سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن روز که جناب حجت‏الاسلام نجمی، معاون ارتباطات دفتر توسعه وبلاگ دینی روبرویم نشسته بود، فکر نمی‏کردم بتوانم کار خاصی برای‏شان انجام بدهم.

قرار بود اردویی برای زنان وبلاگ‏نویس برگزار شود که موضوع اصلی آن مسایل زنان باشد. موافقت کردم اما این را هم گفتم که متاسفانه یا خوشبختانه مدیریت بلد نیستم. در هر صورت من مسئول فرهنگی اردوی سه روزه طهورا بودم. در کنار بزرگواران دیگر، جناب آقای فضل‏الله نژاد، مهدی بهرامی عزیز و حامد احطهورا؛ اردوی تخصصی بانوان وبلاگ نویسسان‏بخش.

اینک آن اردو برگزار شده است. روزهای سختی بود. البته خیلی از کارهایی که باید تنهایی انجام می‏دادم، با حضور و همراهی دوستان عزیزم انجام شد. به علاوه با ورود قوی و دلسوزانه چند تن از خواهران وبلاگ‏نویس به کار برگزاری اردو، شاید خیلی از زحمت‏‏های بخش فرهنگی اردو به دوش ایشان افتاد.

چند مورد از تصمیم‏گیری‏های اردو به خاطره‏هایی تبدیل شده است که هیچ‏گاه از ذهنم پاک نخواهند شد. انتخاب اسم برای اردو، کاری بود که چندین جلسه بحث و گفتگو را به سمت خود کشید. انتخاب کتاب‏های موجود در بسته فرهنگی هم از آن چیزهایی بود که ساعت‏ها درباره آن بحث و گفتگو شد. البته به نتیجه خوب و متعادلی هم رسیدیم.

شاید برای من اولین تجربه حضور مستقیم در این‏چنین برنامه‏هایی بود اما روزهای سخت و شیرینی بود. مطمئنا چیزهای زیادی یاد گرفتم. یکی از آن‏ها هم این است. دست برداشتن از سلایق فردی در کار گروهی.

با وجود همه این شیرینی‏ها، لحظاتی هم بود که آرزو می‏کردم کاش آن روز به حاج آقای نجمی قول همکاری نداده بودم. بگذریم.

آن شبی که تا نزدیک اذان صبح مشغول آماده کردن سالن همایش بودیم، شاید همه فکر می‏کردند چه زحمت‏هایی برای همایش‏هایی که ما در آن شرکت می‏کنیم کشیده شده و ما بی‏خبر از همه جا ... . باید به خاطر نصب یک بنر 5 در 6 متری به خودمان و مخصوصا به مهدی بهرامی تبریک بگویم!

اختتامیه این اردو در روز بعثت رسول اعظم الاهی برگزار شد که به نوعی هدیه‏ای بود از جانب آن مظهر رحمت الاهی و بزرگ انبیای الاهی. اکفیانی یا محمد.

اطلاعات تفصیلی و رسمی را می‏توانید از سایت دفتر توسعه وبلاگ دینی و خبرگزاری‏ها دنبال کنید. به امید تجربه کردن یک جامعه اینترنتی فعال و جستجوگر.


نوشته شده در  یکشنبه 86/5/21ساعت  4:33 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

شب ولادت نور چشمان حضرت رسولصلوات الله علیه، بعد از 4 ساعت چشم انتظاری! سوار بر یک وَن راه افتادیم. به سوی اصفهان. بیدار که شدم، پایانه شهید کاوه بودیم. دلم می‏خواست تا غروب روز ولادت، - دست‏کم به خاطر تبریک‏گفتن روز مادر و روز زن به مادرها و خواهرهایم-، به خانه برسم.

خانه. مفهومی کاملا جالب! خانه‏ای که حدودا هر سه چهار ماه یک بار می‏توانم به آن‏جا بروم. روستایی با حدود دو هزار نفر جمعیت.

