روز ولادت حضرت رسول صلوات الله علیه با چند نفر از دوستان راهی تهران شدیم.
راننده ما را تا بهشت زهرا برد. قطعه 96. دو سه بار قطعه را دور زد تا پیاده شدیم. وضو گرفتیم و بعد از چند دقیقه سر مزار مرحوم حسن نظری رفتیم. لحظههای غریبی بود. ساکت بودم. ساکت ساکت. مهم نیست به چه چیزی فکر میکردم و چه میگفتم اما دلم میخواست تنها بودم و چند ساعتی هم وقت داشتم.
اما آن سه نفر دیگر، مشغول نوشتن روی گل و کاغذ بودند. همه غرق در حسرت بودند. بغض هم. نمیدانم.
فکر کنم نیم ساعتی آنجا بودیم. قرار بود خدمت خانواده مرحوم حسن نظری برسیم و ... . وقتی رسیدیم، ساعت نزدیک یازده و نیم بود. وارد که شدیم، خانه شلوغ بود. شاید بقیه هم مثل ما آمده بودند تا ...
نشستیم و شنیدیم و گفتیم و ...
نماز را به امامت سوزنبان خواندیم. چه حالی داد. بعد از نماز قرار بود ناهار بخوریم.
اما پدر مرحوم حسن نظری گفتند که اگر دوست داریم، برویم اتاق حسن را ببینیم. ما چند نفر هم از خدا خواسته، به اتاق حسن رفتیم. رایانهاش روشن بود و ...
لازم نیست همه چیز را نقل کنم اما فضای آن اتاق کوچک شاید بیش از فضای بهشت زهرا مرا در خود فرو برد... . بگذریم.
هر کدام از مهمانها که قبل از ظهر میرفتند، پدر حسن، یک کتاب به آنها هدیه میداد. من هم کلی کنجکاو بودم که قضیه ان کتابها چیست. فکر کنم بعد از اینکه از اتاق حسن پایین آمدیم، پدر حسن به هر کدام از ما کتاب مناجات سیدمهدی شجاعی هدیه داد. برای یادبود حسن.خیلی ذوق کردم. خیلی. حامد هم.
بعد از آن رفتیم سالن همایشهای سازمان صداوسیما. برای شرکت در مراسم اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم. من در جشنواره ثبتنام کرده بودم(البته به جز بخش وبلاگنویسی). اما وقتی ایمیل شرکت در اختتامیه برایم آمد هنوز تصمیم به حضور در اختتامیه نداشتم. به همین دلیل فرم حضور در اختتامیه را پر نکرده بودم. بقیه دوستان هم احتمالا در جشنواره شرکت نکرده بودند. البته به استثنای یک نفر از دوستان که داور بخش وبلاگنویسی بودند.
از در ورودی جام جم که وارد شدیم، کارتهایی دریافت کردیم که اسم کسانی دیگر روی آنها تایپ شده بود. به محل برگزاری مراسم رفتیم. بعد از سرود جمهوری اسلامی، شنوای دستزدن ممتد حضار بودیم. بعد از ان آیاتی از قران کریم تلاوت شد. بعد از تلاوت قرآن، فرزاد حسنی، پشت تریبون آمد و شروع به سخن گفتن کرد.
پخش یک کلیپ ویدیویی برنامه بعدی بود که گزارشی از برگزاری جشنواره و بعضی از جزییات آن ارائه میداد. تمام که شد مجری بدن مقدمه به تعریف و تمجید از حاج آقایی پرداخت که هنوز اسم و رسمش مشخص نبود. فکر کردم منظور آقای حسنی، ریاست سازمان ملی جوانان است. در میان تعریفهای فرزاد حسنی، خانم مسنی بدون اعلام قبلی شروع به سخن کردند و دستبردار هم نبودند. فرزاد حسنی هم با یک جمله کمی تا قسمتی توهینآمیز مجلس را به خنده واداشتند. متوجه شدیم که تعریف و تمجیدهای آقای حسنی، برای دعوت از حاجاقای حسینی دبیر جشنواره برای ایراد توضیحاتی درباره روند برگزاری و داوری جشنواره بوده است.
