سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کار سختی است؛ سخت‌تر از آن‌چه فکرش را می‌کردم؛ و شاید حتا سخت‌تر از آن‌چه این‌جا می‌نویسم!

شماره‌ی دوم شماها هم منتشر شد.

کار گروهی یکی از لذت‌بخش‌ترین زحمت‌هایی است که آدمی‌زاد می‌تواند آن را تجربه کند؛ آن هم کار گروهی‌ای که هنوز کامل شکل نگرفته است و مسئولیت‌ها و وظیفه‌های هر کس کاملا واضح و دقیق مشخص نیست.

در این چند ماهه که درگیر ابتدایی‌ترین کارهای انتشار این ماه‌نامه بودم؛ تا همین امروز، شاید هر روز یک اتفاق جدید و یک مشکل جدید ایجاد شده است که هر کدام‌شان دست‌کم یک لحظه آدم را به هم می‌ریزند. و این یعنی این‌که کار سختی است.

هر چه بی‌تجربه باشم،‌ این یک نکته را می‌دانم که همین که وارد یک کار گروهی فشرده و دقیق شده‌ام، جای امیدواری دارد.

به هر حال. شماها یک حرکت کاملا وبلاگی است؛ آن هم تنها برای نشان دادن کارکردهای موثر وبلاگ‌نویسی. و همین‌طور که در این دو شماره دیده‌ایم،‌ نیازمند همراهی و کمک خود ِ وبلاگ‌نویس‌ها هستیم.

فکر می‌کنم طرح خوبی است. برای حمایت از شماها می‌توانید به این صفحه بروید.


نوشته شده در  چهارشنبه 87/3/29ساعت  4:0 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

این روزها اگر سری به خبرگزاری فارس بزنیم، می‏بینیم مصاحبه‏ها، گزارش‏ها و مقالاتی که درباره‏ی توقیف سه روزه‏ی این خبرگزاری منتشر می‏شود.

این رفتار رسانه‏ای خبرگزاری فارس که پس از توقیف سه روزه به شدت در مواجهه با دولت تغییر روش داده است، باید عبرتی باشد برای رسانه‏هایی که استقلال رسانه‏ای ندارند.

خبرگزاری فارس در عین حال که یک رسانه‏ی حرفه‏ای و تاثیرگذار است اما در سال‏های اخیر ثابت کرده است که شان خود را از یک رسانه‏ی مستقل فروکاهیده و ارگان مستقیم گروه‏ها و قبایل سیاسی خاص شده است.

البته هر رسانه‏ای حق دارد دیدگاه سیاسی خاص داشته باشد و سمت و سوی سیاسی و فرهنگی خود را در انعکاس اخبار خود ملاک قرار دهد؛ اما همه‏ی این‏ها آن‏گاه ضعف رسانه تلقی می‏شود که رسانه‏ای همچون خبرگزاری فارس به محافظه‏کاری و پشتیبانی بدون پشتوانه‏ی فکری از گروه‏های خاص سیاسی روی بیاورد.

به عنوان مثال می‏توان به عملکرد این خبرگزاری در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی اشاره کرد که در آن مقطع می‏شد دید این خبرگزاری رسما به بلندگوی جبهه‏متحد اصولگرایی تبدیل شده است.

و همچنین تا پیش از توقیف این خبرگزاری، به سختی می‏شد اخباری حاوی انتقاد به دولت یا نهادهای دولتی در آن یافت. اما اکنون که دولت و به طور خاص وزارت ارشاد دست به توقیف سه روزه‏ی این رسانه زده است، ورق برمی‏گردد و این خبرگزاری برای همه‏ی حمایت‏هایی که از دولت کرده است و بابت همه‏ی انتقادهایی که نکرده است، منت بر سر دولت می‏گذارد.

