صحبتهای وزیر کشور را شنیدهاید. یا کلیاتی درباره آن به گوشتان خورده است.
این صحبتها گرچه از زبان جناب آقای پورمحمدی وزیر کشور مطرح شدهاند اما نمیتوان آن را دیدگاه حاکمیتی دانست. چرا که وزارت کشور درباره ازدواج موقت ماموریت ویژهای ندارد. پس گویی جناب آقای پورمحمدی به عنوان یک روحانی که وزیر کشور هم هست در یک همایش تخصصی سخنانی بر زبان رانده است.
شرایط ویژه ازدواج موقت در جامعه به گونهای است که نمیتوان به راحتی درباره آن اظهارنظر کرد. از دیدگاه فقه شیعه این مسئله کاملا پذیرفته شده و حتی توصیه شده است و هیچ شکی در آن نیست اما فرهنگ امروز جامعه ایرانی این موضوع را برنمیتابد. برای تحقق دین هم راهی جز تبلیغ آن نیست.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اگر مسئولین جمهوری اسلامی میخواهند به بهانه ریشهکن کردن فساد و مواردی از این دست به تبلیغ سنتهای الاهی بپردازند، همان بهتر که به کار خود برسند. از آن رو که حقانیت احکام الاهی، جاودانه است. اگر هم مصلحتی ایجاب میکند که یک گزاره شرعی اجرا نشود، مصالح و مفاسد آن باید مبنایی مورد توجه قرار گیرد.
صرفنظر از انگیزههای آقای پورمحمدی برای طرح این موضوع باید توجه کرد که مجموعه حاکمیت جمهوری اسلامی نمیتواند بدون اصلاح زیرساختهای نظام خانواده به تبلیغ گزارههایی بپردازد که به مقدمات آن توجهی ندارد.
دولت محترم و بقیه سازمانها و نهادها و بقیه قوا اگر دلشان برای جریان یافتن روح دین در جامعه میتپد، باید بدانند که با کار یکروزه نمیتوان کاری از پیش برد. البته باید شهامت وزیر محترم کشور در بیان روشن دین را ستود اما اگر از نگاه حاکمیتی بخواهیم به این رخداد نگاه کنیم باید ببینیم دولت محترم و بقیه قوا برای تسهیل ازدواج چه کردهاند؟
باید دید قانون تسهیل ازدواج جوانان به کجا رسیده و حتا توفیق نسبی در آن به دست آمده است یا نه! به علاوه آقای پورمحمدی بدانند که نیاز بیپاسخ نخواهد ماند.
چند وقتی است که با آدمهای جدیدی مواجه میشوم.
آدمهایی با تیپ سیاسی، اجتماعی و تربیتی منحصر به فرد. شاید در حد و اندازه یک طبقه جدید.
ظهور رفتارهای جدید و دیدگاههای جدید، اصولا ایجاد هیچ وحشتی نمیکند! و ترسی هم ندارد اما …
رفتارهای جدیدی که به طور پراکنده در حال افزایش و یا حتا نهادینهشدن است، نشانه باروری نوعی فرهنگ است که باید نشانههای آن را در زیرساختهای فکری و بنیادین جامعه یافت.
آدمهای ریشوی تسبیح به دست، مدعی دینداری، مدعی پیروی از آرمانهای انقلاب که تا حد زیادی هم قالب و ساختار دینداری و وفاداری به انقلاب را بر محتوا و مفاهیم بنیادین ترجیح دادهاند.
برای کسی میگفتم «سختی و اهمیت حفظ و جلو بردن نظام، قابل مقایسه با انقلاب و ایجاد نظام نیست». از ابتدای انقلاب تا به امروز، ظهور طبقات اجتماعی، فکری و سیاسی زیادی را شاهد بودهایم. اما این طبقه را میتوان واجد صفت خطرناک برای نظام دانست.
چند نفر از اعضای ستاد رایحهخوشخدمت در انتخابات شورایشهر را میتوان مصداقهای خوبی برای این طبقه جدید دانست.
این تیپ با تمسک به گزارههای رفتاری مذهبی و انقلابی، کرداری گاه مغایر با آرمانهای انقلاب و سیاستهای نظام داشتهاند.
درافتادن با کمونیستها که مشکل اساسی و بنیادین با جمهوری اسلامی، قانون اساسی و آرمانهای آن داشتند، با همه سختیهایش ساده بود. درافتادن با منافقین گرچه سخت و مبنایی بود اما به هر صورت قابلتحملتر از مقاومت در برابر اپوزیسیون داخل نظام بود.
و امروز با کم رنگ شدن خطر مخالفین داخل نظام، باید زنگ خطر ظهور طبقه جدید را به صدا در آورد.
تیپی جدید با لباسی متفاوت!
میگویند در آن سالهای دور، کسی که خواهان حکومت بر بخشی از یک کشور بوده است، سالانه پولی به حکومت مرکزی میداده و در محدوده تحت اختیار خویش سلطان بوده است.
به جز قوانینی از جمله کمک به حکومت مرکزی در جنگها و اعزام نیروی جنگی و مواردی از این قبیل، حاکمان ولایات مختلف وابستگی یا نیازی به حکومت مرکزی نداشتهاند و تا حدود زیادی خودمختار بودهاند.