به دعوت مجری جالب این مراسم، حضار محترم، «سید اولاد پیغمبر را تشویق» کردند آنهم با دست زدن. دبیر جشنواره، کنار هم جمع کردن همه سازمانها و نهادهای فعال در زمینه جوانان و همچنین نشان دادن اینترنت به عنوان یک ابزار فرهنگی را از موفقیتهای برگزاری این جشنواره اعلام کردند. پایان سخنان دبیر جشنواره، صلوات بر محمد و آل محمد بر مجلس دمیده شد. و همچنین دستزدن لابد به افتخار دبیر جشنواره به دستور یا دعوت مجری برنامه!
جمله بعدی مجری این بود«تشویق کنید تا گروه تواشیح کارشون رو شروع کنند.» احتمالا منظور از تشویق هم دستزدن بود چون ما صدای دست زدن را شنیدیم.
اجرای دو تواشیح با صدای گروه زید و زمینه موسیقی تند را شنیدیم. البته تواشیح ضبط شده بود و دوستان گروه زید گویی فقط برای واقعی کردن قضیه تشریف آورده بودند. بعد از اجرای هرکدام از تواشیحها هم صدای دستزدن حضار را شنیدیم.
این هم جمله فرزاد حسنی بعد از اتمام تواشیح و اجلال نزول گروه تواشیح «تشویق بفرمایید حاج آقای علیاکبری رییس سازمان ملی جوانان رو. 1، 2، 3 ...»
سخنان ریاست محترم سازمان ملی جوانان، حجتالاسلام والمسلمین حاج علی اکبری، فضای مجلس را به سوی آنچه باید بود نزدیک کرد. ایشان با اشاره به آیاتی از قران کریم این نکته را متذکر شدند که خدا بر ما منت نهاده است و پیامبر را از میان ما مبعوث کرده است. ایشان این خویشاوندی پیامبر با مسلمانان را سبب سنگینی مسئولیت مسلمین در تبلیغ دین دانستند.
حاجآقای حاج علی اکبری، پس از آن، بهار حقیقی را وجود مقدس انسان کامل دانستند و بیان داشتند که بهترین روز برای خواستن و دعا کردن، همین روز ولادت رسول اعظم است.
بخشی دیگر از سخنان حاجاقای علی اکبری این بود که پایگاه اینترنتی جشنواره به عنوان نمایشگاه دائمی عرض ارادت به ساحت پیامبر اکرم صلواتاللهعلیه باقی خواهد ماند.
ریاست سازمان ملی جوانان در ادامه با اشاره به اینکه جوانی به بهترین شکل و در کلاس اخر در وجود پیامبر یافت میشود، دلیل این امر را نزدیک بودن جوان به فطرت انسانی دانستند.
در میان سخنان ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم حضور پیدا کردند. بعد از اتمام سخنان حجتالاسلام حاج علی اکبری، شاهد دعوت مجری مراسم اختتامیه از وزیر برای صحبت کردن و امتناع وزیر ارشاد بودیم. پس از آن، مجری از ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر ارشاد و دبیر جشنواره دعوت کرد تا به روی سن بروند. برای اهدای جوایز.
قسمت اول اهدای جوایز، مربوط بود به اهدای جوایز برگزیدگان رشتههای داستان، عکاسی و گرافیک بود.
دست زدن در این مراسم که مثلا در روز ولادت پیامبر اسلام و همچنین مثلا به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده بود، واقعا زشت بود. کاری به جنبههای شرعی قضیه ندارم اما دوستان برگزار کننده میتوانستند با یک تذکر کوچک به مجری برنامه، جلوی این کار را بگیرند. آنگونه که یادم هست، مجری مراسم اختتامیه جشنواره وبلاگنویسی پیامبر اعظم، با یک تذکر کوتاه، همه تشویقها را صلواتی کرد. بگذریم...