واضح است که خبرگزاری فارس از دولت انتظار داشته است این کار را در حق -دست کم- این رسانه انجام ندهد؛ غافل از آن‏که وقتی این همه رسانه، خبرگزاری، سایت خبری و دیگر سایت‏های اینترنتی -دست‏کم- از روی غفلت زیر تیغ سانسور رفتند، صدایی از خبرگزاری فارس بلند نشد؛ با اگر بلند شد در حد خبررسانی بود.

رسانه‏‏ی غیرمستقل همان بهتر که نه سه روز؛ که تا ابد تعطیل باشد؛ پیشنهاد به هیئت نظارت بر خبرگزاری‏های غیردولتی.


نوشته شده در  دوشنبه 87/3/20ساعت  8:46 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

داشتم بخش‏هایی از فیلمی را می‏دیدم که از تلویزیون پخش شده بود؛ فیلم‏هایی درباره‏ی تاریخ انقلاب و حوادث پس از آن.

از امروز بعد از ظهر این تصویر از ذهنم نمی‏رود که حضرت امام رحمة‏الله‏علیه در خلال خواندن پیامی که ادوارد شوارد نادزه از سوی گورباچف آورده بود، یک جمله گفت و رفت. مثل پیرمردها دست راستش را پشت کمرش گرفت و با آرامش تمام از اتاق رفت بیرون. و پیش از آن تنها یک جمله گفت: می‏خواستم فضای بزرگ‏تری پیش روی گورباچف باز کنم.(نقل به مضمون)

همان وقت به یاد سوالی افتادم که معمولا سر کلاس داستان از استاد پرسیده می‏شد. سوال این بود: ما نمی‏توانیم سبک جدیدی ایجاد کنیم؟ چه لزومی دارد بر اساس قواعد پیش‏ نوشته‏ی کسان دیگر داستان بنویسیم؟

و جواب همیشه این بود که شمایی که نمی‏توانید داستان کلاسیک بنویسید و داستان مدرن را نمی‏شناسید چگونه می‏توانید سبک جدیدی ایجاد کنید؟

سوال این‏جاست. چرا کسی از این رفتار امام این برداشت را نکرد که امام با دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک و مسئولانه آشنا نیست؟ چرا کسی اعتراض نکرد که چرا امام غیرمسئولانه رفتار کرده است؟


نوشته شده در  یکشنبه 87/3/19ساعت  3:5 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

پوزش می‏طلبم بابت این‏که ممکن است لحن این نوشته غیر اتوکشیده باشد!

یارو آمده همه جا را پر کرده از کامنت‏هایش که ای داد ای بی‏داد فلانی به من توهین کرده است و ناموس مرا مورد اهانت قرار داده است و بیایید ببینید کسی که «خود را مبلغ اخلاق می‏داند چگونه در محیط چت به مادر بنده اهانت وقیحانه‏ای می‏کند.» رفته یه وبلاگ زده برای این‏که مثلا از حیثیت خودش دفاع کنه. دیده هنوز حیثیت به باد رفته‏ش به دست نیومده؛‏ رفته روی لینک‏های وبلاگ همسر اون فلانی کلیک کرده و توی وبلاگاشون کامنت گذاشته و همه رو دعوت کرده بیان اون‏جا و ببینن این آقا چه فحش ناموسی‏ای داده به ایشون.

حالا با وقاحت تمام، به جای این‏که بگه من غلط کردم همچین مزخرفاتی رو نثار ایشون کردم میگه شاید شخصی برای بدنام کردن ایشان اقدام کرده و باعث این سو تفاهم شده.

شخصا حسودی‏ام می‏شود به این همه آرامش؛ به این همه از خود راضی بودن؛ این همه اعتماد به نفس ابلهانه؛ این همه خودپرستی و خودخواهی که به خاطر توهمات لحظه‏ای خود حاضر است دست به هر کاری بزند تا انتقام بگیرد و دشمن! را به سزای اعمال خود برساند.

