سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

می‏خام از یک چیزی حرف بزنم بخشیدن.

راستش نمی‏دونم از کجا شروع کنم که شما هم بفهمید چی میخام بگم.

 امروز شاهد درد کشیدن کسی بودم که روزی نه چندان دور به‏ خاطر رفتار زشتی که با من داشت بدترین نفرین‏ها رو براش می‏کردم. شاید فهم این‏که اون تا حالا در حق من مرتکب چه کارهایی شده و با زندگی من چه کرده، خیلی سخت باشه. فقط این‏رو بگم که بخشیدن هم‏چین آدمی برام غیر ممکن بود.

شاید خیلی‏ها این‏رو بگن که بخشش از بزرگان است و در عفو لذتی است که در انتقام نیست و یک سری آیه و حدیث. اصلا نمی‏خام درباره غلط بودن احساسم یا درست بودنش بحث کنم... .

می‏خام بگم که الان تمام نفرین‏هایی که در حقش کردم رو از خدا پس می‏گیرم. ام‏روز شاهد آب‏شدنش بودم. شاهد از دست دادن تمام چیزهایی که به داشتن اون‏ها به من فخر می‏فروخت و تحقیرم می‏کرد. شاهد از دست دادن چیزهایی بودم که با اون‏ها زندگی و روح و ذهنم رو  آزرده کرده بود.

راستی دنیا چقدرکوچیکه... . راستش که به هیچ‏چیز نمی‏شه دل بست...

خدایا چقدر فقیر است کسی که تو را ندارد و چقدر ثروت‏مند است آن‏که تو را دارد.

من اون رو بخشیدم و براش دعا می‏کنم.

 و دنیا دار مکافات است...


نوشته شده در  جمعه 86/1/31ساعت  7:44 عصر  توسط گویا 
  نظرات دیگران()

معمولا تشت‏های رسوایی، از پشت‏بام به زمین می‏افتند.
معمولا این تشت، بعضی‏ها را رسوا می‏کند؛ یا یک مفهوم را رسوا و همه‏فهم می‏کند.

من عاشق شده‏ام.
جمله پیشین، از یک لحاظ همان تشت رسوایی است و از دیدگاهی دیگر،‏ افتادن تشت رسوایی...

این تشت را خودم به زیر افکندم تا فردا نخواهم رسوایی را جمع کنم.
التبه این رسوایی بار منفی ندارد.

من عاشق شده‏ام، آن‏هم از نوع خفن!
البته این نکته هم مهم است که همه آن‏ها که به قول حاج آقای پناهیان قاشق می‏شوند، خود را عاشق‏ترین می‏پندارند.

در هر صورت...
آی مردم! من عاشق شده‏ام.
این هم سه بار.
سه بار گفتم که اگر حواس‏تان جمع نبود، حواس‏تان جمع شود.

این را هم بگویم که عاشق شدن سخت است. عاشق بودن هم سخت است.
یک نکته مهم! معنای اولی و اصلی عشق در ادبیات فارسی، عشق میان یک مرد و زن است که منجر به ازدواج می‏شود.


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/28ساعت  6:34 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

این یک اطلاعیه است.

چند وقتی است در میان کامنت‏هایی که دوستان عزیز از سر لطف می‏نویسند، به خاطر توجه نکردن به یک نکته جالب، اشتباهات جالبی رخ می‏دهد.

دوستان پارسی‏بلاگی و ایضا غیر آن! پایین هر یادداشت نام نویسنده آن نوشته شده است.
نیک اگر بنگرید،‏ پایین یادداشت‏ها این‏گونه است:
نویسنده: احمدرضا زمانی
نویسنده: گویا
نویسنده: هانیه 313
نویسنده: محمد آزادی

علی‏الحساب همین!
برای اولین بار دو تا از کامنت‏ها را نیز به دوستان تقدیم می‏کنم.

