باز هم انتخابات. باز هم تندی و بدخلقی و بددهنی.
بچه که بودم از چانهزنی بدم میآمد. هنوز هم همینگونهام. ولی نمیدانم چرا لازم است برای -مثلا- تهران رفتن یک ربع چانه بزنیم تا کرایهی -مثلا- چهار هزار تومانی را به دو هزار و پانصد تومان برسانیم؛ آیا نه این است که یا راننده زیادهخواه و طماع است و یا ما ناخنخشک و خسیس؟ جز این دو احتمال چیزی در میان است که من نمیدانم؟
جدیترین و قانونمندترین رخداد سیاسی کشور در حال رویدادن است. اما به وضوح میتوان بازیهای بیهدف و بیارزش سیاسی را دید که بیشک حداقل نتیجهی آن، بیاعتمادی به روند اجرای قانون است.
من هنوز از چانهزنی چندشم میشود. نمیفهمم. یک نفر آدم یا صلاحیت نمایندگی مجلس را دارد یا ندارد. فکر میکنم بهتر این است که بنشینیم و تماشا کنیم ببینیم چه میشود اما یک جای کار میلنگد. البته خیلی واضح است که ممکن است اشتباههایی پیش بیاید که با یک توضیح یا یک مراجعه یا تماس یک آدم بزرگتر قابل حل باشد اما آنچه ما میبینیم یک اپیدمی در حال گسترش است.
به ثبتنام کنندهی محترم یا محترمه یا غیرمحترم یا غیرمحترمه گفته میشود شما به درد نمایندگی مجلس نمیخوری؛ بهتر است بروی پی کارت. البته فکر نکنم به همین شدت گفته شود! بعد مشترک مورد نظر باید بدود دنبال این و آن؛ یا مراجعه کند به اینجا و آنجا تا بالاخره ثابت کند که صلاحیت دارد و آدم خوبی است و آن حرفهای بدی که زده است در دوران جاهلیت بوده و چیزی توی دلش نبوده! و از این حرفها...
و این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی، یک سنت پایدار شده است. یک سایت اینترنتی را فیلتر میکنند. یک ایمیل برای پیگیری وجود دارد که به همین زودیها هم جواب نمیدهد؛ و تازه آن یارویی که این ایمیل به دستش میرسد واسطه است؛ گویی حضرات تعیین مصادیق چلاغ چلاق تشریف دارند. همین سایت پارسااسپیس را جهت نمونه ببینید؛ که چند روزی است به دست سربازان رسما ... ِ جنبش سانسورخواهی مخابراتی به دست جملهی مقدس "مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکانپذیر نمیباشد." سپرده شده است تا حامل پیام ... ِ جنبش سانسورخواهی مخابراتی باشد.
بگذریم. حالا آن برادر یا خواهر محترم یا محترمه یا غیرمحترم یا غیرمحترمه میتواند به کمیتهی تعیین مصادیق نامه بنویسد و شاید بعد از یکی دو هفته بتواند به آنها ثابت کند که کار بدی نکرده است و بچهی خوبی است. خب. اصلا بحث سر این نبود. چانهزنی برای من بیمعنی است؛ آنهم وقتی قانون هست.
من به شورای نگهبان اعتراض دارم؛ سر رشتهای دربارهی اصل تایید یا ردصلاحیت ندارم اما این را میدانم که روند فعلی که به چانهزنیهای مهدی برای دربست کردن ماشین میمانَد، باید درست شود؛ درست شدنش هم به این است که شورای محترم نگهبان مثل بچهی آدم کارش را انجام بدهد؛ البته با دقت و ظرافت؛ که لازم نباشد مثل قطرهچکان عمل کند و به چانهزدنهای بیمزهی این و آن، مهر صلاحیت بر چهرهی افراد بزند.
خدایا! همهی نهادهای حاکمیتی ما، که کار کردن خالصانه را بهانهای برای ساکت نشستن و توجیه نکردن جامعه میدانند، خوب بفرما.
خیلی پیچیده نیست. راستش را اگر بخواهم بگویم اصلا پیچیده نیست. خودم را میگذارم جای آنها. خیلی راحت است و معمولی.
