را نقاشی کرده بود. در ادامه هم سخنانی از چند تن از استادان دانشگاه‏های انگلیسی پخش شد که از تابلی ایشان و تاثیری که دیدن این تابلو بر ان‏ها گذاشته بود صحبت کردند.

پس از آن، مجری مراسم اعلام کرد که این فیلم، اثر برگزیده این جشنواره در موضوع فیلم کوتاه است که محمود نوری، فرزند حسین نوری، نقاش تابلوی حضرت مریم آن را در جشنواره شرکت داده است.

برنامه بعدی، اهدای جوایز فیلم کوتاه، فلش و کاریکاتور بود و پس از آن، علی‏رضا افتخاری بار دیگر بر روی سن حاضر شد و چند بیتی بدون همراهی موسیقی خواند که بیت اول آن این بود

گل گفت که من مذهب دینی دارم                          با آل رسول همنشینی دارم

و بعد از آن، علی‏رضا افتخاری به اجرای تصنیفی دیگر پرداخت.

در این میان بود که مظاهر و حامد برای نماز بیرون رفتند. انتظار داشتم مراسمی که به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده است، دست‏کم وقت نماز چند دقیقه‏ای تنفس داشته باشد.
برنامه بعدی، اهدای جوایز برگزیدگان جشنواره در بخش وبلاگ نویسی بود که من و حاج‏آقای اسماعیلی برای خواندن نماز، بیرون رفتیم.

نماز را که خواندیم، مراسم تمام شده بود. حضار مشغول خوردن چای و شیرینی و غیره بودند. ایضا دریافت هدایای فرهنگی!

بیلان کاری این جشنواره را می‏توانید در این صفحه مشاهده کنید.
اگر چیزی را جا انداخته‏ام، لطفا یادآوری کنید.

دوست داشتم تحلیلی هم به این گزارش اضافه می‏کردم اما ...
کسی با ما بود که وقتی وارد محل برگزاری شدیم، گفت«کاش فلانی را با خودم اورده بودم» و وقتی مراسم تمام شد، گفت«خوب شد فلانی را با خودم نیاوردم».

این نکته را هم باید اضافه کنم که مسئولان دفتر توسعه، مدیران سرویس‏های وبلاگ‏نویسی پارسی‏بلاگ و بلاگفا، چند نفر از دوستان مجمع وبلاگ‏نویسان مسلمان و هم‏چنین مدیر سایت وبگذر نیز در این مراسم حضور یافته بودند.


نوشته شده در  شنبه 86/1/18ساعت  4:34 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

آدم توداری هستم. در مسایل شخصی هم کاملا محافظه‏کارم. معمولا حس درونی‏ام از چهره‏ام قابل تشخیص نیست.

بعضی وقت‏ها که عصبانی می‏شوم و نمی‏توانم جلوی عصبانیتم را بگیرم،‏ به روایت دوستان و ایضا قضاوت خودم، خیلی غیرقابل تحمل می‏شوم و تا حد زیادی هم باعث رنجش اطرافیان.

یکی از این موارد، دیشب بود. با مظاهر و غلام‏علی مشغول انجام کاری بودیم که باید عجله‏ای انجام می‏شد. خسته بودم و کمی هم بی‏حوصله. تلفن هم که قوز بالا قوز. هر روز به یک مرض خاص دچار می‏شود. خلاصه آن عصبانیت لوس و بی‏مزه سر و کله‏اش پیدا شد و ...

تا امروز چند نفری را با همین عصبانیت بی‏مزه و لعنتی آزرده‏ام بدون آن‏که هیچ خصومت یا مشکلی با آن‏ها داشته باشم. بدتر آن‏که بیشترین سهم تحمل این اخلاق من بر دوش کسانی افتاده است که با من صمیمی‏تر بوده‏اند و به هیچ وجه راضی نبوده‏ام آزارشان بدهم.

البته می‏دانم که آن‏ها بامعرفت‏تر از این‏حرف‏ها هستند اما می‏خواهم بدانند که هر وقت دچار این عصبانیت کوفتی می‏شوم خودم بیشتر از آن‏ها اذیت می‏شوم. شاهد آن‏که چند بار عصبانی شده‏ام و به حامد گفته‏ام فعلا ساکت باشد تا چند دقیقه‏ای بگذرد و دوباره حالم خوب شده است.
آقای مدیر هم بابت بداخلاقی‏ها و لوس‏بازی‏های یک ساله و بیشتر،‏ ما را ببخشند و دعا کنند.

بگذریم...
بالاخره آخر سال است و خوبیت ندارد کسی از آدم دل‏خور باشد.