1- سلام ممنون که به وبلاگ من حقیر سر زدی چشم کاری که گفتین انجام می دم راسیتش این متنو دختر خالم برام میل کرد منم کلی توی فنتش تغییر دادم اما همون روزیم که می ذاشتم توی وبلاگم کلی مشکل باهاش داشتم ممنونم که راهنمایم کردین راستی امیدوارم توی پسالری موفق باشید و همیشه هم ابیماران با روحیه نصیبتون بشه.

2- سلام بر آن که گمنام مینویسد تا ریا نشود
سری هم به ما بزن.
اگر مطلبی از زادگاه تو دست و بالت بود برام بنویس
موفق باشید.


نوشته شده در  یکشنبه 86/1/26ساعت  10:55 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

قبل از نوشتن باید این رو بگم که من فقط یک دانشجوی پرستاری هستم و هنوز هم اول راهم.

استاد نام بیماری که قرار بود من ویزیت کنم رو بهم داد. وقتی بالای سرش رفتم دیدم روی تخت حرکات مارپیچی انجام میده. چیزی سرم نمیشد، به خاطر همین از ترس این‏که نابلد بودنم رو بشه و خرابکاری کنم، چیزی نپرسیدم.

کارهایی که استاد گفته بود رو انجام دادم و سرم رو به کارم مشغول کردم.

کم کم فهمیدم که آقای بیمار! داره ورزش میکنه. وقتی پرونده‏اش رو خوندم، دیدم سکته مغزی کرده و چندین جلسه هم فیزیوتراپی داشته. فشارش هم چندان رضایت بخش نبود.

بار دوم که برگشتم، وقت ملاقات بود. تعدادی حدود 20 نفر به ملاقاتش اومده بودن. حرفایی که اون بیمار می‏زد خیلی برام جالب بود. خیلی راحت به اطرافیانش میگفت سکته مغزی کردم. 

زبونش هم می‏گرفت. دو تا پاهاش هم فلج شده بود. می‏گفت «خودم با‏ پاهای خودم، خودم رو به مطب دکتر رسوندم. بعد از اینکه حالم بد شد، خودم راهی مطب شدم. فشارم چیزی حدود 20 بوده (به قول پزشک‏ها 200 )»

وقتی پسرش می‏خاست پاهاش رو ماساژ بده، می‏گفت «مثل ویبره(منظورش ویبره همراه بود) ماساژ بده»  خیلی چیزهای دیگه هم می‏گفت و این نشاط و سر‏ زندگی و امیدش خیلی برام جالب بود ... .

من که با هر فشار زندگی زودی به هم می‏ریختم و نا امید می‏شدم، این‏همه امید اون بیمار خیلی من‏رو به فکر فرو برد ... .

وقتی به خونه رسیدم، اثری از خستگی هر روز در وجودم نبود.


نوشته شده در  دوشنبه 86/1/20ساعت  8:7 عصر  توسط گویا 
  نظرات دیگران()

دیشب با گوشی مشغول گوش کردن رادیو بودم.

شبکه‏های مختلف رو عوض می‏کردم تا یکی‏شون باب میلم باشه.
رادیو ‏جوان، رادیو ایران، رادیو معارف، رادیو فرهنگ و ...

خیلی شنیده‏ام که موعظه شنیدن به آدم نشاط می‏دهد. شنیده‏ام موعظه شنیدن انسان را شاد می‏کند و غیره.
شاید این حرف را زیاد نتوانسته‏ام باور کنم از عمق جان. اما یادم هست که بعضی وقت‏ها شیرینی احساسی که بعد از موعظه شنیدن دریافته‏ام، با هیچ شادابی و نشاطی قابل مقایسه نبوده است.