دستکم در آن لحظههایی که خودم را جای آنها میگذارم، خیالم راحت میشود که اتفاق عجیبی نیفتاده است. هر کسی باشد شاید همین رفتار را داشته باشد. نمیدانم چه بگویم.
از یک طرف باید دشمن بیشرم و حیای انسانیت و اخلاق را لعن و نفرین کنیم، که اینگونه هر چه میتواند به مردمانی بیچاره ظلم میکند؛ و از طرفی هم باید کسانی را لعن و نفرین کنیم که نیستی و نابودیشان هزار بار بهتر از بودنشان است.
از آقای اسراییل که انتظاری نیست. بلکه انتظار آن است که تا میتواند وحشی باشد. از پاسداران اعلامیهی جهانشمول و همهگانی حقوق بشر هم که دربارهی مسلمانها نباید هیچ انتظاری داشت. از مُشتی پادشاه بیشعور که ادعای مسلمانی هم دارند هم هیچ انتظاری نیست؛ که اگر میشد انتظاری داشت، نیازی به این همه حرف زدن بیفایدهی امثال من نبود.
آدم هر چهقدر به این پادشاههای مزخرف کشورهای حاشیهی خلیج فارس و کلا حاکمان نکبتزدهی کشورهای عربی(البته به استثنای سوریه و لبنان؛ آن هم تا حدودی!) اخ و تف بیندازد، نه آنها غیرتدار میشوند و نه دل خودمان آرام میگیرد و مهمتر از همه فایدهای به حال مردم غزه ندارد.
در نوشتهی قبلیام به کشورهای حاشیهی خلیج فارس تبریک گفته بودم که تدبیرشان به حدی است که هم میتوانند همپیمان، دوست و برادر امریکا باشند و دقیقا همین مناسبات را با ایران هم داشته باشند؛ و در این نوشته هم لابد باید باز هم بهشان تبریک بگویم که آنقدر جهاد با نفس کردهاند که حتا ذرهای مسلمانی که هیچ؛ حتا ذرهای انسانیت هم در رگ و ریشهشان نمانده است.
و البته دردناکتر از همه اینکه رییسجمهور احمق و خائن تشکیلات خودگردان، که جانشین احمق و خائن پیشین است، همچنان بر تعهدات سازشکاری خود پایبند است.
و تو ای کودکی که امروز در بیمارستان اروپایی غزه به دنیا میآیی! قرار نیست در غزه زندگی کنی! هیچ کدام از مواد اعلامیهی جهانی حقوق بشر ربطی به تو ندارد. درست است که آدم هستی! اما کاش در غزه به دنیا نمیآمدی. اعلامیه جهانی حقوق بشر که هیچ! تو حتا نباید انتظار داشته باشی آقای محمود عباس برای نجات جان تو انگشت شستش را از توی جیبش در بیاورد. گرچه او هم بیچارهتر از توست. تو تنها میتوانی یک انتظار داشته باشی. البته من که دارم این حرفها را توی وبلاگم مینویسم، خیلیهای دیگر هم نوشتهاند؛ اما باور کن نوشتههای من و همهی آنهای دیگر نمیتواند برق را به بیمارستان غزه برگرداند؛ باور کن.
تو میتوانی انتظار داشته باشی مثلا آقای رییسجمهور ما، به دبیر کل سازمان سران کشورهای -مثلا- اسلامی پیشنهاد اجرای یک نمایش بیمزهی سیاسی را بدهد و آنجا یک مُشت آدم -مثلا- مسلمان حرف بزنند و به این نتیجه برسند که قطع شدن برق بیمارستانی که تو در آن بستری هستی یا تازه به دنیا آمدهای، کار بیرحمانهای است از سوی اسراییل غاصب.
پس سعی کن آرزوهای زیبا نداشته باشی. خب؟ اینجوری راحتتر میتوانی زندگی کنی.
غزه! تنهایی! چارهای هم نیست. همین.
هر طرف سر میجنبانم حرف از شکست بوش در سفر خاورمیانهای خود است. سفر خاورمیانهای بوش با هر هدف و انگیزهای که انجام شده باشد، اینک به پایان رسیده است. نوشتهاند بوش در سفر خاورمیانهای خود از تحریک اعراب علیه ایران بازمانده و شکست خورده است؛ به همراه کلی تحلیل و تفسیر از این دست.