ساعت 4 عصر، شیراز بودم. دو بلیط برای 7 عصر گرفتم... .
سوار اتوبوس که شدیم، شروع به صحبت کردیم. درباره کنکور پرسیدم و جواب شنیدم و درباره چیزهایی دیگر نیز شنیدم و گفتم. فکر نمی‏کردم بتوانم با خواهر دومم این‏چنین صمیمی به سخن بنشینم. لحظه‏های وصف‏ناشدنی.

بالاخره رسیدم. ساعت 5 صبح. می‏خواستم روز ولادت، روز مادر، روز زن خانه باشم اما صبح روز بعد رسیدم. از اولین لحظه‏های روز پنج‏شنبه یعنی از ساعت دوازده شب، تا ساعت 5 صبح روز جمعه چند ساعت است؟ واقعا چند ساعت است؟ فاصله من تا خانه.

سال سختی بود. توی آن چند روزی که خانه بودم، شاید بخش زیادی از خستگی‏ام رفت. فقط کاش پدرم را بیش‏تر از آن چند ساعتی که تنها به خاطر من از کارش مرخصی گرفت و آمد، دیده بودم و با او به سخن نشسته بودم. لازم بود. شاید وقتی دیگر.

راستی! توی این سفر باید به خیلی‏ها سر می‏زدم که نشد. گرچه خیلی‏های‏شان این‏جا را بلد نیستند اما ان‏شاءالله دفعه‏های بعد. به علاوه باید روز مادر و روز زن را به بزرگ‏وارانی که توی این حوالی می‏شناختم نیز تبریک می‏گفتم اما به دلیل سفر غیر منتظره‏ای که به پیشنهاد و همراهی حامد مرتکب(!) شدم، نتوانستم انجام وظیفه کنم. می‏بخشید؟ حتا یادداشت پیشین را هم توی یک کافی‏نت توی شیراز نوشتم و وقت نوشتن بیش از آن نبود.

می‏خواستم توی این یادداشت درباره توسعه متوازن حرف بزنم اما ...


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/21ساعت  9:40 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

1- من کاری به آن‏چه که قبل از من بر این وبلاگ آمده است ندارم؛ خواهش می‏کنم شما هم کاری نداشته باشید.

2- امروز بعد از اینکه رفتم حمام و لباس‏هام رو شستم، نزدیک ساعت 4 و چهل دقیقه بود که راه افتادم که برم محل برگزاری نشست هم‏اندیشی وبلاگ‏نویسان قرآنی.
3- وقتی رسیدم یه خورده از سخنرانی حاج‏آقای شهریاری مونده بود.
برای استفاده از سخنرانی‏ ایشون
اینجا برید
4- کنار من یه آقایی نشسته بود که ساکت و مثبت نشسته بود و گوش می‏کرد اما من شروع کردم به وراجی؛ اونم از روی ناچاری جوابم رو می‏داد؛
وبلاگ‏ایشون.
5- همین‏جوری که داشتیم پذیرایی می‏شدیم، اون آقایی که توی
دفتر توسعه وبلاگ دینی یه کاره‏ای بود، رفت و گفت که تریبون آزاد داریم هرکی میخاد اظهار وجود کنه بیاد.
6-
حاج‏آقای نجمی به عنوان تریبون‏گردان، با یه حاج‏آقایی که مسئول واحد پاسخگویی به شبهات قرآنی بودن وارد شور شدن و یه خورده که حاج‏آقا صحبت کرد، اعلام کرد که من آماده باشم.
من هم شروع به صحبت کردم اما صحبت‏هام از بس عالمانه و فرهیخته‏وارانه بود که میکروفن‏بی‏سیم تاب نیاورد و مجبور شدم برم پشت تریبون.
7- اون وقتی که من رفتم اسم نوشتم، هیشکی اسم ننوشته بود اما من که افاضه فرمودم همه انرژی پیدا کردن و دویست نفری به ایراد سخن پرداختند.
در این بین نکته جالب توجهی وجود داشت که وقت حضرات برای سخن‏رانی فقط 5 دقیقه بود که شدیدا از سوی روحانیت معظم زیر پا له شد.
8- نکته جالب این بود که فقط یکی از خانم‏ها حاضر شد سخن‏براند که ایشون هم از بس عالمانه فرمایش می‏کردن، میکروفن‏بی‏سیم تاب نیاورد و حوصله آقای نجمی سر رفت و یادم نیست دقیقا اون خانم چی گفتن که اقای نجمی یه جواب دندون‏شکن به طرف ایشون پرتاب کردن.
این خانوم که خودشون رو نوجوون می‏دونستن، موجب شوخی یکی از آقایون نزدیک ما شدن که می‏گفت خانوم‏ها همیشه عادت دارن سنشون رو کم کنن.(لو نمیدم کی بود)
9- در ادامه سعی می‏کنم که دوستانی که اونجا بودن رو لینک‏کنم، به خاطر عدم وجود وقت استراحت در جلسه، امکان آشنایی با دیگر دوستان میسر نشد، ایشالا لینک بقیه دوستانی که موفق نشدم ازشون آدرس بگیرم رو بعدا میزارم یا خودشون لطف کنن و بگن.