برنامه بعدی، اجرای چند تصنیف زیبا و دوست داشتنی از علیرضا افتخاری بود که همه حضار از ابتدای مراسم، کم و بیش ایشان را مستقیما و یا از طریق پخش زنده دوربینهای موجود در محل برگزاری جشنواره دیده بودند. یکی از تاثیرگذارترین بخشهای اختتامیه.
نوبت به سخنان وزیر ارشاد رسید که در زمانی کوتاه به تشکر از ریاست سازمان ملی جوانان و زحمات ایشان برای برگزاری این جشنواره پرداخت. وزیر ارشاد در ادامه سخنان خود، با تحلیل تطبیقی اثرات کینهتوزیهای دشمنان و تفرقه امت اسلامی، یادآور شد که کینهتوزی دشمنان نسبت به اسلام و پیامبر، تنها باعث افزایش اقبال نسبت به اسلام شد که تا امروز نیز ادامه دارد؛ در حالی که خطر اصلی، تفرقه در میان مسلمانان است.
پس از سخنان وزیر ارشاد، یک قطعه فیلم بدون هیچ توضیح قبلی پخش شد. این فیلم با توضیحاتی به زبان انگلیسی از شبکه سی ان ان شروع شد و در ادامه تصاویری از تظاهرات مردم بر علیه توهین به پیامبر اسلام در کشورهای اروپایی و همچنین روبروی سفارت دانمارک را بر روی صحنه برد. سپس معرفی هنرمند جانبازی که با دندان نقاشی میکرد و برای محکومیت اقدام روزنامههای دانمارکی در توهین به پیامبر اعظم، تصویر حضرت مریم را نقاشی کرده بود. در ادامه هم سخنانی از چند تن از استادان دانشگاههای انگلیسی پخش شد که از تابلی ایشان و تاثیری که دیدن این تابلو بر انها گذاشته بود صحبت کردند.
پس از آن، مجری مراسم اعلام کرد که این فیلم، اثر برگزیده این جشنواره در موضوع فیلم کوتاه است که محمود نوری، فرزند حسین نوری، نقاش تابلوی حضرت مریم آن را در جشنواره شرکت داده است.
برنامه بعدی، اهدای جوایز فیلم کوتاه، فلش و کاریکاتور بود و پس از آن، علیرضا افتخاری بار دیگر بر روی سن حاضر شد و چند بیتی بدون همراهی موسیقی خواند که بیت اول آن این بود
گل گفت که من مذهب دینی دارم با آل رسول همنشینی دارم
و بعد از آن، علیرضا افتخاری به اجرای تصنیفی دیگر پرداخت.
در این میان بود که مظاهر و حامد برای نماز بیرون رفتند. انتظار داشتم مراسمی که به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده است، دستکم وقت نماز چند دقیقهای تنفس داشته باشد.
برنامه بعدی، اهدای جوایز برگزیدگان جشنواره در بخش وبلاگ نویسی بود که من و حاجآقای اسماعیلی برای خواندن نماز، بیرون رفتیم.
نماز را که خواندیم، مراسم تمام شده بود. حضار مشغول خوردن چای و شیرینی و غیره بودند. ایضا دریافت هدایای فرهنگی!
بیلان کاری این جشنواره را میتوانید در این صفحه مشاهده کنید.
اگر چیزی را جا انداختهام، لطفا یادآوری کنید.
دوست داشتم تحلیلی هم به این گزارش اضافه میکردم اما ...
کسی با ما بود که وقتی وارد محل برگزاری شدیم، گفت«کاش فلانی را با خودم اورده بودم» و وقتی مراسم تمام شد، گفت«خوب شد فلانی را با خودم نیاوردم».
