بنویسید افراط بخوانید تفریط. و بالعکس
هنوز بعضیها یادشان هست سرمقاله دهنمکی را در وصف آژانس شیشهای. و همه دیدند که چه زود یک آدم میتواند پیشینه خودش را به فحش بکشد؛ گرچه هنوز هم بگوید دهنمکی شلمچه و صبح همان دهنمکی اخراجیهاست. هیچ عقل سلیمی نمیتواند آن دهنمکی را کنار این دهنمکی بگذارد آنهم بدون عذرخواهی مسعودخان از صدور فتوای جواز شکستن شیشه سینماهای اکرانکننده آژانس گیشهای!
... را که میبینم میترسم. از خودم. از افراطهایم و تفریطهایم. میبینم که از خرداد پارسال تا همین لحظه چهقدر از چشمم افتاده است. مشکل ... را نداشتن مطالعه و مسایل خردهریز دیگری میدانم. البته از دید یک دوست و برادر بزرگتر.
تحلیل رفتار ... کار سادهای است اما باید قبول کرد که اشتباه و کجروی و افراط و تفریط همانگونه که بزرگ و کوچک نمیشناسد، حزباللهی و استشهادی و سکولار هم نمیشناسد.
آنچه پیش از نوشتن این یادداشت توی ذهنم بود نزدیک به ده برابر این متن میشد اما نمیخواهم کسی را به تحلیل بنشینم که حتا یادداشتهای وبلاگش با هم تناقض بنیادی فکری دارند.
حتا یک چشمبههمزدن هم نمیشود اینجا را تحمل کرد؛ بی امید.
زندگی ...
چند وقتی است که با آدمهای جدیدی مواجه میشوم.
آدمهایی با تیپ سیاسی، اجتماعی و تربیتی منحصر به فرد. شاید در حد و اندازه یک طبقه جدید.
ظهور رفتارهای جدید و دیدگاههای جدید، اصولا ایجاد هیچ وحشتی نمیکند! و ترسی هم ندارد اما …
رفتارهای جدیدی که به طور پراکنده در حال افزایش و یا حتا نهادینهشدن است، نشانه باروری نوعی فرهنگ است که باید نشانههای آن را در زیرساختهای فکری و بنیادین جامعه یافت.
آدمهای ریشوی تسبیح به دست، مدعی دینداری، مدعی پیروی از آرمانهای انقلاب که تا حد زیادی هم قالب و ساختار دینداری و وفاداری به انقلاب را بر محتوا و مفاهیم بنیادین ترجیح دادهاند.
برای کسی میگفتم «سختی و اهمیت حفظ و جلو بردن نظام، قابل مقایسه با انقلاب و ایجاد نظام نیست». از ابتدای انقلاب تا به امروز، ظهور طبقات اجتماعی، فکری و سیاسی زیادی را شاهد بودهایم. اما این طبقه را میتوان واجد صفت خطرناک برای نظام دانست.
چند نفر از اعضای ستاد رایحهخوشخدمت در انتخابات شورایشهر را میتوان مصداقهای خوبی برای این طبقه جدید دانست.
این تیپ با تمسک به گزارههای رفتاری مذهبی و انقلابی، کرداری گاه مغایر با آرمانهای انقلاب و سیاستهای نظام داشتهاند.
درافتادن با کمونیستها که مشکل اساسی و بنیادین با جمهوری اسلامی، قانون اساسی و آرمانهای آن داشتند، با همه سختیهایش ساده بود. درافتادن با منافقین گرچه سخت و مبنایی بود اما به هر صورت قابلتحملتر از مقاومت در برابر اپوزیسیون داخل نظام بود.
و امروز با کم رنگ شدن خطر مخالفین داخل نظام، باید زنگ خطر ظهور طبقه جدید را به صدا در آورد.
تیپی جدید با لباسی متفاوت!
این یادداشت را جور دیگری میخواستم بنویسم. نوشتم هم. اما پاک کردم.
دلم برای چند لایه از جامعهای که در آن زندگی میکنم شدیدا میسوزد. اشتراک اینان در نگاه من، نظرگاه مناسبتی به رخدادهای فرهنگی و اجتماعی است.
مثلا این روزها روزهای شهادت همان کسی است که ولایتپذیریاش -آنهم در دوران غربت ولایت،- نامش را برای همیشه سرشار از غرور مسئولیتشناسی کرد.
واضحتر بگویم. دلم برای صداوسیما میسوزد که در اینگونه مناسبتها مجبور است حجم برنامههای مذهبی را افزایش دهد، موسیقیهای تند و شاد را کاهش دهد و خیلی از برنامههای عادیاش را به هر طریقی شده کمرنگ کند. خوشمزگی قضیه آنجاست که این رفتار امثال صداوسیما شدیدا توی ذوق میزند.
البته تنها صداوسیما هم نیست. کیهان هم هست. چند روز دیگر که به رحلت امام میرسیم، حجم زیادی از گزارشها، مصاحبهها، مقالهها و دیگر انواع نوشتهها و برنامهها رنگ و بوی خورشید خمین میگیرد. البته این رسم جالب گریبان همه را گرفته است. آنگونه که میتوانید در نشریات زرد هم این رویکرد را ببینید.
