معمولا کسانی پیروز میدان استفاده از کلمهها هستند که زودتر برسند. مخصوصا کلمههایی که میتوانند بار سیاسی اجتماعی داشته باشند. این یک قانون است؛ قانون که نه! یک جریان است. کلمهها را شاید -با تاکید میگویم شاید- بتوان مظلومترین پدیدهها دانست. کلمههایی همچون اعتدال؛ که آنچنان بازتعریف شدهاند که حتا به زبان آوردنش سخت میشود. خدا را چه دیدید شاید در فرهنگهای لغت سالهای بعد اعتدال را جور دیگری غیر از میانهروی معنا کردند؛ جالب است؛ حتا میانهروی نیز بازتعریف شده است.
شهروند امروز در صفحه 25 شماره 60 در تعریف پوپولیسم چاوزی یا چاوز پوپولیست اینگونه نوشته است: «چاوس یک پوپولیست است. برای او تودهها حکم خدا روی زمین را دارند. تودهها در اندیشه چاوس آنچنان تقدس یافتهاند که میتوان از کاربست پوپولیسم به مثابه ابزار و روش سخن گفت.» سعی میکنم چاوز را کنار بگذارم؛ سعی میکنم پیش زمینههای فکریام را هم کنار بگذارم. شما هم کمی فکر کنید. این تعریف را چه کسانی در ایران اجرا کردهاند سالهایی پیش از این؟
شاید کاملا قابل درک باشد که در خرداد 76 تنها شعارهای پوپولیستی و شناوری از جنس آزادی و جامعه مدنی و ... میتوانست باعث تغییر فضا و شاید حتا اصلاح برخی از روندهای نادرست شود. قصد هیچ تحلیل جانبدارانهای در این نوشته وجود ندارد. اما واضح است که تئوریپردازیهای شخص رییس دولت و مشاوران و تئوریپردازان روزنامهای جبهه اصلاحات تا اندازهی زیادی کاملا برای توده مردم ایراد میشد و تا حدود زیادی خالی از منطق روشن و واضح بود.
آنچه از طرفداران و حامیان دولت شنیده میشد این بود که دولت اصلاحات، دولت طبقهی متوسط است؛ طبقهی روشنفکران و تحصیلکردهها. اما آنچه به وضوح دیده میشد حرکتهای به شدت پوپولیستی و تودهوار برای بقای عمر دولت و مانایی محبوبیت آن بود. نیازی به مثال نیست اما میتوان اشکهای رییس دولت در انتخابات سال 80 را به یاد آورد.
یکی از نشانههای جالب پوپولیستی بودن رفتار دولتمردان دولت طبقه متوسط، فرار تئوریپردازانشان از مناظره و گفتگوی رو در رو بود. شکی نیست که سخنرانیهای آتشین و گاه مظلومنمایانهی ایشان که حتا بدون پاسخ دادن به سوالات حضار انجام میشد، یکی از مصادیق مسلم رفتار پوپولیستی است. یکی از نمونههای شفاف پوپولیسم طبقه متوسط ایرانی، روزنامههای به هم پیوسته است که گاه بدون هیچ پشتوانهی درست خبری یا تحلیلی، سعی در القای مسایلی میکردند که نادرستبودنشان کاملا واضح بود؛ و پوپولیستیتر از آن اینکه حتا حاضر نبودند در برابر رفتارهایشان جواب دهند.
البته این رفتار به هیچوجه عمومیت ندارد اما به هر حال وجه غالب رفتار ایشان بوده است. در این نوشتار سعی نشده درباره درستی یا نادرستی رفتارهای پوپولیستی سخنی به میان آید؛ تنها انگیزهی نوشتن این سطرها این بوده که نشان داده شود دولت اصلاحات(دولت طبقه متوسط) که بیش از همه باید مورد اعتماد و اعتنای طبقه متوسط قرار میگرفت، از قضا یکی از پوپولیستترین دولتهای جمهوری اسلامی بوده است.
تیتر اصلی تازهترین شماره نشریه شهروند امروز این است: مرثیهای برای پوپولیسم.
چند وقت بود تصمیم گرفته بودم شهروند امروز نخرم؛ و ایضا نخوانم؛ متوجهید که! میشود نخرید اما خواند! و البته برای کارم دلیل هم داشتم. آن اوایل که شهروند را پیگیری میکردم، شاید این نشریه را یک نشریه حرفهای و جدی میدانستم؛ اما به تدریج نظرم تا حدودی عوض شد.