این نکته را هم باید اضافه کنم که مسئولان دفتر توسعه، مدیران سرویسهای وبلاگنویسی پارسیبلاگ و بلاگفا، چند نفر از دوستان مجمع وبلاگنویسان مسلمان و همچنین مدیر سایت وبگذر نیز در این مراسم حضور یافته بودند.
آدم توداری هستم. در مسایل شخصی هم کاملا محافظهکارم. معمولا حس درونیام از چهرهام قابل تشخیص نیست.
بعضی وقتها که عصبانی میشوم و نمیتوانم جلوی عصبانیتم را بگیرم، به روایت دوستان و ایضا قضاوت خودم، خیلی غیرقابل تحمل میشوم و تا حد زیادی هم باعث رنجش اطرافیان.
یکی از این موارد، دیشب بود. با مظاهر و غلامعلی مشغول انجام کاری بودیم که باید عجلهای انجام میشد. خسته بودم و کمی هم بیحوصله. تلفن هم که قوز بالا قوز. هر روز به یک مرض خاص دچار میشود. خلاصه آن عصبانیت لوس و بیمزه سر و کلهاش پیدا شد و ...
تا امروز چند نفری را با همین عصبانیت بیمزه و لعنتی آزردهام بدون آنکه هیچ خصومت یا مشکلی با آنها داشته باشم. بدتر آنکه بیشترین سهم تحمل این اخلاق من بر دوش کسانی افتاده است که با من صمیمیتر بودهاند و به هیچ وجه راضی نبودهام آزارشان بدهم.
البته میدانم که آنها بامعرفتتر از اینحرفها هستند اما میخواهم بدانند که هر وقت دچار این عصبانیت کوفتی میشوم خودم بیشتر از آنها اذیت میشوم. شاهد آنکه چند بار عصبانی شدهام و به حامد گفتهام فعلا ساکت باشد تا چند دقیقهای بگذرد و دوباره حالم خوب شده است.
آقای مدیر هم بابت بداخلاقیها و لوسبازیهای یک ساله و بیشتر، ما را ببخشند و دعا کنند.
بگذریم...
بالاخره آخر سال است و خوبیت ندارد کسی از آدم دلخور باشد.
توی دل کسی نیستم، علم غیب هم ندارم. فکر میکنم نویسنده وبلاگ سیمجینهای اخلاقی هم از من رنجیده باشند که امیدوارم لطف کنند و از دعای خیر محروممان نکنند. اگر کس دیگری هم از من رنجیده است، انشاءالله که عفو میکند در غیر اینصورت ...
دو شب پیش رفته بودیم همایش اختتامیه جشنواره وبلاگنویسی پیامبر اعظم.
ساعت 4 تا 5 عصر کلاس داشتم. قرار شده بود ساعت 6 دوستان را ببینم و با هم بریم. یه خورده دیر شد. وقتی رسیدم منتظرم بودن. یه ماشین گرفتیم و راه افتادیم.
وقتی رسیدیم چند دقیقهای از شروع همایش گذشته بود. آقای آلحبیب هم از کرج اومده بودن و منتظر رسیدن ما. [ ... ] با اون آقایی که مثلا کارت دعوتها رو میگرفت صحبت کرد و مثلا چند تا پاکت داد که مخصوص داوران! بود. البته زیاد سخت نگیرید. رفتیم داخل، پذیرایی و هدیه و اینا. بعدش هم رفتیم داخل سالن. فکر کنم دبیر همایش در حال صحبت بودن. ما یه جا نشستیم. آقای احسانبخش رفت جلو و پیش حاجآقای نجمی نشست.