گل نرگس ؛ مسیحیت ؛ از قرآن‏بپرس ؛ یادداشت‏های‏یک‏مسلمان... ؛ ...

پ.ن1-در جواب دوستان عزیزی که خواسته‏اند نتیجه این نشست را بدانند باید بگویم لازم نیست اسن‏چنین نشستی مشکلات قرآنی و دینی جهان اسلام را دو سه روزه حل کند؛ بلکه تاثیرات آن را باید در تغییر در نوع نگاه وبلاگ‏های مذهبی و به خصوص قرآنی به وبلاگ‏نویسی جستجو کرد.
آن‏چه که می‏توان به عنوان نتیجه ذکر کرد، ایجاد و تعمیق انگیزه وبلاگ‏نویسان نسبت به توجه هر چه بیشتر به بسط تفکر قرآنی در فضای وب بود که حداقل برای من این نتیجه حاصل شد و ...

پ.ن2-بعضی از حضرات در کامنت‏ها از اینکه من قول آن آقا را درباره آن نوجوان نقل کردم شدیدا معترض شده‏اند و شاید هم دلخور؛ من هدفی جز نوشتن جزییات نشست نداشته‏ام، اگرچه فکر هم نمی‏کنم به گونه‏ای نوشته باشم که به کسی بر بخورد.

پ.ن3: این هم یادداشت اقای مدیر ... اینجا

یاعلی


نوشته شده در  پنج شنبه 85/6/30ساعت  10:10 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

http://www.maktabi.ir/


نوشته شده در  دوشنبه 85/5/9ساعت  3:14 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام به دوستان خوبم.

1- اون اوایل که نوشتن توی این‏جا رو شروع کرده بودم فکر می‏کردم هر حرفی که بخام میتونم بزنم، به خاطر همین یه اسم مستعار هم برای خودم انتخاب کرم که دیگه راحت‏تر باشم.

2- همه مشکلات و دردسرها و محدودیت‏ها عاطفی - و نه قانونی - از زمانی شروع شد که در جریان انتخابات ریاست جمهوری، آن‏زمان که احتمالا با تیتری بزرگ عبارت هاشمی نه! را نوشتم.
تا ان زمان کسان خاصی از نزدیکان و حتی دوستانم، از افکار من خبر خاصی نداشتند.

3- همه مشکلات از آن‏جا شروع شد که آدرس وبلاگم را به یکی از ..ـم دادم تا سری بزند و شاید سخنی بگوید.

4- از آن زمان به بعد و به دلیل عدم درک درست بعضی‏ها از اقتضائات جامعه مجازی، با نگاه‏های عاقل اندر سفیه و گاه تکفیرآمیز بعضی از نزدیک‏ترین دوستان و ...یم قرار گرفته‏ام که ای‏کاش دست می‏شکست و زبان لال می‏شد تا آبرو حفظ شود.