توی دل کسی نیستم،‏ علم غیب هم ندارم. فکر می‏کنم نویسنده وبلاگ سیم‏جین‏های اخلاقی هم از من رنجیده باشند که امیدوارم لطف کنند و از دعای خیر محروم‏مان نکنند. اگر کس دیگری هم از من رنجیده است،‏ ان‏شاءالله که عفو می‏کند در غیر این‏صورت ...


نوشته شده در  چهارشنبه 85/12/23ساعت  9:59 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

دو شب پیش رفته بودیم همایش اختتامیه جشنواره وبلاگ‏نویسی پیامبر اعظم.

ساعت 4 تا 5 عصر کلاس داشتم. قرار شده بود ساعت 6 دوستان را ببینم و با هم بریم. یه خورده دیر شد. وقتی رسیدم منتظرم بودن. یه ماشین گرفتیم و راه افتادیم.

وقتی رسیدیم چند دقیقه‏ای از شروع همایش گذشته بود. آقای آل‌حبیب هم از کرج اومده بودن و منتظر رسیدن ما. [ ... ] با اون آقایی که مثلا کارت دعوت‏ها رو می‏گرفت صحبت کرد و مثلا چند تا پاکت داد که مخصوص داوران! بود. البته زیاد سخت نگیرید. رفتیم داخل، پذیرایی و هدیه و اینا. بعدش هم رفتیم داخل سالن. فکر کنم دبیر همایش در حال صحبت بودن. ما یه جا نشستیم. آقای احسان‏بخش رفت جلو و پیش حاج‏آقای نجمی نشست.

ما هم بر حسب اتفاق! رفتیم جلو نشستیم. یه خورده که گذشت، احتمالا داشت یه نماهنگ پخش می‏شد. مظاهر گفت بریم نماز بخونیم. من که هنوز خستگیم در نرفته بود. حامد هم. نماهنگ که تموم شد، آقای مجری گفت که قراره یه آقای به نام علی فلیپ لنسر که چند سالیه مسلمون شده‏‏ن و الان توی ایران مشغول تحصیل در رشته الاهیات هستن، چند دقیقه صحبت می‏کنن. حامد گفت بریم نماز رو بخونیم و بیایم تا حداقل به مراسم اهدای جوایز برسیم.

نمازخونه که درش تعطیل بود. مسئولش رفته بود. البته حق هم داشت چون ما نمازمون دیر شده بود. وضو گرفته بودیم و روی کف سیمانی کنار باغچه کاپشنمون رو پهن کردیم و ...

برگشتیم به سالن.
صحبت‏های جالب آقای لنسر همه رو قلقلک می‏داد. چون حرف‏هایی که می‏زد، یه بخشی‏ش در عین‏حال واقعیت‏های تلخ اجتماعی بودن که همه از صبح تا شب می‏دیدیم و می‏بینیم اما برامون عادی شده. کلی هم درباره تاثیرگذاری انقلاب اسلامی توی قلب اروپا و همه ملت‏های دنیا حرف زد و این رو یادم هست که گفتن سال‏های اولی که توی ایران انقلاب شده بود، توی کشورشون فقط دو سه تا کتاب درباره انقلاب اسلامی پیدا می‏شد، اما الان بازار پره از کتاب‏های با این موضوع.

البته نمی‏دونم ربط صحبت‏های ایشون با همایش و موضوع همایش چی بود. البته می‏فهمم که یه جورایی میشه یه ربط ‏هایی قایل شد اما...

آقای مداح هم که چند دقیقه‏ای در مدح ائمه و امام باقرعلیهم‌السلام که شب ولادت‏شون بود خوندن و ...

بعدش هم نوبت به اهدای جوایز رسید.
یه چند نفر از مسئولین و بزرگان مجلس به دعوت آقای مجری رفتن بالا. از بین‏شون من فقط جناب دکتر بوترابی و حاج‏آقای نجمی رو می‏شناختم.

جوایز به خوبی و خوشی اهدا شد و همین.
یه موضوعی که به جلسه یه فضای دیگه‏ای داد، تعداد زیاد صلوات‏ها بود. اللهم‏صل‏علی‏محمد و آل محمد و عجل‏فرجهم.

آدرس وبلاگ‏های برگزیده رو همون‏جا یادداشت‏ نکردم. گرچه اگر هم می‏خواستم یادداشت کنم نمی‏تونستم. اما امروز توی خبرگزاری ایکنا لینک نفر اول این همایش رو پیدا کردم. وبلاگ رسول رحمت با قلم سیدجعفر فاطمی نوش‏آبادی.

چند کلمه‏ای هم درباره وبلاگ برگزیده این جشنواره. جشنواره‌ای که نزدیک به 1000 وبلاگ در آن شرکت داده شده بود.
این نکته را باید توجه کرد که با تحلیل وبلاگ برگزیده جشنواره می‏توان به سطح داوری این جشنواره پی برد.

ادامه‏ش رو هم بخونید

نوشته شده در  جمعه 85/12/4ساعت  2:6 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

شاید نمی‏خواستم بروم اما ...