گفتم که دلم میسوزد. البته بیشتر از اینکه دلم برای صداوسیما و کیهان و اعتماد ملی و بقیه نشریات و غیره بسوزد، برای امثال خودم میسوزد که در این جامعه زندگی میکنیم و فهممان از امثال امامخمینی و حضرت زهرا در حد همین ویژهنامهها و متنهای ادبی زیبا مانده است.
مثلا خیلی راحت بگویم که امام خمینی روزنامه وزین کیهان شخصیتی است تنها برای رسوا کردن مخالفین فکری یا سیاسی جمهوری اسلامی. امام خمینی روزنامههای محترم اصلاحـاتی، کاریزمایی است برای توپیدن به -مثلا- تندرویهای متحجرانه امثال آیتالله مصباح! امام خمینی صداوسیما را که دیگر نگو! یک شخصیت محبوب و عالی است برای روزهای گرامیداشت انقلاب و دفاع مقدس و غیره که نمود مؤثری در برنامههای تلویزیون ندارد. امام خمینی دولت هم که فقط به درد مبارزه با غرب و شرق میخورد.
البته این چالههای جالب، در همه موضوعات وجود دارند. همه ما هم به نوعی مسئولیم. راحتطلبی ما موجب شده است پرداختن به مفاهیم مذهبی، انقلابی و مبنایی، محدود به همان روزهای مناسبتی شود و کارهایمان در بقیه روزهای سال هیچ تناسبی با مفاهیم مبنایی و پاییه نداشته باشد.
یک مثال جالب. همیشه به انتخابات که میرسیم، سیل شبهات جالب درباره نظارت استصوابی از بالا و پایین نظام مقدس جمهوری اسلامی روانه جامعه میشود و نهادهای فرهنگی چاقالوی ما بعد از این همه سال هنوز نتوانستهاند اینچنین شبهات ریزی را دفع کنند.
نیک اگر بنگری...
کربلا همین جاست...
کوچه بنیهاشم نیز.
ابتدای کوچه را بنگر!
شاید آن علی است که منافقان به بندش کشیدهاند...
زهرا! در خانه بمان! ما هستیم!
واقعا ما هستیم؟
لبخند میزند. نمیخندد. تبسم به لب دارد.
بر فراز وجودم ایستاده است. شمعی روشن کرده است. خیلی وقت است. هنوز میشود شمع روشن را در میان انگشتان آسمانیاش دید. شمع را جایی نکاشته است.
شمع روشن است. سالهاست.
شاید برای من شمع روشن کرده است. لبخند میزند. کاش اینهمه از آنروزها فاصله نگرفته بودم.
باد میآید. چشمانم را خاک فراگرفته است. شمع روشن است.
کودک درونم برایم فاتحه میخواند. نامهای به خط سرخ بر کاغذی پاره.
یکی از سوالهای جالبی که همیشه در ذهنم موج میزند این است که توی مذاکرات دیپلماتیک چه اتفاقی میافتد؟
شاید فکر کنید معمای بیمزهای است اما فکرش را بکنید. دو کشور تا یک ربع مانده به جلسه مذاکره فلان وزیر این کشور و فلان وزیر آنیکی کشور، درباره یک موضوع خاص به همدیگر فحشهای بامزه میدهند و آندو وزیر که از درهای بسته بیرون میآیند همه چیز به خیر و خوشی حل شده است و بقیه ماجرا.
اگر بخواهم کمی ریزتر به این موضوع بپردازم باید مثال بزنم. مثلا مذاکرات هستهای میان ایران و کشورهای اروپایی. همیشه تا قبل از مذاکره همه چیز به هم ریخته و قاتیپاتی است. همه به هم چپچپ نگاه میکنند و یکدیگر را متهم میکنند. همین که مذاکرات فوق تخصصی و محرمانه دکتر علیآقا و مهندس سولانا تمام میشود، صداوسیما تحلیلهای خوشبینانه ارائه میکند و دولت و بقیه نهادهای سیاسی و امنیتی! از خوشحالی در پوست خودشان نمیگنجند.
البته یک احتمال هست که دو طرف در این مذاکرات آنقدر به پای هم میافتند و به خاطر اشتباهاتشان از طرف مقابل پوزشخواهی میکنند که جایی برای نبخشیدن نمیماند. اما خداییش احتمال لوس و بینمکی است.
از این گذشته معلوم نیست چه امتیازاتی در این مذاکرات فروخته میشود که حتما باید بدون حضور خبرنگاران محترم و فضول باشد! البته این حق را باید به دیپلماتها داد که حرفهای محرمانه داشته باشند اما این حق را هم باید به مردم داد که دستکم از کلیات مذاکرات باخبر باشند نه اینکه«مذاکرات به خوبی انجام شد و هر دو طرف بر حقوق همه کشورها در برخورداری از دانش هستهای تاکید کردند.»