بعد هم که به هر حال بهش فهمونده‏ن که حرف مفت زده‍، فرمایش کرده که اونایی که به خاطر این سوءتفاهم، نظر منفی‏ای به اون آقا پیدا کرده‏ن برن ازشون معذرت بخوان. خب آقای بامزه! می‏مُردی همون اول -فقط برای- یه لحظه اون فسفرهای انبار شده رو به کار می‏گرفتی؟ 

البته این آقای بامزه حتما آدم خوبیه. و قصد امر به معروف و نهی از منکر داشته. نفرت‏انگیزترین آدم‏ها کسایی‏ان که با قطعی‏نگری ابلهانه‏شون هر غلطی که فکر می‏کنن باید بکنن می‏کنن و به حرف هیچ کسی هم گوش نمیدن؛‏ بعد هم که سرشون به سنگ خورد از رو نمیرن.

من پوزش می‏خوام از اون آقای بامزه. چون ممکنه الان مشغول نماز شب خوندن باشن؛ ولی به هر حال من یاد خوارج افتادم.  


نوشته شده در  جمعه 87/3/17ساعت  3:1 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

شاید اگر این دعوت نبود این چند روز چیزی نمی‏نوشتم. دعوت کرده‏اند درباره‏ی امام خمینی بنویسیم. امامی که دست‏کم می‏توان گفت دنیا را تکان داد. گرچه ما قدردان او نیستیم.

چیز پیچیده‏ای نیست. بارها و بارها هم اتفاق افتاده است. به هر حال شرف انسان بودن به این است که اختیار دارد و می‏تواند فکر کند و کاری هم به عقاید دیگران نداشته باشد.

این روزها موضوع برای خنده‏های ذهنی فراوان شده است. رحلت حضرت امام خمینی رحمة‏الله‏علیه گرچه حزن‏انگیز است اما رفتار بعضی‏ها به شدت خنده‏دار است. بعضی‏ها که رفتارشان به غایت تبلیغاتی است. البته این بعضی‏ها خیلی خیلی بیشتر از بعضی‏هاست. بگذارید بگویم خیلی‏ها.

گرچه این رفتار خنده‏دار را شاید بتوان به خاطر شرایط خاص جامعه‏ی ایرانی دانست که آدم‏ها -مخصوصا درباره مسایل اعتقادی- مجبور به محافظه‏کاری می‏شوند؛ یا خودشان را مجبور به محافظه‏کاری می‏بینند.

این روزها همه به امام خمینی رحمةالله‏علیه اظهار وفاداری می‏کنند و از هر فرصتی برای اسطوره‏سازی و تقدیس حضرت امام استفاده می‏کنند؛ مراتب والای حضرت امام خمینی نمی‏تواند بر هیچ انسان آزاده‏ای پوشیده باشد اما بعضی‏ها -شما بخوانید خیلی‏ها- که بیشترشان در میان آدم‏های سیاسی قابل یافتن‏اند، با تقدیس ایشان به دنبال خودخواهی‏های خویشند. اصول‏گرا و اصلاح‏طلب و این‏ها هم ندارد.

جالب توجه این‏که انواع مختلفی هم دارند این حضرات. گروهی هستند که بارها و بارها به طور کلی یا جزیی گفته‏اند اعتقادی به امام خمینی ندارند اما باز این‏گونه وقت‏ها خود را به صدور بیانیه‏ها و ایراد نطق‏های غرا در پیروی از راه و مرام ایشان مشغول می‏کنند. گروهی دیگر همیشه دم از امام می‏زنند و دم به دم صحبت‏هایی از ایشان نقل می‏کنند اما هیچ‏گاه رفتارشان تناسبی با آرمان‏ها و اندیشه‏های امام خمینی ندارد. گروه جالب دیگری هستند که با مهارت دست به دستچین کردن شخصیت امام و آرمان‏ها و اندیشه‏های او زده‏اند و هر جا با خواسته‏های خودشان سازگار بوده است زبان به تقدیس گشوده‏اند و غیر از آن را به دست فراموشی سپرده‏اند.