البته نمیخواهم در این باره حرف بزنم؛ نیازی به نفی یا اثبات این نظریه نیست؛ چون نکتهی مهمتری وجود دارد که گویی همهی اینها میخواهند به گونهای آن را فراموش کنند؛ یا سعی کنند به آن توجه نشود. مشکل اساسی در این نوع تحلیل این است که انگار تنها موجود بد و نجس این دنیا، جناب بوش است که میخواهد همه را آلوده به نجاست خود کند؛ و همه مشغول شکرگزاریاند که بوش نتوانست اعراب را علیه ایران تحریک کند.
دیشب در مجلس عزاداری امام حسینعلیهالسلام میشنیدم که سخنران مجلس داشت دربارهی حاکمان کشورهای عربی صحبت میکرد و سفر خاورمیانهای بوش در روزهای محرم؛ شاید زیاد گوشم بدهکار این حرفها نبود. اما وقتی دیدم این همه تحلیل و خبر خوشبینانه و یا حتا اغواگرانه دربارهی سفر بوش منتشر شده است، به یاد تحلیلهای سخنران دیشب افتادم. همهی دلخوشیمان این شده است که مثلا الپاییس(EL PAIS) سفر خاورمیانهای بوش را بیفایده دانسته است.
از یک طرف میگوییم کمترین تاثیر سفر خاورمیانهای بوش، تشدید وحشیگری رژیم جنایتکار صهیونیستهاست و از طرف دیگر به نظر میرسد بعضی از سیاسیون از جمله برخی از نمایندگان مجلس در تحلیلهایشان فقط به دنبال نصیحت کردن کشورهای عرب حوزهی خلیج فارس هستند؛ به این جمله دقت کنید: «برادران در کشورهای حوزهی خلیج فارس به طور کامل هوشیار و آگاه بودند که تحریک علیه یک کشور همسایه که روابط زیادی با آنها دارد، به نفع منطقه نیست و آنها هرگز در کنار کسی که به این کشور همسایه و دوست تعدی کند، نمیایستند.»
برادران ناتنی ما در حاشیهی خلیج فارس، به راستی حق نابرادری و نامسلمانی را تا جایی که در توانشان بوده است ادا کردهاند. آقای نماینده گفتهاند اینان هرگز در کنار کسی که قصد تعدی دارد نمیایستند. من نمیفهمم این جمله را. نمیفهمم چه خیانت و خباثتی باید از این برادران حقیقتا ناتنی ببینیم تا دستکم بر برادریشان خط قرمز بکشیم. دیگر آنکه چرا ما همیشه میخواهیم همه را هُل بدهیم؟ اگر روزی کشور پادشاهی امارات، ادعای مالکیت آن سه جزیره را بکند، با تمام توان به طرف امپریالیسم جهانی و امریکای جهانخوار هُلش میدهیم؛ و وقتی احساس نیاز میکنیم، هیچ دلیلی را برای دست برداشتن از آن کافی نمیدانیم؛ حتا اگر با تمام توان در پی اثبات وفاداری خود نسبت به آرمانهای جهان فکری ایالات متحده گام بردارد.
خیلی حرف زدم. میخواستم همین را بگویم؛ حاکمان کشورهای حاشیهی خلیج فارس، بیاستثنا پا جای پای صدام گذاشتهاند؛ البته با یک تفاوت. و آن تفاوت اینکه صدام عُرضهی این همه نفاق و دورویی و کلاشی را نداشت؛ اما اینان با تبحر تمام، هم توانستهاند اعتماد جمهوری اسلامی ایران را جلب کنند و هم صمیمانه و دوستانه میزبان ایالات متحده باشند.
باید به امریکا و کشورهای حوزهی خلیج فارس تبریک گفت؛ و به این همه بصیرت و تیزبینی خودمان...
امام حسین! شیعههای تو ماییم! مایی که...