5- می‏گوید امریکایی‏ها تو را اجیر کرده‏اند، می‏گوید تو کی هستی که درباره ... اصلا جرات حرف زدن را به خودت می‏دهی، می‏گوید این حرف‏هایی که تو نسبت به فلانی می‏زنی، تو را از دین خارج می‏کند، می‏گوید همه مردم می‏گویند تو دشمن فلانی هستی، یارو حتی فرق وبلاگ را با سایت نمی‏داند، می‏گوید تو برای مخالفت با فلانی سایت داری، می‏گوید یک بچه بیست ساله به چه حقی نسبت به فلانی اظهار نظر می‏کند.

6- جوابی برایش نداشتم چون او اولا تعصب خاصی بر روی فلانی داشت و مخالف او را دشمن دین و نظام می‏دانست، ثانیا اطمینان و استدلال محکم مرا آنچنان به سخره می‏نشست که آن‏چنان که خود اقرار می‏نمود، دمدمی بودن و هر روز حرفی زدن را بر استدلال کردن و ثابت‏قدم بودن در رفتار و گفتار ترجیح می‏داد.

7- می‏گفت فلانی که سرتاپای نظام ره به ... می‏کشد و فردا از حضرات تعریف و تمجید می‏کند بسی پاک‏نهادتر و محترم‏تر از من است.

8- این‏ها همه در جواب سه گزاره منطقی از من بود و آن سه گزاره این‏ها بودند.
          اعضای تیم اقتصادی دولت آقای فلان، غالبا از اعضای فکری فلان گروه بودند.
          سخنگوی همان گروه رسما اعلام کرده است که ما یک گروه لیبرات دموکرات اما مسلمان هستیم.
          و دست آخر نتیجه آن‏که: پس اقتصاد دولت‏فلانی قبل از آن‏که اسلامی باشد، لیبرالی بوده است.

9-  من با صراحت می‏گویم که کسانی، به عمد یا به غیر عمد، خانه‏ای را که من با زحمت زیاد و با تفکر بر روی تک تک آجرهای آن ساخته بودم، به راحتی و با جنباندن متوالی زبان بر باد دادند پس من حق خود می‏دانم که .... نمی‏دانم چه بگویم.

10- برای از دست ندادن باقی آبرویم بر خودم واجب می‏دانم که اینجا را تخته کنم.

11- اینجا لازم می‏دانم از علی عزیز، که کلی در حقم برادری کرده و دوستان و عزیزان دیگه‏ای که زحمتی هر چند ناچیز برایم کشیده‏اند سپاس‏گزاری کنم و اگر کسی را آزرده‏ام، طلب عفو و بخشش کنم.

12- مطمئنا عمدی در کار بوده که بقیه دوستان بزرگوارم را ذکر نکرده‏ام، پس از دعای خیرتان محرومم نکنید.

یاعلی


نوشته شده در  شنبه 85/4/24ساعت  8:42 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

1- درسته که تیم فوتبال جمهوری اسلامی، به مکزیک 3 به یک باخت! و چه باخت غیر قابل تحملی؛ حداقل این بچه‏های تیم ملی فکر گزارشگر بامزه تلویزیون رو هم نمی‏کنن که داشت از حرص می‏مرد!
2- درسته که تیم ملی باخت اما من خوش‏حالم! البته بهتون حق نمیدم که فکر کنید من آدم بی‏وتنی هستم و اینا!! اما من از یه لحاظ دیگه خوش‏حالم! یعنی درستش اینه که از اون لحاظ که تیم ملی این شکست افتضاح رو به ملت عزیز و دوست‏دار ورزش هدیه کرد ناراحتم اما از یه لحاظ دیگه خیلی خوش‏حالم...
3- البته این خوشحالی من می‏تونست به همین قضیه جام جهانی و اینا ربط داشته باشه اما خب نداره، شرمنده به خدا!!