دیشب در میان عوض کردن کانال‏های رادیویی، گه‏گاه صدای سخن‏رانی یک روحانی توجهم را جلب می‏کرد اما از سر بی‏حوصلگی سراغ رادیوهای دیگر می‏رفتم.
بالاخره برگشتم سراغ همان سخن‏رانی و گوش کردم. خوابم هم می‏آمد. اما ارزش گوش‏کردن را داشت. تا آخر هم گوش کردم. کلی تلنگر بود و کلی هم دلم خوش شد از این‏که در میان این همه بالا و پایین پریدن و غیره، سببی ساز شد که اندکی موعظه شویم...

امروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی است. همو که رهبر فرزانه انقلاب، سید شهیدان اهل قلم خواندش...
سید مرتضی آوینی واعظی بود که گرچه هیچ‏گاه از پله‏های منبر بالا نرفت اما با کارش ملتی را موعظه می‏کرد.

نمی‏خواهم تعریف بی‏جا کنم اما یاد روایت فتح هیچ‏گاه از قلب مردمان ایران اسلامی پاک نخواهد شد. گرچه شهید آوینی فقط همان نبود که مردم در روایت فتح دیدند. شهید آوینی نویسنده بود. روزنامه‏نگار بود. نماینده تیپی از انقلابیونی بود که گرچه نگاه هنری داشتند اما هنر را ابزاری در جهت اهداف انقلاب می‏دانستند.

و این‏گونه است که شهید آوینی یکی از نمادها و شاخصه‏های اصلی هنر انقلاب اسلامی است.

در این میان نکته‏ای که اصلا به آن توجه نشده است، درافتادن مسئولان فرهنگی و سیاسی با امثال شهید آوینی است، البته در زمان زنده‏بودن‏شان. همین. شاید بعضی از همین‏هایی که امروز قرار است در فلان همایش و بهمان سمینار، غزل عاشقانه «چرا رفتی مرتضی جون» سر دهند، روزهای زندگی‏اش امانش را بریده بودند و ...

امروز هم هستند آوینی‏ها و سنگ‏اندازها...
آوینی رفت و چه خوب رفت. امروز را نیز دریابیم...


نوشته شده در  دوشنبه 86/1/20ساعت  2:8 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

روز ولادت حضرت رسول صلوات الله علیه با چند نفر از دوستان راهی تهران شدیم.
راننده ما را تا بهشت زهرا برد. قطعه 96. دو سه بار قطعه را دور زد تا پیاده شدیم. وضو گرفتیم و بعد از چند دقیقه سر مزار مرحوم حسن نظری رفتیم. لحظه‏های غریبی بود. ساکت بودم. ساکت ساکت. مهم نیست به چه چیزی فکر می‏کردم و چه می‏گفتم اما دلم می‏خواست تنها بودم و چند ساعتی هم وقت داشتم.

اما آن سه نفر دیگر، مشغول نوشتن روی گل و کاغذ بودند. همه غرق در حسرت بودند. بغض هم. نمی‏دانم.

فکر کنم نیم ساعتی آن‏جا بودیم. قرار بود خدمت خانواده مرحوم حسن نظری برسیم و ... . وقتی رسیدیم، ساعت نزدیک یازده و نیم بود. وارد که شدیم، خانه شلوغ بود. شاید بقیه هم مثل ما آمده بودند تا ...
نشستیم و شنیدیم و گفتیم و ...
نماز را به امامت سوزن‏بان خواندیم. چه حالی داد. بعد از نماز قرار بود ناهار بخوریم.
اما پدر مرحوم حسن نظری گفتند که اگر دوست داریم، برویم اتاق حسن را ببینیم. ما چند نفر هم از خدا خواسته، به اتاق حسن رفتیم. رایانه‏اش روشن بود و ...
لازم نیست همه چیز را نقل کنم اما فضای آن اتاق کوچک شاید بیش از فضای بهشت زهرا مرا در خود فرو برد... . بگذریم.

هر کدام از مهمان‏ها که قبل از ظهر می‏رفتند، پدر حسن، یک کتاب به آن‏ها هدیه می‏داد. من هم کلی کنجکاو بودم که قضیه ان کتاب‏ها چیست. فکر کنم بعد از این‏که از اتاق حسن پایین آمدیم، پدر حسن به هر کدام از ما کتاب مناجات سیدمهدی شجاعی هدیه داد. برای یادبود حسن.خیلی ذوق کردم. خیلی. حامد هم.