یکی از رخدادهای جالب روزهای پیش از انتخابات، پدید آمدن انتقادها، اعتراضها و سؤالات مبنایی در راه نظارت بر انتخابات و اجرای آن است؛ که مهمترین و شاخصترین وجه این انتقادها، نظارت استصوابی است.
اثبات حقوقی بودن یا نبودن اقدام شورای نگهبان قانون اساسی در احراز صلاحیت نامزدهای نمایندگی مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری هدف این نوشته نیست؛ گرچه گویی شورای نگهبان قصد جدی در دفاع از نظر خود و تشریح اقدامات خود ندارد.
به هر حال صرفنظر از همهی بحثهای تئوریک، باید گفت برای نظام اسلامی بسیار زشت و غیرقابل پذیرش است که موضوعی که کاملا وجوه حقوقی دارد و همهی ابعاد آن هم روشن است، به راحتی میتواند بهانهی فشار گروههای سیاسی شود؛ و البته نباید فراموش کرد که عمق این ناپایداری به حدی است که در انتخابات ریاست جمهوری پیشین، دو نفر از نامزدهای رد صلاحیت شده با پیشنهاد رهبر انقلاب(یا شاید نظر ایشان و یا شاید حکم حکومتی) پای به مبارزات انتخاباتی گذاشتند.
شاید نتوان به راحتی برای این معضل جدی و در عین حال خندهدار راهحلی پیدا کرد؛ اما مطمئنا سکوت شورای نگهبان و نهادهای رسمی جمهوری اسلامی هیچ چیز را درست نمیکند؛ بلکه در عین سختتر شدن کار شورای نگهبان، ممکن است سبب نارضایتی مردم هم بشود. واقعبینانه اگر نگاه کنیم، گرچه شاید خیلی وقتها به هیچ گرفتن شبههها بهترین راه فرار باشد، اما این راهکار نمیتواند راهحلی درازمدت باشد.
البته با گشتی اندک در منابع خبری میتوانیم دفاعهای پراکندهای از شیوهی شورای نگهبان یافت؛ البته از سوی مراجع رسمی. آنچه جالب است اینکه روزنامهها و نشریات و شخصیتهای مدافع نظر شورای نگهبان، فعالیت و تلاشی غیرقابل مقایسه با شورای نگهبان در دفاع از روش این نهاد داشتهاند در حالی که خود شورای نگهبان گویی هیچگاه انگیزهای جدی برای توجیه رفتار خود برای افکار عمومی نداشته است.
سادگی است اگر ادعاهای مخالفان شورای نگهبان را بیارزش بدانیم؛ دست کم از جنبهی اجتماعی. مخالفان نظارت استصوابی -درست یا غلط- حمایت بخشهایی از جامعه را پشت سر خود دارند. بخشی از جامعه که آنقدرها اندک نیستند. -برای درک بهتر موضوع میتوانید تعداد رأیها دکتر معین در انتخابات ریاست جمهوری پیشین را ببینید!-
به هر حال یقینا ما شاهد کمکاری یا دستکم بیانگیزگی شورای نگهبان بوده و هستیم؛ شورای نگهبانی که باید این توان را داشته باشد روشهای خود در نظارت بر انتخابات را برای مردم جامعه بیان و تشریح و حتا درونیسازی کند. مشخص نیست دلیل این همه سکوت شورای نگهبان چیست؛ بدتر از سکوت آنکه بعضی اوقات منتقدان یا سؤال کنندگان با پاسخهای از سر بیحوصلگی و یا حتا تند این شورا شدهاند.
این انتظار از شورای نگهبان وجود دارد که صرفنظر از هر مخالفت و انتقادی، برای تبیین و تشریح سیر نظارت بر انتخابات برای افکار عمومی تلاش کند؛ بعید است نهادهای فرهنگی و از جمله صداوسیمای جمهوری اسلامی در این کار شورای نگهبان را یاری نکنند؛ گرچه شاید بتوان صداوسیما را هم مستقل از شورای نگهبان مورد انتقاد قرار داد.
امیدواریم در انتخابات پیش رو، شاهد شفافیت، پاسخگویی و حوصلهی فراوان دستگاههای اجرایی و نظارتی انتخابات باشیم.