4- مطمئنا خوش‏حالی‏م از امتحان خوبی که امروز دادم هم نیست چون دیشب هم که هیچی نخونده بودم و از خوندن شب امتحانم کلی عقب بودم هم شدیدا خوشحال بودم.
5- البته خداییش نمیخام سر کارتون بزارم، اما خب برای خودم هم یه خورده
عجیبه!

6- یه چیزی هم درباره وبلاگم میخام بگم
7- بعضی وقتا بعضی از دوستان مصلح و ناصح من قدم رو چشم من میزارن و به علاوه برام کامنت هم میزارن، اما آدرسی از خودشون به جا نمیزارن؛ خیلی دوست داشتم دوستانی که میان و کامنت می‏نویسن، یه آدرس کوچولو هم بنویسن که من علاوه بر مشرف شدن به خونه(مجازی)‏شون،
بدونم دارم حرفای چه کسی رو می‏شنوم.

8- فعلا همین...
9- راستی! بداخلاقی‏ها و بدخلقی‏های این چند وقت رو هم به بزرگی خودتون ببخشید به قول
... زندگیه دیگه!

یاعلی

++ هاست صلواتی


نوشته شده در  یکشنبه 85/3/21ساعت  10:12 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

امروز روز شهادت بانوی کرامت اهل بیت است.
کاش دل‏ بیچاره و فقیرمان دستی برای دراز کردن داشت تا دریای مهر و بلندای شکوه معصومه‏سلام‏الله‏علیها را دریابد.
کاش چشمان خواب‏زده و خداگریزمان،‏ زلال نگاه گرمابخش گل زیبا و روح‏نواز بستان نبوی را می‏فهمید.
نمی‏دانم.
معصومه! تو دریای مهر و نوری، اما من آب‏باریکه‏ تمنای نیازمندانه از ساحت تو را حتی ندارم.
ما را نیز به نگاهی مهمان قبل الاهی‏ خویش کن.
بس است،‏ می‏ترسم اشک‏هایم بریزد آن‏هم توی کافی‏نت.

1- قصد داشتم بعد از این‏که رفتم پیش دکتر و از شر ارتودنسی لعنتی خلاص شدم، بیام و خوشحالیم رو بریزم اینجا.
2- توی تاکسی به این فکر بودم که نکنه این خوش‏حالی با شهادت حضرت معصومه‏سلام‏الله‏علیها منافات داشته باشه.
3- رفتم دکتر، باز هم بداخلاقی چندش‏آور اون خانم همکار دکتر، یه ربع انتظار و تماشای پاهایی که جلو و عقب می‏شدند، بالاخره خلاصی از شر یک و نیم ساله ارتودنسی و در پایان افتادن در چاهی اعصاب‏خوردکن‏تر و دردناک‏تر به نام ارتودنسی متحرک آن‏هم برای حداقل چهار ماه.
4- خدایا شکرت که شبهه رو از بین بردی و باعث شدی که توی این روزای شهادت قلبا ناراحت باشم.(یه خورده بامزه شد نه؟

5- واقعا نمی‏دونم درباره بعضی از حرکات زننده آقای رییس‏جمهور چی بگم.
6-
قبلا با خودم عهد کرده بودم که اشتباهات دولت رو حتی اگه توی مدیریت‏های جزء هم باشه، جز احمدی‏نژاد به پای هیشکی ننویسم.
7- اون وقتا فکر می‏کردم کسی که دست رهبر رو موقع تحلیف ببوسه معنی‏ش اینه که یه کار رو در صورتی انجام میده که مطمئن باشه (به قول خودش) آقا اون کار رو بخاد اما
8-
مهم نیست، کم‏کم به خودم می‏قبولونم که سیاسیت یعنی همین، بی‏پروایی احمقانه+توجیه اشتباه‏ها

دعا کنید برایم.
یاعلی

+ این یادداشتم را در وبلاگ حمایت از دولت عدالتخواه بخوانید ++
+ بهره‏بردن از طرح صلوات برای سلامتی حضرت‏ولی‏عصر‏عجل‏الله‏تعالی‏فرجه‏الشریف++


نوشته شده در  دوشنبه 85/2/18ساعت  10:52 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]