نکته جالب دیگری که از باب فضولی باید عرض کنم قضیه جالب مذاکره با امریکا به خاطر مسایل و مشکلات ملت مظلوم عراق است. در اینکه این نوع از مذاکره درست است یا نه! حرف خاصی ندارم چون ابهامهایی در این قضیه دارم که تا پیش از حلنشدن آنها نمیتوانم اظهارنظر کنم. بگذریم.
من نمیدانم در این مذاکرات چه اتفاقی میخواهد بیفتد. یعنی دو طرف چه چیزهایی میخواهند به همدیگر بگویند که نمیشود با واسطه یک کشور ثالث گفته شود. یا اصولا وقتی رفتارهای دولت محترم عراق حال آدم را به هم میزند و در پاچهخواری و بیغیرتی در مقابل امریکا بیمانند است، تذکرهای انساندوستانه ما به امریکا چه فایدهای میتواند داشته باشد.
البته یک احتمال اینجا میتوان داد. لابد قرار است نماینده ایران در این مذاکره، به امریکا تفهیم کند که ببین پسر خوب! ما در فلان نهاد امنیتی اطلاعاتی شما نفوذ کردهایم ما به راحتی میتوانیم فلان کار را انجام دهیم و آن را به پای شما بنویسیم ما میدانیم که شما فلان کار را در فلان جا با سوءاستفاده از نفهمی فلانی انجام دادهاید. البته این احتمال هم خیلی خنک است.
بنزین هشتاد تومانی تبدیل شد به بنزین صد تومانی کارتی.
چند روز دیگر هم اگر صبر کنید، بنزین صد تومانی کارتی تبدیل میشود به بنزین صدتومانی کارتی سهمیهبندی شده.
این را همین اول بحث بگویم که به هیچ وجه مخالف این وضع نیستم. اما حرفهایی هست که باید زد.
1- قابل انکار نیست که دستکم ساختارهای اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بیشتر از هر فرهنگی پایبند لیبرالیسم است. البته یک لیبرالیسم تضعیف شده. درباره بنزین هم اوضاع همین است.
ماجرای بنزین از آنجا بامزه شد که بر اساس برنامه چهارم توسعه قرار بود از سال 85 قیمت بنزین براساس قیمتهای عمدهفروشی خلیج فارس ارائه شود. درتبصره سیزده همان برنامه، دولت مکلف شده بود که تا آن زمان استفاده از خودروهای عمومی و غیره را به گونهای ساماندهی کند که آزادسازی قیمت بنزین اشکالی ایجاد نکند.
راهحل مجلس هفتم برای این فاجعه! قانونی بود که به قانون تثبیت قیمتها معروف شد و باقی قضایا. حالا رسیدهایم به ته دیگ! یعنی نه امیدی به کنترل براساس افزایش قیمت بنزین مانده است و نه توسعه ناوگان عمومی.
2- به سلامتی دوسال از عمر مبارک برنامه چهارم گذشته است و هنوز خبری از تعهدات دولت نیست. البته دولت هم در گرداب وحشتناکی افتاده است. از یکسو تعهد اجرای طرح سهمیهبندی بنزین از اول خردادماه اجرا نشده است و هنوز نزدیک به دو میلیون خودرو کارت سوخت ندارند از سویی دولت محترم هنوز که هنوز است مقدار سهمیه خودروها را مشخص نکرده است و از سوی دیگر ترس تورم روانی سالهای پیش هم همه جا را فراگرفته است.
3- با این اوصاف احتمالا شروع سهمیهبندی بنزین به این زودیها اتفاق نخواهد افتاد چون این طرح ابهامات زیادی دارد که حل شدن آن به این زودیها کار از ما بهتران است.
4- البته مسلم است که هیچ کدام از اینها دلایل خوبی برای عدم موفقیت دولت یا ناتوانی دولت نیستند بلکه ناتوانی اصلی دولت در اطلاعرسانی درست است که ...
اصولا هر مشکلی که پیش میآید و هر ابهامی که در کار دولت پیش میآید تنها کاری که میتوان کرد صبر و سکوت است چون دولت تصمیم گرفته است بعضی وقتها مردم را پادرهوا ببیند. یک موردش اینکه دولت محترم و بزرگوار، تا آخرین ساعات قبل از اول خرداد میگفت که انشاءالله سهمیهبندی از اول خرداد اعمال خواهد شد.
دولتیان محترم! اگر شما میتوانید یک شبه برای یک عمر برنامهریزی کنید، مردم اینچنین هنری ندارند.
5- بگذریم. طرح سهمیهبندی گرچه یک طرح زودگذر است اما نشاندهنده عمق بیتوجهی مسئولان اجرایی کشور در دولتهای گذشته به مباحث کلان و زیربنایی است. راستی چه اتفاقی در ایران اسلامی افتاده است که باید برای ساختارهای لیبرالی نسخههای زودگذر سوسیالیستی پیچید تا اندکی از وخامت اوضاع را کاهش داد.
6- راستی! مگر اعمال محدودیتهایی از جنس طرح سهمیه بندی بنزین مغایر با آزادیهای عمومی و حقوق شهروندی نیست؟ پس چرا شورای نگهبان به آن نمیتازد؟ یا دستکم در مجمع تشخیص مصلحت مورد بررسی قرار نمیگیرد.