انتخابات برای رأی آوردن است. عادی است که انتخابات همیشه صحنه شعارهای پوپولیستی باشد؛ البته واضح است که این رویه خیلی خطرناک و نومیدکننده است اما این نوشته در پی ارزشگذاری رفتارهای انتخاباتی گروهها و قبایل سیاسی نیست.
با یک مرور سادهی ذهنی به یاد میآوریم که سطح شعارهای عوامانه و مردمفریب در انتخاباتهای مختلف در کدام گروهها بیشتر و غلیظتر بوده است. همیشه آنها که خواستهاند خود را ناجی یک ملت معرفی کنند و همه چیز را از نو بسازند، مجبور بودهاند در روزهای انتخابات تا میتوانند و میشود حرفهای آرمانی بزنند. شاید قابل توجیه باشد که یک گروه سیاسی برای رسیدن به قدرت، این حق را به خودش بدهد که شعارهایی غیرقابل اجرا بدهد؛ یا حتا شعارهایی که براساس نظام سیاسی غیرممکن هستند. در هر صورت تصویری که در ذهنها ساخته شده این است که گروههایی که ادعای حذف شدن از قدرت میکردهاند مجبور بودهاند شعارهای فضایی بدهند.
اگر بخواهیم مصداقیتر سخن بگوییم، باید بگوییم در انتخابات ریاست جمهوری پیشین، بخشهایی از اصلاحطلبان از جمله دکتر معین و بخشهایی از اصولگرایان از جمله دکتر احمدینژاد، شاید این ادعا را داشتند. اما واضح است که سطح غلظت این ادعا در میان اصلاحطلبان بیشتر و پررنگتر از اصولگرایان بوده است و لاجرم خواهد بود... . صرفنظر از این، سطح عوامانگی شعارهای انتخاباتی نیز درستی این برداشت را تایید میکند.
و اما پوپولیست بودن دکتر احمدینژاد پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری محل نزاع فراوان بوده است؛ نزاعهایی که اکثرا خود آنقدر پوپولیستی و عوامفریب و بیمایه بودهاند که شاید نفع یا ضرری جز تاثیرات تبلیغاتی روزنامهای نداشتهاند. دولت نهم را میتوان یکی از بیتوجهترین دولتها نسبت به اقناع عمومی مردم دانست. دولت کار. آنچه در ادعاهای مخالفان دولت نهم برای پوپولیست جلوه دادن این دولت آورده شده هیچ سنخیتی با پوپولیست بودن ندارد. شاید یکی از انتقادات اساسیای که میتوان به دولت دکتر احمدینژاد وارد کرد همین باشد که در رفتارهای خود آنچنان سنجیده رفتار نکرده است که بتواند سطح سرمایه اجتماعی را افزایش دهد.
به علاوه یکی از راهکارهای تودهگرایی و سوار شدن بر موج تودهها، مظلومنمایی است؛ مظلومنمایی در برابر چشمان مردم و غول ساختن از مخالفان؛ که «نمیگذارند کار کنیم». با کمک گرفتن از حافظهی اندک تاریخی در مییابیم که چه دولتهایی بیشترین حجم مظلومنمایی را از خود بروز دادند؛ البته شکی نیست که دولت نهم هم از این راهکار برای کنار زدن مخالفان خود استفاده کرده است؛ اما با دو تفاوت اساسی. اول آنکه مظلومنمایی دولت نهم خیلی کمتر و سطحیتر بوده است و دوم آنکه اصولا مظلومنمایی دولت نهم هیچگاه هزینهای برای مجموعهی حاکمیت نظام اسلامی نداشته است؛ در حالی که در -به عنوان مثال- دولت جناب آقای خاتمی بیشتر مظلومنماییها ناظر به محدودیتهایی ادعا شده، که مجموعه حاکمیت بر آن وارد میکرده است. به عبارت دیگر مظلومنماییهای دولت نهم برای کنار زدن منتقدان بوده است در حالی که مظلومنمایی دولت اصلاحات برای عقب راندن مجموعه حاکمیت بوده است.
بیشک یک دولت پوپولیست و تودهگرا نمیتواند طرح سهمیهبندی بنزین را اجرا کند؛ آن هم با بیدقتیهایی که بیشتر وقتها مستقیم با رضایت عمومی تودهها ارتباط دارد. البته از این دست مثالها فراوان است.