بعد از آن رفتیم سالن همایش‏های سازمان صداوسیما. برای شرکت در مراسم اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم. من در جشنواره ثبت‏نام کرده بودم(البته به جز بخش وبلاگ‏نویسی). اما وقتی ایمیل شرکت در اختتامیه برایم آمد هنوز تصمیم به حضور در اختتامیه نداشتم. به همین دلیل فرم حضور در اختتامیه را پر نکرده بودم. بقیه دوستان هم احتمالا در جشنواره شرکت نکرده بودند. البته به استثنای یک نفر از دوستان که داور بخش وبلاگ‏نویسی بودند.

از در ورودی جام جم که وارد شدیم، کارت‏هایی دریافت کردیم که اسم کسانی دیگر روی آن‏ها تایپ شده بود. به محل برگزاری مراسم رفتیم. بعد از سرود جمهوری اسلامی، شنوای دست‏زدن ممتد حضار بودیم. بعد از ان آیاتی از قران کریم تلاوت شد. بعد از تلاوت قرآن، فرزاد حسنی، پشت تریبون آمد و شروع به سخن گفتن کرد.

پخش یک کلیپ ویدیویی برنامه بعدی بود که گزارشی از برگزاری جشنواره و بعضی از جزییات آن ارائه می‏داد. تمام که شد مجری بدن مقدمه به تعریف و تمجید از حاج آقایی پرداخت که هنوز اسم و رسمش مشخص نبود. فکر کردم منظور آقای حسنی، ریاست سازمان ملی جوانان است. در میان تعریف‏های فرزاد حسنی، خانم مسنی بدون اعلام قبلی شروع به سخن کردند و دست‏بردار هم نبودند. فرزاد حسنی هم با یک جمله کمی تا قسمتی توهین‏آمیز مجلس را به خنده واداشتند. متوجه شدیم که تعریف و تمجیدهای آقای حسنی، برای دعوت از حاج‏اقای حسینی دبیر جشنواره برای ایراد توضیحاتی درباره روند برگزاری و داوری جشنواره بوده است.

به دعوت مجری جالب این مراسم،‏ حضار محترم، «سید اولاد پیغمبر را تشویق» کردند آن‏هم با دست زدن. دبیر جشنواره، کنار هم جمع کردن همه سازمان‏ها و نهاد‏های فعال در زمینه جوانان و هم‏چنین نشان دادن اینترنت به عنوان یک ابزار فرهنگی را از موفقیت‏های برگزاری این جشنواره اعلام کردند. پایان سخنان دبیر جشنواره، صلوات بر محمد و آل محمد بر مجلس دمیده شد. و هم‏چنین دست‏زدن لابد به افتخار دبیر جشنواره به دستور یا دعوت مجری برنامه!

جمله بعدی مجری این بود«تشویق کنید تا گروه تواشیح کارشون رو شروع کنند.» احتمالا منظور از تشویق هم دست‏زدن بود چون ما صدای دست زدن را شنیدیم.

اجرای دو تواشیح با صدای گروه زید و زمینه موسیقی تند را شنیدیم. البته تواشیح ضبط شده بود و دوستان گروه زید گویی فقط برای واقعی کردن قضیه تشریف آورده بودند. بعد از اجرای هرکدام از تواشیح‏ها هم صدای دست‏زدن حضار را شنیدیم.