البته اگر بخواهیم درباره شهروند دست به مقایسه بزنیم، شاید نتوانیم نشریهای را در حد و اندازه آن بیابیم که هم به مباحث سیاسی روز بپردازد و هم موضوعات متفاوت دیگری را در آن بتوان یافت. شهروند امروز نشریهای است که گرچه میتوان در همه صفحههایش حرفهای نو و باارزشی یافت اما صفحههای سیاسیاش بیش از اندازه سیاسی و ابزاریاند.
اساسا یکی از دلیلهایم برای پیگیری نکردن شهروند، رویکرد پوپولیستی این جریده محترمه در صفحههای سیاسیاش بود. به خصوص سرمقالههای زرد جناب قوچانی که گاه آدم را به یاد جناب فردوسیپور میانداخت که به جای گزارش بازیهای مهم فوتبال، تماشاگران را غرق اطلاعات بامزه و گاه بیفایدهای میکرد که همه از اصل فوتبال باز میماندند.
اگر بخواهیم منصفانه درباره شهروند قضاوت کنیم، باید بگوییم دستکم بخش سیاسی این نشریه صفحههایی تودهای و پوپولیستی است! سیاست در شهروند، همان سیاستی است که به نوشتهی خود شهروند، چاوز آن را اجرا میکند. در صفحه 24 این نشریه اینگونه میخوانیم: «پوپولیستهای جدید برخلاف پوپولیستهای چپ دهه 1960 و 1970، پوپولیسم را نه ابزاری برای افزایش آگاهی تودههای مردم که وسیلهای برای کسب و اعمال و تحکیم قدرت خود قرار داده و...» با اندکی تورق صفحات سیاسی شهروند به وضوح میتوان دید که شیوه پرداختن این نشریه به مباحث سیاسی کاملا پوپولیستی است.
شاید تیتر این شماره شهروند باید اینگونه میبود؛ مرثیهای پوپولیستی برای پوپولیسم!
صرفنظر از تحلیلهای پیرامون خود نشریه، بخش «جهان» این شماره که پروندهای است برای افول پوپولیسم سرخ ونزوئلایی، صفحههایی در خور و طلایی دارد؛ از آن رو که علاوه بر واقعبینی و تحلیل همراه با نگاه منصفانه به واقعیات موجود در آمریکای جنوبی و ونزوئلا، توانسته است فهم درستی از آنچه در ونزوئلا رخ داده، انتشار دهد. همه اینها در حالی است که نویسندگان این صفحهها گهگاه خواستهاند به طعنه ارتباطی میان پوپولیسم چاوزی و رفتارهای دولت فعلی ایران برقرار کنند.
این نکته را نیز باید مورد تصریح قرار داد که پوپولیسم از جمله مفاهیمی است که قبل از هر گونه صحبت درباره آن باید تعریفی از آن ارائه نمود تا دستکم مقصود نویسنده مشخص باشد؛ و اساسا یکی از جنبههای رفتار پوپولیستی و تودهای این است که صاحبان قدرت یا مبارزان جدالهای انتخاباتی شعارهایی را به آسمان مشت کنند که هیچ معنای مشخصی ندارند و هر کسی میتواند ساعتها درباره آن داد سخن بدهد بیآنکه ذرهای بر روشن شدن اصل موضوع بیفزاید.
واژههایی از قبیل اعتدال، اصلاحطلبی، عدالتطلبی، آزادی، پوپولیسم از جمله بیشمار کلمههایی هستند که هر کسی میتواند آن را برای هدف خودش مصادره کند. و معمولا کسانی پیروز میدان استفاده از این کلمهها هستند که زودتر برسند.
به قول معروف ادامه دارد... بعدی
متن یک وبلاگ را میخوانم؛ به دلم میچسبد، لذت بردهام و یا چیز جدیدی آموختهام؛ لینک صفحه نظرات را کلیک میکنم و اظهار شادمانی میکنم. وبلاگی دیگر را باز میکنم و میخوانم. نوشتهاش خوب است اما چیزی ندارم بگویم؛ صفحه کامنت را اما باز میکنم. کسی در وجودم میگوید تو باید ردپایی از خودت به جای بگذاری، بالاخره وقت گذاشتهای و خواندهای. البته توجیههای دیگری هم هست...