در هر حال یکی از پوپولیستیترین سخنهایی که میتوان بر زبان راند، ادعای پوپولیستی و تودهگرا بودن دولت نهم است؛ ادعایی که تنها کارکرد دشمنانه و از سر بیحوصلگی دارد و حتا هیچ منطق روشنی هم ندارد. تنها منطق روشن آن، نهادینهکردن این ادعا است که رفتارهای مردمدارانهی دولت نهم از سر اعتقاد به حضور و رضایت مردم از نظام اسلامی نیست. ادعایی که اثبات کردن و حتا انداختن آن بر سر زبانها یک پیروزی برای شکستخوردگان است.
و حرف آخر اینکه همهی افتخار ملی و دینی یک دولت این است که بتواند سطح رضایتمندی بالایی را به خود جلب کند؛ از رضایت مردم نباید ترسید؛ آنچه ترسآور است، ناکارآمدی است؛ که نتیجهی اولیهی آن بیاعتمادی و ناامیدی مردم نسبت به حاکمیت خواهد بود.
معمولا کسانی پیروز میدان استفاده از کلمهها هستند که زودتر برسند. مخصوصا کلمههایی که میتوانند بار سیاسی اجتماعی داشته باشند. این یک قانون است؛ قانون که نه! یک جریان است. کلمهها را شاید -با تاکید میگویم شاید- بتوان مظلومترین پدیدهها دانست. کلمههایی همچون اعتدال؛ که آنچنان بازتعریف شدهاند که حتا به زبان آوردنش سخت میشود. خدا را چه دیدید شاید در فرهنگهای لغت سالهای بعد اعتدال را جور دیگری غیر از میانهروی معنا کردند؛ جالب است؛ حتا میانهروی نیز بازتعریف شده است.
شهروند امروز در صفحه 25 شماره 60 در تعریف پوپولیسم چاوزی یا چاوز پوپولیست اینگونه نوشته است: «چاوس یک پوپولیست است. برای او تودهها حکم خدا روی زمین را دارند. تودهها در اندیشه چاوس آنچنان تقدس یافتهاند که میتوان از کاربست پوپولیسم به مثابه ابزار و روش سخن گفت.» سعی میکنم چاوز را کنار بگذارم؛ سعی میکنم پیش زمینههای فکریام را هم کنار بگذارم. شما هم کمی فکر کنید. این تعریف را چه کسانی در ایران اجرا کردهاند سالهایی پیش از این؟
شاید کاملا قابل درک باشد که در خرداد 76 تنها شعارهای پوپولیستی و شناوری از جنس آزادی و جامعه مدنی و ... میتوانست باعث تغییر فضا و شاید حتا اصلاح برخی از روندهای نادرست شود. قصد هیچ تحلیل جانبدارانهای در این نوشته وجود ندارد. اما واضح است که تئوریپردازیهای شخص رییس دولت و مشاوران و تئوریپردازان روزنامهای جبهه اصلاحات تا اندازهی زیادی کاملا برای توده مردم ایراد میشد و تا حدود زیادی خالی از منطق روشن و واضح بود.
آنچه از طرفداران و حامیان دولت شنیده میشد این بود که دولت اصلاحات، دولت طبقهی متوسط است؛ طبقهی روشنفکران و تحصیلکردهها. اما آنچه به وضوح دیده میشد حرکتهای به شدت پوپولیستی و تودهوار برای بقای عمر دولت و مانایی محبوبیت آن بود. نیازی به مثال نیست اما میتوان اشکهای رییس دولت در انتخابات سال 80 را به یاد آورد.
یکی از نشانههای جالب پوپولیستی بودن رفتار دولتمردان دولت طبقه متوسط، فرار تئوریپردازانشان از مناظره و گفتگوی رو در رو بود. شکی نیست که سخنرانیهای آتشین و گاه مظلومنمایانهی ایشان که حتا بدون پاسخ دادن به سوالات حضار انجام میشد، یکی از مصادیق مسلم رفتار پوپولیستی است. یکی از نمونههای شفاف پوپولیسم طبقه متوسط ایرانی، روزنامههای به هم پیوسته است که گاه بدون هیچ پشتوانهی درست خبری یا تحلیلی، سعی در القای مسایلی میکردند که نادرستبودنشان کاملا واضح بود؛ و پوپولیستیتر از آن اینکه حتا حاضر نبودند در برابر رفتارهایشان جواب دهند.