هر کسی حق دارد خودش فکر کند، خودش بر اساس تفکرش رفتار کند و غیره؛ اما مشکل این‏جاست که بعضی‏ها -یا همان خیلی‏ها- حتی انگار تکلیف‏شان با خودشان هم معلوم نیست. البته شاید هم جای خوش‏حالی است که آدم‏های سیاسی جامعه ایرانی به خوبی بلدند از هر فرصتی استفاده‏ی لازم را ببرند؛ به هر حال این هم نوعی مهارت سیاسی است.

اوضاع پیروی از راه و سیره امام خمینی هم شده است مثل رعایت حجاب اسلامی! که انگار همه مجبورند صرف نظر از اعتقاد یا عدم اعتقاد، خود را پایبند نشان دهند. و این‏گونه می‏شود که آرمان‏های امام خمینی رحمة‏الله‏علیه پس از گذشت تنها کمتر از 20 سال از رحلت ایشان، تبدیل به دستاویزی برای بالا کشیدن خود شده است؛ گرچه همین شرایط را درباره آیت‏الله خامنه‏ای هم می‏توانیم ببینیم. و چه دردناک است که رهبری زنده است و بعضی‏ها -باز هم بخوانید خیلی‏ها- فقط می‏خواهند خودشان را از لای گفتارها و اندیشه‏های ایشان به بقیه نشان بدهند. تنها تفاوت قضیه این است که تعداد آدم‏هایی که می‏خواهند به شیوه‏های تبلیغاتی خودشان را به امام خمینی بچسبانند بسیار بیشتر از کسانی است که می‏خواهند خودشان را به آیت‏الله خامنه‏ای بچسبانند. دست‏کم در همین یک مورد جای خوش‏حالی است که -گرچه تا حدودی- خیلی‏ها دست از دورویی برداشته‏اند.

به آن امید که روزی برسد که جامعه‏ی ایرانی به آن حد از بینش سیاسی برسد که دورویی‏های سیاسی این همه مشتری حرفه‏ای نداشته باشد.

شاید این روزها، روزهای بهتری باشد برای سخن گفتن از امام؛‏ و نه فقط تقدیس او. که این همه رسانه و آدم‏های جورواجور دست‏کم در این روزها وظیفه‏ی تقدیس او را به عهده گرفته‏اند؛ هر چند به بدترین وجه.


نوشته شده در  سه شنبه 87/3/14ساعت  6:28 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

با شتاب خود را از میان آدم‌ها به جلو می‌کشید. انگار برای ماندن در سایه یک متری داشت می‌جنگید. ساعت‌فروشی را نگاهی انداخت. خانمی مسن داشت از جلو می‌آمد و نگاهش به مغازه طلافروشی بود. از کناره مغازه‌ها فاصله گرفت. برگ درخت کنار خیابان را لحظه‌ای روی موهایش حس کرد. سینا گفت: «با سرویس که نذاشتی بریم. خب یه کم بجنب عوضش.» با زبان لبی ‌تر کرد و گفت: «همینم مونده که بخوام تو خیابون راه برم. می‌خوای یه بال از این گنجیشکه قرض کنم برات؟!»
سینا که دستش توی جیب شلوار داشت با چیزی بازی می‌کرد گفت: «خب حالا تو هم. عوضش زودتر می‌رسیم.» کفش‌هاش روی زمین کشیده می‌شد. کیفش را دست به دست کرد و ابروهاش را جمع کرد روی بینی و گفت: «یه کیف خریدیما. جاش که کمه. جیباش هم که عینهو شاخ می‌مونه. از همه بدتر دسته‌ش.» سینا تنه به تنه‌اش شد و با خوش‌حالی دستش را تکان داد و گفت:«بالاخره یافتم! یه ماه بود تو جیبم گم شده بود بی‌مرام. کیفت خوبه عوضش غرغرو.» ادامه...

نوشته شده در  شنبه 87/3/11ساعت  11:38 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]