ما هم بر حسب اتفاق! رفتیم جلو نشستیم. یه خورده که گذشت، احتمالا داشت یه نماهنگ پخش میشد. مظاهر گفت بریم نماز بخونیم. من که هنوز خستگیم در نرفته بود. حامد هم. نماهنگ که تموم شد، آقای مجری گفت که قراره یه آقای به نام علی فلیپ لنسر که چند سالیه مسلمون شدهن و الان توی ایران مشغول تحصیل در رشته الاهیات هستن، چند دقیقه صحبت میکنن. حامد گفت بریم نماز رو بخونیم و بیایم تا حداقل به مراسم اهدای جوایز برسیم.
نمازخونه که درش تعطیل بود. مسئولش رفته بود. البته حق هم داشت چون ما نمازمون دیر شده بود. وضو گرفته بودیم و روی کف سیمانی کنار باغچه کاپشنمون رو پهن کردیم و ...
برگشتیم به سالن.
صحبتهای جالب آقای لنسر همه رو قلقلک میداد. چون حرفهایی که میزد، یه بخشیش در عینحال واقعیتهای تلخ اجتماعی بودن که همه از صبح تا شب میدیدیم و میبینیم اما برامون عادی شده. کلی هم درباره تاثیرگذاری انقلاب اسلامی توی قلب اروپا و همه ملتهای دنیا حرف زد و این رو یادم هست که گفتن سالهای اولی که توی ایران انقلاب شده بود، توی کشورشون فقط دو سه تا کتاب درباره انقلاب اسلامی پیدا میشد، اما الان بازار پره از کتابهای با این موضوع.
البته نمیدونم ربط صحبتهای ایشون با همایش و موضوع همایش چی بود. البته میفهمم که یه جورایی میشه یه ربط هایی قایل شد اما...
آقای مداح هم که چند دقیقهای در مدح ائمه و امام باقرعلیهمالسلام که شب ولادتشون بود خوندن و ...
بعدش هم نوبت به اهدای جوایز رسید.
یه چند نفر از مسئولین و بزرگان مجلس به دعوت آقای مجری رفتن بالا. از بینشون من فقط جناب دکتر بوترابی و حاجآقای نجمی رو میشناختم.
جوایز به خوبی و خوشی اهدا شد و همین.
یه موضوعی که به جلسه یه فضای دیگهای داد، تعداد زیاد صلواتها بود. اللهمصلعلیمحمد و آل محمد و عجلفرجهم.
آدرس وبلاگهای برگزیده رو همونجا یادداشت نکردم. گرچه اگر هم میخواستم یادداشت کنم نمیتونستم. اما امروز توی خبرگزاری ایکنا لینک نفر اول این همایش رو پیدا کردم. وبلاگ رسول رحمت با قلم سیدجعفر فاطمی نوشآبادی.
چند کلمهای هم درباره وبلاگ برگزیده این جشنواره. جشنوارهای که نزدیک به 1000 وبلاگ در آن شرکت داده شده بود.
این نکته را باید توجه کرد که با تحلیل وبلاگ برگزیده جشنواره میتوان به سطح داوری این جشنواره پی برد.
شاید نمیخواستم بروم اما ...
با چند تا از بچهها رفتیم...
یه خورده، نزدیک به یکی دو ساعت دیر رسیدیم.
به دل خودم قول داده بودم که وقتی میریم اونجا، اگه حاجآقا تهرانی نیاد حداقل محمدرضا سرشار یا امیرخانی یا بقیه آدمایی که کلی تبلیغ کرده بودن رو ببینیم.
اطلاعات رسمی رو میتونید از اینجا ببینید اما ...
محمد مسیح نوشته که خیلی خوب شد؛ در توجیه این خوبشدن هم نوشته که: اصلا فکر نمی کردیم گردهمایی که سه روز قبل از برگزاریش براش برنامه ریزی کرده بودیم انقدر خوب برگزار بشه.
البته نمیخام الکی گیر بدم، اول مراسم هم نبودم بنابراین نمیتونم تحلیل خوبی ارایه بدم اما مراسم فایده خاصی جز یه دور هم جمع شدن دوستانه نداشت.
