بعضی وقتها مشکلی داری...
زیاد برایت مهم نیست که کسانی هستند که چپ چپ نگاهت میکنند یا ...
از کسی هم انتظاری نداری...
حتی انتظار نداری که طوری نگاهت کنند که دردت را میفهمند و دوست دارند کمکت کنند.
خودت را راضی کردهای که نیازی به لبخندهای این و آن نداری و شاید از بیچارگی خودت را قانع میکنی که ...
اما با همه اینها کسانی را مییابی که در عین حال که شاید نتوانند کار خاصی برایت بکنند و یا حتی خودشان هم مطمئن باشند که نمیتوانند بار خاصی از دوشت بردارند، کلی آرامت میکنند.
نمیدانم تا حالا همچین حسی داشتهاید یا نه...
اما تجربه من ثابت کرده است که بعضی وقتها، یک کلمه همدردی کسی که حتی خودش هم میداند که تو را زیاد درک نمیکند، لذتی به انسان میدهد که با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست.
گاهی وقتها حرفهایی به ذهنت میآیند که ...
با خودت فکر میکنی میروم و مینویسم...
روزی که یادداشت قبل را نوشتم، میخواستم چیز دیگری بنویسم.
میخواستم بنویسم:
بعضی وقتها که کاری میکنی که شایسته معذرتخواهی میشوی، یا کاری را انجام نمیدهی و به دلیل انجام ندادن آن کار شایسته معذرتخواهی میشوی، خیلی سخت میشود...
با خودت فکر میکنی اگر بروم و از طرف مقابل معذرت بخواهم، حسابی تشر بارانت میکند و ابروهایش را در هم میکشد و چند فحش آبدار هدیهات میکند...
چه بسا به طرف مقابلت حق هم بدهی که اینگونه با تو به سخن بنشیند؛ چرا که ...
با خودت فکر میکنی چه بگویم که آتش خشمش فروکش کند تا بتوانم راهی برای جبران بیابم و ...
با هزار ترس و لرز پا پیش میگذاری و خودت را به دفتر کار او میرسانی، نشسته است...
با خودت فکر میکنی این لبخند او از آن لبخندهایی است که برای به بازی گرفتن طرف مقابل به کار میگیرند، از آنهایی که هزار بار بدتر از فحش است...
نمیدانم...
من همه این کارها را کردم، با همه این فضاها هم مواجه شدم، اما نمیدانم چرا وقتی از آن اتاق بیرون آمدم پشیمان بودم، مثل ...
نه به خاطر رفتنم و معذرتخواهیام نه!
بلکه به خاطر دیر رفتنم.
سطر پیشین علیالقاعده باید در ادامه دو سطر پیش میآمد، اما ... . بگذریم. به نوبه خودم از ادبیات فارسی پوزش میطلبم.
همین...
خیلی خوشحالم...
قرار است دو سه روزی را جور دیگری بگذرانم...
کاش دعا میکردید که خدا کمک کند و ...
نمیدانم، نه! میدانم اما نمیخواهم بگویم، البته میخواهم بگویم اما نمیشود...
البته غیر از این، چیزهای دیگری هم هست که خوشحالم کرده است، یکی از آنها همان اظهار اعتذارم به پیشگاه آقای رئیس موسسهمان بود که وجداندردم را به مقدار زیادی رقیق کرد، گرچه این رقیقشدن وجدان درد به معنای پررو شدن نیست...
علی الحساب چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه...
دعا کنید ...
الان هم، راهی هستم، شاید به خاطر همینه که این یادداشت اینقدر داغونه!
تومار وبلاگی برای رهایی قدس
یک اصل انسانی میگوید که به دشمنت اطلاعاتی نده که بتواند تو را از پا در بیاورد.
و اما درباره انقلاب اسلامی ...
با آنها که دشمنی با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را توهم میدانند کاری نداریم چون اساسا درک درستی از مفاهیم انسانی ندارند و یا در پی منحرف کردن هستند.
آنها که انقلاب اسلامی را دشمن خود میدانستهاند یا خود را دشمن انقلاب اسلامی میدانستهاند، همه سعی و تلاش خود را برای ضعیفکردن، ضعیف جلوهدادن و یا حتی متوقفکردن روند استقرار حکومت اسلامی به کار گرفتهاند ...
خیلی عادی است که کسی با یک سامانه، با یک فرهنگ و یا هر مفهوم دیگری مشکل داشته باشد و بخواهد آن را نابود کند...
اما مهمترین نیاز یک دشمن، اطلاعات و شناخت درباره چیزی است که میخواهد با آن دشمنی کند.
دشمنان انقلاب اسلامی، تاکنون نشان دادهاند که شناخت درستی از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و علل و اهداف آن ندارند.
در طول 28 سالی که از وقوع انقلاب اسلامی میگذرد شاهد تجربه کردن همه انواع دشمنی و همه شیوههای براندازی نرم و سخت از سوی دشمنان جمهوری اسلامی بودهایم اما ...
اما به رغم همه کاستیهای موجود در روند استقرار و ادامه جمهوری اسلامی، هیچ دشمنی نتوانسته است حتی احتمال پیروزیاش را زیاد کند چه برسد به...
روشن است که هر چه بر روزهای عمر جمهوری اسلامی اضافه شود، پایههای جمهوری اسلامی محکمتر میشود و ...
به دشمنان جمهوری اسلامی هم توصیه میشود که اگر میخواهند کاری از پیش ببرند بجنبند! گرچه دیر از خواب پریدهاند و هنوز هم در چرتاند...
جمهوری اسلامی خود را به حکومت اسلامی حضرت مهدیعجلاللهفرجهالشریف خواهد رساند ...