البته این رفتار به هیچوجه عمومیت ندارد اما به هر حال وجه غالب رفتار ایشان بوده است. در این نوشتار سعی نشده درباره درستی یا نادرستی رفتارهای پوپولیستی سخنی به میان آید؛ تنها انگیزهی نوشتن این سطرها این بوده که نشان داده شود دولت اصلاحات(دولت طبقه متوسط) که بیش از همه باید مورد اعتماد و اعتنای طبقه متوسط قرار میگرفت، از قضا یکی از پوپولیستترین دولتهای جمهوری اسلامی بوده است.
سعی میکنم برخلاف خیل دوستان وبلاگنویسم درباره احکام قضایی داوری نکنم؛ گرچه این را میدانم که دستگاه قضایی گاهی اوقات در برابر فشارهای سیاسی و غیره آنچنان سست عمل کرده و یا گاهی اوقات آنچنان بیحوصله و دریده وارد مسایل شده است که احتمال هر حرف مفتی درباره این دستگاه علیه عدلیه در حد بیش از 50 درصد است.
آنچه امروز بر سر زبانها افتاده است حسین موسویان و اتهامهای سهگانه اوست؛ که البته وظیفه دستگاه قضایی است که کار خود را به خوبی انجام دهد. اما چیزهایی این وسط هست که گویی شخص ریاست دستگاه قضایی و مدیران ارشد آن مایل به دیدن آن نیستند. چیزهایی که -تا آنجا که ما شنیدهایم و گفتهاند- باید مورد توجه ویژه باشند.
این حرفها را اگر خودمان بزنیم معلوم نیست چه رفتاری ببینیم؛ اما این چند جمله را از زبان آیتاللهخامنهای بخوانید:
اگر مردم، قوه قضاییه را به عنوان ملجأ و پناهگاه خود احساس کنند و چنین نگاه امیدوارانهای به آن داشته باشند، میتوان گفت قوه قضاییه به اهداف خود رسیده و موفق بوده است؛ اما اگر چنین نگاهی وجود نداشته باشد، باید تلاش بیشتری انجام شود.
کلمات جالبی در این دو جمله هست؛ ملجأ، پناهگاه، نگاه امیدوارانه. واقعا مسئولان دستگاه قضایی تا حالا برای این حرفها چند گرم تره خرد کردهاند؟ خوشبختانه دستگاه قضایی ثابت کرده است که در هر صورت کار خودش را میکند و هر چه خودش تشخیص بدهد همان است.
توجه داشته باشید که رهبر انقلاب، بعد از هشت سال از ریاست آیتالله شاهرودی بر دستگاه قضایی این سخنان را بر زبان جاری میکنند. البته نیازی به استناد هم نیست؛ چه کسی شک دارد؟ آیا امروز دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ملجأ و پناهگاه مردم است یا مایه دستدرازی قانونبازان به همه چیز و همه چیز و همه چیز؟
نمیخواهم متن انقلابی و تند بنویسم. اما نمیفهمم دستگاه قضایی خود را در قبال این جملهها مسئول میداند یا نه؟ کاری به هیچ موردی ندارم، دوست دارم احساس عمومی مردم را به رخ قوه قضاییه بکشم. ببینید:
نباید به واسطه احتمال جنجالآفرینی، در مقابل مجرمی که وابسته به جریانهای سیاسی است، کوتاه آمد.
نقل این نکته هم جالب مینماید که حضرت ایشان دستگاه قضایی را در حین تحویل ریاست به ایشان، به خرابه تشبیه کرده بودند. سوال میکنم؛ جناب آقای شاهرودی! به نظر خودتان که لابد دستگاه قضایی امروز در شرایط آرمانی آرمانی آرمانی است. اما مردم نظرشان درباره دستگاه قضایی چیست؟