وقتهای دیگری هم البته هست؛ اما وقتی پای نوشتهای در یک وبلاگ چیزی مینویسم، احساس آماتور میکنم. فکر کنم تند رفتم؛ موقع نوشتن از این میترسم که نکند این حرفهایی که لازم دیدهام بنویسم، تنها برای اظهار وجود و این حرفهاست. با خودم میگویم این چیزی که من دارم مینویسم چه کمکی میتواند به متن کند؟ نظر من چه ارزشی میتواند برای دیگران داشته باشد؟
خیلی خوشحال میشوم وقتی کسی پای نوشتههایم چیزی مینویسد که حرفهایم را مورد انتقاد قرار میدهد؛ یا آن را از جنبهای دیگر نگاه میکند و دربارهاش اظهار نظر میکند؛ گرچه انتقاد شنیدن همیشه سخت است اما خیلی لذتبخش است که نوشتهات را کسی بخواند و به علاوه آن را به نقد بکشد.
احساس میکنم خیلی وقتها به جای اینکه وبلاگنویسی یک ابزار برای گفتن حرفهایمان باشد، خودش اصل شده است. اصل شده از این جهت که بیش از نوشتن و نوشتن و نوشتن، به کارهایی میپردازیم که اصولا تاثیرگذاری بالایی ندارند.
من اعتراف میکنم از طنزهای ابراهیم نبوی لذت میبرم؛ اعتراف که نه! اعلام میکنم.
نه! چیز دیگری میخواستم بگویم. میخواستم بگویم افتخار میکنم. افتخار میکنم که طنزهای ابراهیم نبوی برایم لذتبخش است، افتخار میکنم که مطالب روزآنلاین را دنبال میکنم، افتخار میکنم که وبلاگها و سایتهایی که هیلترینگ شدهاند را پیگیری میکنم.
من مسلمانم. مسلمانیام را هم از کمیته هیلترینگ وزارت ارتباطات نگرفتهام. البته این نوشته برای انتقاد از هیلترینگ نیست. میخواهم بگویم من به عنوان یک انسان حق دارم از نوشتهها، ادبیات و حتا شیوه بیان امثال ابراهیم نبوی لذت ببرم، یاد بگیرم و ... . من افتخار میکنم همه نوشتههای حسین درخشان را خواندهام و میخوانم؛ افتخار میکنم همانگونه که اخبار رجانیوز را دنبال میکنم، اخبار رادیو فردا را هم میخوانم.
من مسلمانم. اما مسلمانیام آنگونه التقاطی و سلیقهای نیست که هر کجایش به آب دهانم بیشتر سازگار بود همان بخش را برای خودم بزرگ و مهم کنم و بقیه را وانهم. من صرفنظر از همه درگیریهای سیاسی و قبیلهای معتقد به ولایت و حاکمیت مطلقه فقیه هستم. اما این دلیل خوبی نیست برای آنکه فقط کیهان و رجانیوز بخوانم و خواندن بقیه چیزها را حتا بر خودم تحریم کنم.
من افتخار میکنم که هیچ کسی برایم تقدس ندارد؛ مگر اندیشهام. من خدا را هم با اندیشه قبول کردهام؛ خدایی که اگر عقل من وجودش را درک نکرده باشد، مرا به خاطر بیخداییام عقاب نخواهد کرد؛ گرچه شاید به خاطر کمکاریام در فهم او عقاب شوم. بگذریم...
نمیخواهم به آن حدیث پیامبر عزیز اسلام اشاره کنم که «اطلبوا العلم و لو بالصین»؛ یا آنکه «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه». من اختلافات فکری خودم و -مثلا- ابراهیم نبوی را میدانم؛ اما با این حال این حق را به خودم میدهم که از او چیزی یاد بگیرم؛ حتا این حق را دارم که نظراتم روز به روز تغییر کنند. اما کسی که درِ شنیدن هر سخن جدیدی را به روی خویش بسته است؛ آن هم با توجیه اینکه میخواهد آرامش داشته باشد، چه فکری کرده است؟
واضح است که این حرفهایم به معنای راسخ نبودن در عقیده نیست بلکه به نظر من قوت اندیشه و فکر به این است که حتا مورد شک و طرد قرار گیرد. اما آنکس که تعصبها و خواستههای احساسی و قبیلهایاش بر اندیشه و تفکرش ترجیح داشته باشد حتا نمیتواند خودش را قانع کند...