تازه! اینجا عوض نمیشه! از هیچ لحاظ.
فکر کنم اول یا دوم راهنمایی بودم.
زیاد مطالعه میکردم. هر چی دم دستم بود. از کتابهای درسی اونایی که از من جلوتر بودن گرفته تا کتابهایی که به سن الانم میخوردن یا ...
اولین کتابی که درباره انقلاب اسلامی خوندم، البته به استثنای کتابهای درسی، یه رمان بود به نام زمـسـتـانسـبــز که شاید خیلی از صفحاتش رو درست متوجه نمیشدم...
از اون کتاب چیزی که خیلی برام جالب بود و جای دیگهای نخونده بودم این بود که حضرت امام رحمةاللهعلیه، قرار بود ششم بهمن به ایران برگردن و به خاطر ممانعت بختیار که مثلا نخستوزیر بود، نمیشد هواپیمای امام رحمةاللهعلیه وارد فرودگاه بشن و به همین خاطر ورود رهبر انقلاب اسلامی به ایران اسلامی چند روز عقب افتاد.
البته توی رمان زمـسـتـانسـبـز که نوشته خانم نـــورا حـــقپــرســت بود (البته اگه آقای حافظه اشتباه نکرده باشه!)، اون چند روز انتظار هر روزه مردم برای بازگشت امام رحمةاللهعلیه طوری توصیف شده که خواننده رو به فضای اون روزها نزدیک میکرد ...
همین ...
خدایا ...
خدایا تو خودت میدانی که نخواستهام کسی را بیازارم...
نخواستهام حتی خودم را بیازارم اما...
خودت میدانی که حاضر بودهام هر سختی و مشقتی را به جان بخرم اما کسی را اذیت نکنم...
اما بعضی را آزردهام، با هر توجیهی، با هر دلیل عالمانه یا جاهلانهای.
خودم را هم آزردهام. شاید خودم را بیشتر از دیگران آزرده باشم.
دو خواهش از تو دارم. یعنی الان دارم دعا میکنم. میخواهم که در دل آنها که از دست من آزرده شدهاند محبتی بیندازی که ... . میدانم که میتوانی. اما اگر نمیخواهی راضیام. میدانی که راضی بودنم الکی نیست، چون میدانم که ممکن است مصلحتی باشد در بعضی از این آزردگیها. اما دعای من همان است...
چیز دیگری هم میخواهم. کمک کن تا هیچگاه کسی را نیازارم. کمک کن به هیچ دلیلی کسی را نیازارم. کمک کن خودم را هم نیازارم. کمک کن.
نمیخواهم قَسَمَت بدهم...
امام حسینعلیهالسلام شاید در برابر کسانی ایستاده بود که به هیچ چیز پایبند نبودند جز از جنس گندم ری.
راستی امامعلیهالسلام که دنیاطلبی و دوری آنها از روش زندگی پیامبر را میدید، چگونه با آنان رفتار میکرد؟
امام حسینعلیهالسلام سوار بر اسب، به گونهای که همه لشکر به جنگ ایستاده با او بشنوند اینگونه سخن گفت:
اى مردم! سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب مکنید تا شما را به چیزى که اداى آن بر من فریضه است و حق شما بر من است موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم، اگر انصاف دادید، سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف کناره گرفتید، تصمیم خود را عملى سازید و با ما بجنگید، خداى بزرگ ولى و صاحب اختیار من است، همان خدایى که قرآن را نازل فرمود و اختیار نیکوکاران به دست اوست. حیاة الامام الحسین جلد 3 صفحه 184
امام حسینعلیهالسلام بدون استفاده از کلمات تند و پرخاشگرانه آنچنان با لشکر یزید محاجه میکنند که گویی آنها برای نصیحت شدن به صحرای جنگ آمدهاند.
در ادامه، فرزند رسول خدا که سلام و صلوات خدا بر او باد، پیمانشکنی و نامردمی لشکر یزید را به رخشان کشیده و سعی کرده است به آنها بفهماند که هیچ بهانهای برای جنگ با کسی که جانشین پیامبرصلیاللهعلیهوآله است ندارند.
و در پایان...
آرى به خدا سوگند بیوفایى و پیمان شکنى، عادت شماست، ریشه شما با مکر و بیوفایى درهم آمیخته است، شاخههاى شما بر آن پروریده است. شما خبیثترین میوهاید، گلوگیر در کام باغبان خود و گورا در کام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پیمان شکنانى که میثاقهاى محکم شده را شکستند، خدا را کفیل خود قرار داده بودید، و به خدا سوگند که آن پیمان شکنان شمائید! اینک این دعى ابن دعى (عبیدالله بن زیاد) مرا در میان دو چیز مخیر کرده است: یا شمشیر کشیدن و یا خوار شدن! و هیهات که ما به ذلت تن نخواهیم داد. تحف العقول 4/174/ الاحتجاج 2/99/ متقل الحسین خوارزمى /2/6
نکتهای که نمیتوان به راحتی آن را فهمید این است که امامعلیهالسلام حتی در آخرین سخنانش از موضع راهنمایی و ارشاد کناره نمیگیرد...
تکیهگاه کسی که در صحرایی سوزان در برابر لشکری بیتقوا و جاهل ایستاده است کیست...
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگى و قحطى پدید آور، و آن غلام ثقفى را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهلبیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد، که اینان ما را تکذیب کردند و بى یاور گذاشتند، و تو پروردگار مائى، به سوى تو رو آوردیم و بر تو توکل نمودیم و باز گشت ما به سوى توست. بحارالانوار جلد45حدیث9
خدایا! برای ما اینچنین مخواه که اینگونه سخنان هم در قلبمان هیچ اثری نکند...