این هم جمله فرزاد حسنی بعد از اتمام تواشیح و اجلال نزول گروه تواشیح «تشویق بفرمایید حاج آقای علی‏اکبری رییس سازمان ملی جوانان رو. 1، 2، 3 ...»
سخنان ریاست محترم سازمان ملی جوانان، حجت‏الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری، فضای مجلس را به سوی آن‏چه باید بود نزدیک کرد. ایشان با اشاره به آیاتی از قران کریم این نکته را متذکر شدند که خدا بر ما منت نهاده است و پیامبر را از میان ما مبعوث کرده است. ایشان این خویشاوندی پیامبر با مسلمانان را سبب سنگینی مسئولیت مسلمین در تبلیغ دین دانستند.
حاج‏آقای حاج علی اکبری، پس از آن،‍ بهار حقیقی را وجود مقدس انسان کامل دانستند و بیان داشتند که بهترین روز برای خواستن و دعا کردن، همین روز ولادت رسول اعظم است.

بخشی دیگر از سخنان حاج‏اقای علی اکبری این بود که پایگاه اینترنتی جشنواره به عنوان نمایشگاه دائمی عرض ارادت به ساحت پیامبر اکرم صلوات‏الله‏علیه باقی خواهد ماند.

ریاست سازمان ملی جوانان در ادامه با اشاره به این‏که جوانی به بهترین شکل و در کلاس اخر در وجود پیامبر یافت می‏شود، دلیل این امر را نزدیک بودن جوان به فطرت انسانی دانستند.

در میان سخنان ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم حضور پیدا کردند. بعد از اتمام سخنان حجت‏الاسلام حاج علی اکبری، شاهد دعوت مجری مراسم اختتامیه از وزیر برای صحبت کردن و امتناع وزیر ارشاد بودیم. پس از آن، مجری از ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر ارشاد و دبیر جشنواره دعوت کرد تا به روی سن بروند. برای اهدای جوایز.

قسمت اول اهدای جوایز، مربوط بود به اهدای جوایز برگزیدگان رشته‏های داستان، عکاسی و گرافیک بود.
دست زدن در این مراسم که مثلا در روز ولادت پیامبر اسلام و همچنین مثلا به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده بود، واقعا زشت بود. کاری به جنبه‏های شرعی قضیه ندارم اما دوستان برگزار کننده می‏توانستند با یک تذکر کوچک به مجری برنامه، جلوی این کار را بگیرند. آن‏گونه که یادم هست، مجری مراسم اختتامیه جشنواره وبلاگ‏نویسی پیامبر اعظم، با یک تذکر کوتاه، همه تشویق‏ها را صلواتی کرد. بگذریم...

برنامه بعدی، اجرای چند تصنیف زیبا و دوست داشتنی از علیرضا افتخاری بود که همه حضار از ابتدای مراسم، کم و بیش ایشان را مستقیما و یا از طریق پخش زنده دوربین‏های موجود در محل برگزاری جشنواره دیده بودند. یکی از تاثیرگذارترین بخش‏های اختتامیه.

نوبت به سخنان وزیر ارشاد رسید که در زمانی کوتاه به تشکر از ریاست سازمان ملی جوانان و زحمات ایشان برای برگزاری این جشنواره پرداخت. وزیر ارشاد در ادامه سخنان خود، با تحلیل تطبیقی اثرات کینه‏توزی‏های دشمنان و تفرقه امت اسلامی، یادآور شد که کینه‏توزی دشمنان نسبت به اسلام و پیامبر، تنها باعث افزایش اقبال نسبت به اسلام شد که تا امروز نیز ادامه دارد؛ در حالی که خطر اصلی، تفرقه در میان مسلمانان است.

پس از سخنان وزیر ارشاد، یک قطعه فیلم بدون هیچ توضیح قبلی پخش شد. این فیلم با توضیحاتی به زبان انگلیسی از شبکه سی ان ان شروع شد و در ادامه تصاویری از تظاهرات مردم بر علیه توهین به پیامبر اسلام در کشورهای اروپایی و هم‏چنین روبروی سفارت دانمارک را بر روی صحنه برد. سپس معرفی هنرمند جانبازی که با دندان نقاشی می‏کرد و برای محکومیت اقدام روزنامه‏های دانمارکی در توهین به پیامبر اعظم، تصویر حضرت مریم را نقاشی کرده بود. در ادامه هم سخنانی از چند تن از استادان دانشگاه‏های انگلیسی پخش شد که از تابلی ایشان و تاثیری که دیدن این تابلو بر ان‏ها گذاشته بود صحبت کردند.