بر اساس برنامهای که در سایت مجمع آمده است، دو سه مورد که اصلا خبری از آنها نبود؛ سخنرانی حاجآقا تهرانی و تقدیر از اولین ثبتنام کنندگان.
یکی از برنامههای اصلی مراسم، معرفی مجمع، قرائت مرامنامه، شرحی از فعالیت یکساله و چشمانداز مجمع بوده است که در ابتدای مراسم انجام شده و من و دوستانم به آن نرسیدیم.
برنامه بعدی پرسش و پاسخ بود که به روایت همه، خیلی برنامه بامزهای بود؛ از توهم توطئه آن آقایی که بعد از جلسه میگفت من مسلمانم گرفته تا بغض جالب آن خانمی که خطابه غرایی درباره فرقههای انحرافی تحویل حضار دادند و مخصوصا مزهپرانیهای جالب دانشناپذیر.
البته مراسم از جهاتی قابل تحسین بود؛ بالاخره حضور همه مدیران سرویسهای مطرح وبلاگنویسی در این جلسه نشانه اعتبار مجمع بود؛ گرچه صحبتهای مدیر یکی از سرویسها بیشتر به رپرتاژ آگهی میماند.
نکته دیگری که باید ذکر کنم، وعده دوستان مجمع برای برگزاری زودهنگام انتخابات مجمع بود که امیدوارم بتواند باعث انسجام بیشتر مجمع شود.
با همه انتقادهایی که ممکن است بر برادران مجمع وبلاگنویسان مسلمان وارد باشد، باید خوشحال باشیم که اینچنین جمعی برای مبارزه با کفر و جهل در فضای مجازی فعال هستند و انگیزه کافی هم برای کار دارند.
همین
راستش رو بخاید نمیخواستم وارد این بازی بامزه گفتن ناگفتههای شبیلدا بشم اما وقتی حامدآقا دعوت کرد...
بازی جالبیه! اینکه هر کسی 5 تا از رازهای مگویی که داره و تا حالا به کسی نگفته رو بنویسه و از 5 نفر دیگه هم دعوت کنه که این ریسک جالب رو مرتکب بشن.
بشنوید ریسکهای مرا:
1- شاید یکی از دلایل اصلیش رفتار و گفتار سید محمد خاتمی بود؛ البته یه چیزای دیگهای هم بودن که با وجود مخالفت وحشتناک خانواده و اقوام و بقیه دل رو به دریا زدم و ...
البته کار به همین راحتیها نبود چون مجبور بودم از ترس واکنش خانوادهم، یک سال قضیه رو مخفی کنم.
دیپلم ریاضی رو که گرفتم، بعد از قبولی توی امتحان ورودی، تقریبا همه سعی کردن قبول کنن که من یک طلبهام؛ و الان پایه ششم حوزه!
2- آدم سنگدلی نیستم اما وقتی یکی از بابابزرگها و یکی از مامانبزرگهام فوت شدن، حتی یه قطره اشک هم نتونستم بریزم و چقدر خودم رو سرزنش کردم؛ اما روزی که رفتیم فیلم میم مثل مادر رو دیدیم، از اول تا آخر فیلم مشغول اشکریختن بودم.
3- شاید زیاد مهم نباشه اما با وجود مخالفت تئوریکی که با دوم خردادیها داشتم(و دارم)، یک سال و نیم تمام به طور شدیدا منظمی توی جلسات هفتگی دفتر حزب مشارکت که از قضا شبهای جمعه برگزار میشد شرکت میکردم؛ یعنی دعای کمیل هوتوتو! البته خدا رو شکر میکنم که اون کار رو کردم...
4- هنوز که هنوزه و مثلا بیست و دو سالمه، از بابام ترس عجیبی دارم و شاید یکی از دلایل نوشتن اسم مستعار توی اینجا همین باشه!
5- ...