این را هم بگویم که دلم برای بعضیها میسوزد که نمیتوانند یا نمیخواهند از دشمنشان استفاده کنند. و اینگونه است که اینان حتا دوستانشان را نیز از خود میرانند. و سر آخر باید گفت اینگونه است که نهروانی بودن شاخ و دم ندارد. باید دید چه اندازه از دینداریمان به خاطر کلاس و مد دینداری و چه اندازه برای خود دین است.
چند وقتی است فکر و ذکرم این شده؛ البته نه تا این حد! اما تا حدود زیادی این اتفاق افتاده است...
جملهی پیشین ناقص ماند ولی مهم نیست.
بعضی وقتها میخواهیم مبهم و احساسی و شورانگیز بنویسیم؛ روشهای خودش را دارد! اما بعضی وقتها میخواهیم چیزی را توصیف کنیم یا مثلا میخواهیم داستان بنویسیم. به یاد رمان کوچه اقاقیا افتادم. رمانی که نزدیک به یک سال پیش خواندم.
در آن رمان بیشتر فضاها و آدمها به گونهای کاملا شاعرانه توصیف میشدند؛ سرجمع رمان جذاب و گیرایی بود گرچه من به عنوان یک مخاطب عام بعضی جاهایش را دیگر نمیتوانستم تحمل کنم؛ از بس در تعبیرهای شاعرانه زیادهروی میکرد؛ البته گفتم که! بعضی جاهایش!
داشتم میگفتم. برای نوشتن یک متن توصیفی، همه چیز باید شفاف باشد. کلمهها و عبارتهایی که استفاده میشود کاملا باید روشن و نشاندهنده و دقیق باشد.
یک متن توصیفی باید روشن باشد. اگر بگوییم «دستش را ها میکرد. هوا خیلی سرد بود. آنقدر سرد که سرما همه جا را گرفته بود» خواننده نمیتواند سرمای هوا را دقیق تصور کند. ولی اگر بگوییم «سرما همهی بدنش را فرا گرفته بود. سر و گردنش، بالاتنه و پاهایش همچون بید میلرزیدند. دستانش را ها کرد...»
اینجا کلاس درس نیستا! دارم دغدغههای فکری و نوشتاریم را جار میزنم!
موضوع دیگری هم که این چند روزه ذهنم رو به اشغال خودش درآورده، نگاه کردن است. برای نوشتن و مهمتر از آن خلاقانه و جذاب نوشتن باید خوب نگاه کرد. دکتر فرید میگفت حتا برای اینکه این حس تقویت شود، باید عکاسی کنید.
بگذریم.
نمیدانم نوشتن این حرفها چه لزومی دارد؛ اما ما نوشتیم. چند سطر ابتدایی این نوشته را نیمروز یکشنبه نوشتم؛ اما برای کامل کردن و حتا نمایش روی وبلاگ تردید داشتم.
- مُروا شه خُت بو!
- از ما دیگه گذشته!
همین دو سه روز پیش بود که داشتم با یه نفر درباره فواید گفتن عبارت «به من چه!» صحبت میکردم. جالبه که بعضی وقتها به همین زودی حرفهایی که به دیگران میزنیم درباره خودمون مصداق پیدا میکنه.
البته این مورد از اون چیزاییه که خیلی نسبیه و هر کسی باید به تناسب شرایطی که داره، به این اصل مهم و سرنوشتساز عمل کنه! البته این علامت تعجب برای طنز جلوه دادن جمله نیست.
امروز احساس کردم خودم باید بیشتر از این، از اصل «به من چه» استفاده کنم. خیلی وقتها احساس مسئولیتهایی که توی وجودمون احساس میکنیم هیچ فایدهای نداره؛ بلکه شاید تاثیر منفی داشته باشه؛ چه توی زندگی شخصیمون و چه توی زندگی اجتماعی.
البته این حرفها به این معنا نیست که آدم نباید به فکر مسئولیتهای اجتماعیش باشه؛ اما همیشه باید به دنبال اعتدال بود. اعتدال و میانهروی. - متاسفانه کلمه مقدس و پاک اعتدال و میانهروی به خاک سیاه نشونده شده و معنای درست و اصلی خودش رو از دست داده و معنای امروزی این کلمه همون لیبرال بودنه-.
فکر میکنم حرفم روشن باشه.