با چند تا از بچه‏ها رفتیم...
یه خورده،‏ نزدیک به یکی دو ساعت دیر رسیدیم.

به دل خودم قول داده بودم که وقتی می‏ریم اون‏جا،‏ اگه حاج‏آقا تهرانی نیاد حداقل محمدرضا سرشار یا امیرخانی یا بقیه آدمایی که کلی تبلیغ کرده بودن رو ببینیم.

اطلاعات رسمی رو می‏تونید از این‏جا ببینید اما ...
محمد مسیح نوشته که خیلی خوب شد؛ در توجیه این خوب‏شدن هم نوشته که: اصلا فکر نمی کردیم گردهمایی که سه روز قبل از برگزاریش براش برنامه ریزی کرده بودیم انقدر خوب برگزار بشه.
البته نمی‏خام الکی گیر بدم،‏ اول مراسم هم نبودم بنابراین نمی‏تونم تحلیل خوبی ارایه بدم اما مراسم فایده خاصی جز یه دور هم جمع شدن دوستانه نداشت.

بر اساس برنامه‏ای که در سایت مجمع آمده است، دو سه مورد که اصلا خبری از آن‏ها نبود؛ سخنرانی حاج‏آقا تهرانی و تقدیر از اولین ثبت‏نام کنندگان.
یکی از برنامه‏های اصلی مراسم، معرفی مجمع، قرائت مرامنامه، شرحی از فعالیت یک‏ساله و چشم‏انداز مجمع بوده است که در ابتدای مراسم انجام شده و من و دوستانم به آن نرسیدیم.

برنامه بعدی پرسش و پاسخ بود که به روایت همه، خیلی برنامه بامزه‏ای بود؛ از توهم توطئه آن آقایی که بعد از جلسه می‏گفت من مسلمانم گرفته تا بغض جالب آن خانمی که خطابه غرایی درباره فرقه‏های انحرافی تحویل حضار دادند و مخصوصا مزه‏پرانی‏های جالب دانش‏ناپذیر.

البته مراسم از جهاتی قابل تحسین بود؛ بالاخره حضور همه مدیران سرویس‏های مطرح وبلاگ‏نویسی در این جلسه نشانه اعتبار مجمع بود؛ گرچه صحبت‏های مدیر یکی از سرویس‏ها بیشتر به رپرتاژ آگهی می‏ماند.

نکته دیگری که باید ذکر کنم،‏ وعده دوستان مجمع برای برگزاری زودهنگام انتخابات مجمع بود که امیدوارم بتواند باعث انسجام بیشتر مجمع شود.

با همه انتقادهایی که ممکن است بر برادران مجمع وبلاگ‏نویسان مسلمان وارد باشد، باید خوش‏حال باشیم که این‏چنین جمعی برای مبارزه با کفر و جهل در فضای مجازی فعال هستند و انگیزه کافی هم برای کار دارند.

همین


نوشته شده در  شنبه 85/10/30ساعت  2:11 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

راستش رو بخاید نمی‏خواستم وارد این بازی بامزه گفتن ناگفته‏های شب‏یلدا بشم اما وقتی حامدآقا دعوت کرد...

بازی جالبیه! این‏که هر کسی 5 تا از رازهای مگویی که داره و تا حالا به کسی نگفته رو بنویسه و از 5 نفر دیگه هم دعوت کنه که این ریسک جالب رو مرتکب بشن.

بشنوید ریسک‏های مرا:
1- شاید یکی از دلایل اصلی‏ش رفتار و گفتار سید محمد خاتمی بود؛‏ البته یه چیزای دیگه‏ای هم بودن که با وجود مخالفت وحشتناک خانواده و اقوام و بقیه دل رو به دریا زدم و ...
البته کار به همین راحتی‏ها نبود چون مجبور بودم از ترس واکنش خانواده‏م، یک سال قضیه رو مخفی کنم.
دیپلم ریاضی رو که گرفتم، بعد از قبولی توی امتحان ورودی، تقریبا همه سعی کردن قبول کنن که من یک طلبه‏ام؛ و الان پایه ششم حوزه!

2- آدم سنگدلی نیستم اما وقتی یکی از بابابزرگ‏ها و یکی از مامان‏بزرگ‏هام فوت شدن، حتی یه قطره اشک هم نتونستم بریزم و چقدر خودم رو سرزنش کردم؛ اما روزی که رفتیم فیلم میم مثل مادر رو دیدیم، از اول تا آخر فیلم مشغول اشک‏ریختن بودم.

