سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این یادداشت را جور دیگری می‏خواستم بنویسم. نوشتم هم. اما پاک کردم.

دلم برای چند لایه از جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کنم شدیدا می‏سوزد. اشتراک اینان در نگاه من، نظرگاه مناسبتی به رخ‏دادهای فرهنگی و اجتماعی است.

مثلا این روزها روزهای شهادت همان کسی است که ولایت‏پذیری‏اش -آن‏هم در دوران غربت ولایت،- نامش را برای همیشه سرشار از غرور مسئولیت‏شناسی کرد.

واضح‏تر بگویم. دلم برای صداوسیما می‏سوزد که در این‏گونه مناسبت‏ها مجبور است حجم برنامه‏های مذهبی را افزایش دهد، موسیقی‏های تند و شاد را کاهش دهد و خیلی از برنامه‏های عادی‏اش را به هر طریقی شده کم‏رنگ کند. خوش‏مزگی قضیه آن‏جاست که این رفتار امثال صداوسیما شدیدا توی ذوق می‏زند.

البته تنها صداوسیما هم نیست. کیهان هم هست. چند روز دیگر که به رحلت امام می‏رسیم، حجم زیادی از گزارش‏ها، مصاحبه‏ها، مقاله‏ها و دیگر انواع نوشته‏ها و برنامه‏ها رنگ و بوی خورشید خمین می‏گیرد. البته این رسم جالب گریبان همه را گرفته است. آن‏گونه که می‏توانید در نشریات زرد هم این روی‏کرد را ببینید.

گفتم که دلم می‏سوزد. البته بیش‏تر از این‏که دلم برای صداوسیما و کیهان و اعتماد ملی و بقیه نشریات و غیره بسوزد، برای امثال خودم می‏سوزد که در این جامعه زندگی می‏کنیم و فهم‏مان از امثال امام‏خمینی و حضرت زهرا در حد همین ویژه‏نامه‏ها و متن‏های ادبی زیبا مانده است.

مثلا خیلی راحت بگویم که امام خمینی روزنامه وزین کیهان شخصیتی است تنها برای رسوا کردن مخالفین فکری یا سیاسی جمهوری اسلامی. امام خمینی روزنامه‏های محترم اصلاح‏ـاتی، کاریزمایی است برای توپیدن به -مثلا- تندروی‏های متحجرانه امثال آیت‏الله مصباح! امام خمینی صداوسیما را که دیگر نگو! یک شخصیت محبوب و عالی است برای روزهای گرامی‏داشت انقلاب و دفاع مقدس و غیره که نمود مؤثری در برنامه‏های تلویزیون ندارد. امام خمینی دولت هم که فقط به درد مبارزه با غرب و شرق می‏خورد.

البته این چاله‏های جالب، در همه موضوعات وجود دارند. همه ما هم به نوعی مسئولیم. راحت‏طلبی ما موجب شده است پرداختن به مفاهیم مذهبی، انقلابی و مبنایی، محدود به همان روزهای مناسبتی شود و کارهای‏مان در بقیه روزهای سال هیچ تناسبی با مفاهیم مبنایی و پاییه نداشته باشد.

یک مثال جالب. همیشه به انتخابات که می‏رسیم، سیل شبهات جالب درباره نظارت استصوابی از بالا و پایین نظام مقدس جمهوری اسلامی روانه جامعه می‏شود و نهادهای فرهنگی چاقالوی ما بعد از این همه سال هنوز نتوانسته‏اند این‏چنین شبهات ریزی را دفع کنند.

نیک اگر بنگری...
کربلا همین جاست...
کوچه بنی‏هاشم نیز.
ابتدای کوچه را بنگر!
شاید آن علی است که منافقان به بندش کشیده‏اند...
زهرا! در خانه بمان! ما هستیم!

واقعا ما هستیم؟


نوشته شده در  چهارشنبه 86/3/9ساعت  8:25 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]