پس از آن، مجری مراسم اعلام کرد که این فیلم، اثر برگزیده این جشنواره در موضوع فیلم کوتاه است که محمود نوری، فرزند حسین نوری، نقاش تابلوی حضرت مریم آن را در جشنواره شرکت داده است.

برنامه بعدی، اهدای جوایز فیلم کوتاه، فلش و کاریکاتور بود و پس از آن، علی‏رضا افتخاری بار دیگر بر روی سن حاضر شد و چند بیتی بدون همراهی موسیقی خواند که بیت اول آن این بود

گل گفت که من مذهب دینی دارم                          با آل رسول همنشینی دارم

و بعد از آن، علی‏رضا افتخاری به اجرای تصنیفی دیگر پرداخت.

در این میان بود که مظاهر و حامد برای نماز بیرون رفتند. انتظار داشتم مراسمی که به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده است، دست‏کم وقت نماز چند دقیقه‏ای تنفس داشته باشد.
برنامه بعدی، اهدای جوایز برگزیدگان جشنواره در بخش وبلاگ نویسی بود که من و حاج‏آقای اسماعیلی برای خواندن نماز، بیرون رفتیم.

نماز را که خواندیم، مراسم تمام شده بود. حضار مشغول خوردن چای و شیرینی و غیره بودند. ایضا دریافت هدایای فرهنگی!

بیلان کاری این جشنواره را می‏توانید در این صفحه مشاهده کنید.
اگر چیزی را جا انداخته‏ام، لطفا یادآوری کنید.

دوست داشتم تحلیلی هم به این گزارش اضافه می‏کردم اما ...
کسی با ما بود که وقتی وارد محل برگزاری شدیم، گفت«کاش فلانی را با خودم اورده بودم» و وقتی مراسم تمام شد، گفت«خوب شد فلانی را با خودم نیاوردم».

این نکته را هم باید اضافه کنم که مسئولان دفتر توسعه، مدیران سرویس‏های وبلاگ‏نویسی پارسی‏بلاگ و بلاگفا، چند نفر از دوستان مجمع وبلاگ‏نویسان مسلمان و هم‏چنین مدیر سایت وبگذر نیز در این مراسم حضور یافته بودند.


نوشته شده در  شنبه 86/1/18ساعت  4:34 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

استان فارس به زودی میزبان رییس‏جمهور خواهد بود.

مهم نیست که رییس‏جمهور در زمان رقابت‏های داغ انتخاباتی یک بار پیش از دور اول رای‏گیری و یک‏بار نیز پیش از دور دوم رای‏گیری به فارس رفته است اما استان فارس جزء آخرین استان‏هایی است که ...

این‏ها اصلا مهم نیست.
درباره برنامه‏های سفر چیزی نمی‏دانم. اما می‏دانم که یکی از اهداف اساسی این سفرها، رودررویی بی‏واسطه مسئولان با مردم است که هدف مبارکی است.

یکی از شهرستان‏های استان فارس لامرد است. شهرستانی با جمیتی حدود 60 هزار نفر. دارای آبی شور، زمینی غیرحاصلخیز و هوایی خشک. مردمی انقلابی و شهیدپرور.