3- شاید زیاد مهم نباشه اما با وجود مخالفت تئوریکی که با دوم خردادی‏ها داشتم(و دارم)، یک سال و نیم تمام به طور شدیدا منظمی توی جلسات هفتگی دفتر حزب مشارکت که از قضا شب‏های جمعه برگزار می‏شد شرکت می‏کردم؛ یعنی دعای کمیل هوتوتو! البته خدا رو شکر می‏کنم که اون کار رو کردم...

4- هنوز که هنوزه و مثلا بیست و دو سالمه،‏ از بابام ترس عجیبی دارم و شاید یکی از دلایل نوشتن اسم مستعار توی این‏جا همین باشه!

5- ...

پنجمی رو عشق است؛ واقعا نمیشه گفت؛ بلوف نیستا ولی خداییش شرمنده!

اما اون پنج نفری که ازشون دعوت می‏کنم:
بهارستان (خانم سبحانی)، گاواره(علی آقا)، شب‏نوشت(فضل‏الله‏نژاد عزیز)، سلام‏آقا، تا ... شقایق

یاعلی


نوشته شده در  جمعه 85/10/8ساعت  3:3 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

من خوش‏حالم!

شاید اگه شما جای من بودید زیاد خوش‏حال نبودید.
اما من خوش‏حالم.

من معمولا خیلی راحت دلم خوش میشه!
مثل الان که به خاطر یه
بنر و لوگوی وبلاگ دلم کلی خوش شده و دارم به خاطرش یه یادداشت می‏نویسم.

البته این بنر و لوگوی جدید رو که می‏بینید کلرجی من برام طراحی کرده؛
یه چیزی حدود 5 ساعت از وقت ارزشمندش رو به من هدیه کرده؛‏ حالا من به خاطر کدومش خوشحالم؟

البته خودم هم کنارش نشسته بودم و چه بسا اگر خودم نبودم ... !
شب تا صبح،‏ اونم برای ساختن لوگو و بنر و پس‏زمینه بیدار بمونی، چه شود ... !

صدای محمد اصفهانی، صدای حامد و ...
یاعلی


نوشته شده در  سه شنبه 85/10/5ساعت  6:6 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

1- شاید از وقتش گذشته باشه که بخام شب یلدا رو تبریک بگم؛
اما امیدوارم از امروز که روزهاتون کم‏کم طولانی میشه، رنگ و روی موفقیت و سعادت رو بیشتر توی زندگی‏تون حس کنید.
2-
دیروز عصر با چند تا از دوستان، رفتیم یه مراسم شب یلدا.
راستش حامد دعوتمون کرده بود؛ از طرف باشگاه هواداران پرشین‏بلاگ.
فکر کنم سر وقت رسیدیم، قرار بود ساعت 4 عصر توی
پارک گلها باشیم.
وقتی رسیدیم، یه تعدادی از
وبلاگ‏نویس‏ها توی پارک مشغول صحبت‏کردن بودند.
سلام و علیکی کردیم و ...
3-
دکتر بوترابی هم کم‏کم اومد و بعدشم کم‏کم مراسم شروع شد.
یه سالن با ظرفیت 84 نفر که همچین پر نشده بود اما صدای دوستان وبلاگ‏نویس سالن رو پر کرده بود.
فضای جالبی بود؛
4-
آقا حامد احسانبخش که مجری بود، برنامه رو با یه سوتی بامزه شروع کرد که شب قدرتون مبارک! البته وقتی داشتیم برمی‏گشتیم گفت که سوتی برنامه‏ریزی شده بوده؛ من که باور نکردم!
5-
فکر نکنم لازم باشه کل برنامه‏ها رو این‏جا بیارم اما ...
کلا شب یلدای خوبی بود؛ خیلی خوب!
6- یه مسابقه برگزار کردن که اونایی که بابابزرگ یا مامان‏بزرگشون شهرستان بودن، رفتن بالای سن و به اونا زنگ زدن و با زبون مادری‏شون باهاشون حرف زدن که خیلی برنامه جذابی بود... -مخصوصا شمالی‏ها!-
7- یه نفر هم یه اطلاعات جالبی از رسوم اقوام مختلف درباره شب یلدا گفت؛ مثل این‏که همین چیزایی که برای ما گفت رو برای روزنامه کارگزاران هم نوشته بود.-آقای نادم-
8- کلرجی‏من هم در ابتدای برنامه یه داستان زیبای وبلاگی خوند که خیلی حال داد اما خب فقط یک‏سوم سالن حس گوش کردن داستان داشتن.
9- البته مراسم یه پذیرایی مختصر هم داشت که همون خوردنی‏های شب یلدا بود البته منهای هندونه!
توی اون پذیرایی برای هر کدوم از وبلاگ‏نویس‏ها یه فال حافظ بود ...
بیت اول فال من این بود:
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد                      هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
بگذریم.
10- البته این مراسم یه سری اشکالات هم داشت که
ادامه مطلب...

نوشته شده در  جمعه 85/10/1ساعت  5:29 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]