پنجمی رو عشق است؛ واقعا نمیشه گفت؛ بلوف نیستا ولی خداییش شرمنده!
اما اون پنج نفری که ازشون دعوت میکنم:
بهارستان (خانم سبحانی)، گاواره(علی آقا)، شبنوشت(فضلاللهنژاد عزیز)، سلامآقا، تا ... شقایق
یاعلی
من خوشحالم!
شاید اگه شما جای من بودید زیاد خوشحال نبودید.
اما من خوشحالم.
من معمولا خیلی راحت دلم خوش میشه!
مثل الان که به خاطر یه بنر و لوگوی وبلاگ دلم کلی خوش شده و دارم به خاطرش یه یادداشت مینویسم.
البته این بنر و لوگوی جدید رو که میبینید کلرجی من برام طراحی کرده؛
یه چیزی حدود 5 ساعت از وقت ارزشمندش رو به من هدیه کرده؛ حالا من به خاطر کدومش خوشحالم؟
البته خودم هم کنارش نشسته بودم و چه بسا اگر خودم نبودم ... !
شب تا صبح، اونم برای ساختن لوگو و بنر و پسزمینه بیدار بمونی، چه شود ... !
صدای محمد اصفهانی، صدای حامد و ...
یاعلی
1- شاید از وقتش گذشته باشه که بخام شب یلدا رو تبریک بگم؛
اما امیدوارم از امروز که روزهاتون کمکم طولانی میشه، رنگ و روی موفقیت و سعادت رو بیشتر توی زندگیتون حس کنید.
2- دیروز عصر با چند تا از دوستان، رفتیم یه مراسم شب یلدا.
راستش حامد دعوتمون کرده بود؛ از طرف باشگاه هواداران پرشینبلاگ.
فکر کنم سر وقت رسیدیم، قرار بود ساعت 4 عصر توی پارک گلها باشیم.
وقتی رسیدیم، یه تعدادی از وبلاگنویسها توی پارک مشغول صحبتکردن بودند.
سلام و علیکی کردیم و ...
3- دکتر بوترابی هم کمکم اومد و بعدشم کمکم مراسم شروع شد.
یه سالن با ظرفیت 84 نفر که همچین پر نشده بود اما صدای دوستان وبلاگنویس سالن رو پر کرده بود.
فضای جالبی بود؛
4- آقا حامد احسانبخش که مجری بود، برنامه رو با یه سوتی بامزه شروع کرد که شب قدرتون مبارک! البته وقتی داشتیم برمیگشتیم گفت که سوتی برنامهریزی شده بوده؛ من که باور نکردم!
5- فکر نکنم لازم باشه کل برنامهها رو اینجا بیارم اما ...
کلا شب یلدای خوبی بود؛ خیلی خوب!
6- یه مسابقه برگزار کردن که اونایی که بابابزرگ یا مامانبزرگشون شهرستان بودن، رفتن بالای سن و به اونا زنگ زدن و با زبون مادریشون باهاشون حرف زدن که خیلی برنامه جذابی بود... -مخصوصا شمالیها!-
7- یه نفر هم یه اطلاعات جالبی از رسوم اقوام مختلف درباره شب یلدا گفت؛ مثل اینکه همین چیزایی که برای ما گفت رو برای روزنامه کارگزاران هم نوشته بود.-آقای نادم-
8- کلرجیمن هم در ابتدای برنامه یه داستان زیبای وبلاگی خوند که خیلی حال داد اما خب فقط یکسوم سالن حس گوش کردن داستان داشتن.
9- البته مراسم یه پذیرایی مختصر هم داشت که همون خوردنیهای شب یلدا بود البته منهای هندونه!
توی اون پذیرایی برای هر کدوم از وبلاگنویسها یه فال حافظ بود ...
بیت اول فال من این بود:
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
بگذریم.
10- البته این مراسم یه سری اشکالات هم داشت که ادامه مطلب...