در حدود هشت ماه پیش، با جمعی از دوستان دانشجو به حضور فرماندار شهرستان لامرد رسیدیم تا به گمان خودمان هم‏اندیشی کنیم و درباره مسایل فرهنگی محل ماموریت آقای جعفری با ایشان صحبت کنیم.
محمد جعفری گرچه چند سالی مشاور دبیرستان‏های شیراز بوده است اما شاکله شغلی‏اش، ساخت و ساز خانه است. همان بساز بفروشی.
در انتخابات ریاست جمهوری طرفدار سرسخت و معروف جناب آقای هاشمی بوده است. اکنون نیز از از این‏که بین هاشمی و احمدی‏نژاد، اولی را انتخاب کند ابایی ندارد. از این گذشته از گفتن اختلاف دیدگاه و نظر خود با رییس‏جمهور و شعارهای او هم ابایی ندارد.
گزارشی که همان‏روزها نوشتم. کلیک کنید

نماینده مردم لامرد در مجلس شورای اسلامی، روزگاری دبیر بینش‏اسلامی‏ام بود. یادش به خیر. خیلی دوستش داشتم. اما حالا ...
از قول خودش همه سلول‏های بدنش، فرهنگی‏ست. اما تا دو سال اول مسئولیتش در مجلس شورای اسلامی باز هم از قول خودش هیچ خدمتی برای فرهنگ موکلانش انجام نداده است. 

نماینده ولی فقیه در شهرستان لامرد و هم‏چنین امام جمعه شهر لامرد، حجةالاسلام والمسلمین شهیدی هستند که هم‏زمان نمایندگی ولی فقیه در اداره جهاد کشاورزی شهرستان و هم‏چنین ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد لامرد را به عهده دارند. خانواده ایشان ساکن شهر مقدس قم هستند و حاج‏آقای شهیدی هم یکی از امام‏جمعه‏های پروازی جمهوری اسلامی هستند.

اما اصل مطلب.
سهم مردم لامرد از مسئولان حکومتی همین است. فرمانداری که به شعارهای دولت هیچ اعتقادی ندارد ...

گروه‏هایی در لامرد هستند که شدیدا در پی تعویض فرماندارشان هستند اما تاکنون که راه به جایی نبرده‏اند. گروه‏هایی هم هستند که به رغم اطمینان‏شان از نادرست‏بودن انتصاب محمد جعفری به عنوان فرماندار، به دلایلی از انتقال این موضوع به مسئولان رده بالا امتناع می‏کنند. معاونان استاندار فارس هم که ...

فعلا همین قدر کفایت می‏کند. 
اما سخنم با دولت دکتر احمدی‏نژاد:
60 هزار نفر از مردم این مملکت در شهرستان لامرد زندگی می‏کنند. ریاست محترم جمهوری و وزرا و معاونان رییس جمهوری همگی خادمان این مردم نیز هستند. اما برای اجرای شعارهای دولت در هر جایی باید فردی را مامور کرد که دست‏کم به شعارهای دولت فحش ندهد. تهاجم فرهنگی را کشک نداند. حمایت دولت از نهادهای خصوصی ترویج شعایر اسلامی را تخلف از وظیفه دولت نداند. و هزار موضوع دیگر که لزومی به بیان آن‏ها نیست.

همه ‏آن‏چه در شهرستان‏ها و حتی روستاهای این کشور بر ملت می‏رود، تحت مسئولیت شماست. اگر از ناهماهنگی مسئولان با اهداف دولت بی‏خبرید، نهادهای نظارتی از جمله دفتر بازرسی ریاست جمهوری را اصلاح کنید. اگر هم خبر دارید و دست روی دست گذاشته‏اید تا آب و هوا فرجی کنند، الامر الیکم.

دولت‏مردان خدوم و عزیز!
داشتن مسئولینی معتقد به آرمان‏های انقلاب، حق همه مردم ایران است. سهل‏انگاری در انجام وظیفه به هر توجیهی که باشد، دست‏کم سر پل صراط خودش را نشان خواهد داد.

مطمئن باشید مردم مؤمن و انقلابی لامرد در انتظار پایان ماموریت محمد جعفری فرماندار فعلی لامرد هستند.

گفتگویی در پارسی‏یار پیرامون سفر هیئت دولت به استان فارس
کلیک کنید


نوشته شده در  پنج شنبه 86/1/16ساعت  5:0 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]