تعریف درست و کاملا علمی آن را نتوانستم پیدا کنم اما احتمالا تعاریف بالا، توصیفی از نظام ملوکالطوایفی یا همان فئودالیسم بود. نظامهای فئودالی متعلق به قرون هفده و هجده هستند که با حاکمشدن نظام سرمایهداری و همچنین پررنگشدن حضور دولتهای مرکزی در اداره امور، کمکم از میان رفته اند.
جایگاه قانون در نظام سیاسی جمهوری اسلامی، شاید در کشاکش سالهای ابتدایی استقرار نظام اسلامی و همچنین به دلیل تئوریهای برخی دولتمردان، تا حدود زیادی تضعیف شده است.
انتصاب یک استاندار از سوی یک دولت، به معنای آن است که آن استاندار نماینده دولت مرکزی در آن استان است. همه فعالیتها، شعارها و نقاط مثبت و منفی عملکرد یک استاندار نیز علاوه بر ثبت در کارنامه شخص استاندار، در کارنامه دولت نوشته میشود.
ادامه تزریق قدرت به شخصی که از طرف دولت منصوب میشود، به معنای رضایت دولت از کارهای اوست. عدم نظارت و بازخواست افراد منصوب شده از طرف دولت و همچنین دفاع بیدلیل دولت از اشتباهات آنها، به تدریج منجر به کمرنگ شدن اهداف دولت مرکزی و سلطانشدن افراد منصوب شده میشود.
شاید در اصطلاحات سیاسی، این شرایط را مصداق حکومت ملوکالطوایفی ندانند اما واضح است که شرایط مورد وصف، اعتبار قانون را به کلی از میان میبرد و موجب بیاعتمادی مردم به حاکمیت میشود.
راهحل این مشکل، قدرت بخشیدن به دستگاههای نظارتی و قضایی و قانونمند کردن آنهاست. نه آنگونه که دستگاههای نظارتی هم با اعمال سلیقه و کمتوجهی به قوانین، خود نیازمند یک نهاد نظارتی قوی دیگر باشد.
شاید ربطی به موضوع نداشته باشد اما چرا اینروزها نیروی انتظامی برای انجام وظایف قانونی خود باید این همه توجیه کند و باز بخشی از ... معترض باشند؟ آیا به این دلیل نیست که تعطیل بودن بخشهایی از قانون اساسی و قوانین عمومی تبدیل به یک عرف مورد قبول شده است؟
نیروی انتظامی به جای اینکه توجیههای خویش را درباره تاخیر در انجام وظایف قانونیاش به اطلاع مردم برساند، مشغول توجیههای جالب و مسحور کننده برای راضیکردن زسانهها به اجرای قانون است. فرافکنی.
گزارش تصویری
تجمع اعتراضآمیز روبروی
سازمان تبلیغات مثلا اسلامی
با روزنامه شرق از نظر تئوریک مشکل داشتم. وقتی توقیف شد، تحلیلم این بود که شرقیها به هر کاری دست زده بودند که توقیف شوند.
شرق 150 تومان بود. یعنی به قیمت یه کیهان، یه رسالت و یه روزنامه دیگه. معمولا پول زیادی نمیتونستم خرج مطالعه روزانه و روزنامهای کنم اما یه روزنامه شرق خیلی بیشتر از یه روزنامه بود. بگذریم.
بعد از اینکه شرق تعطیل شد، با این که چند تا روزنامه جدید شروع به انتشار کردن و در بین روزنامههای موجود هم روزنامه حزبالله رو نسبتا بیشتر از بقیه قبول داشتم و دارم، اما هیچکدوم شرق نمیشن. بعد از توقیف شرق، حس روزنامه خوندن من هم توقیف شده.
نشریاتی که در این پنج سال مطالعه کردهام، خیمه و اشراق اندیشه و سوره بودهاند. البته سوره را بیشتر و بهتر میخواندم. هم به خاطر این که تحلیلی بود و هم به خاطر اینکه کاربردی و ملموس بود. درد بینشریه بودن هم به درد بیروزنامه بودن اضافه شد!
سوره حتی اگر باز هم منتشر شود، یقینا سوره شهید اوینی نخواهد بود. نمیدانم این ره به کجا میخواهد برود و هدفش چیست اما تعطیلی سوره برای نظام خیلی زشت است خیلی.
مطمئنا تا ظهور نشریهای در حد و اندازه سوره، باید سالها انتظار کشید. خاک بر سر ...
کاش حضرات بزرگوار عرضه داشتند جلوی این همه دهنکجی مدیران ارشد و غیر ارشد به آرمانهای انقلاب را بگیرند، نه اینکه دهن منتقدین مشفق را خورد کنند.
فعلا سرم شلوغه؛ ممکنه نتونم توی این چند روزه چیزی بنویسم...
یکوبلاگ
اعتراض به توقیف ماهنامه سوره
من باغ مظفر را ندیدهام، حوصله دیدن آن مزخرفات را هم نداشتم و ندارم.
قلمراد چند روزی است که معطل مانده است. نمیداند چه کار کند. قلمراد اصلا دیوانه شده است. قبلا حداقل اگر ما نمیتوانستیم تشخیص بدهیم که میخندد یا گریه میکند، الان خودش هم نمیداند دارد چه غلطی میکند.
اصلا کاری ندارم که آقایان اصولگرای سازمان تبلیغاتی اهل حوزه هنری بسیار مسلمان پیرو فرامین مقام معظم رهبری دنبالهرو خط شهدای انقلاب و دفاع مقدس و غیره که مثلا بخشی از دعوت مردم به حقگویی و اینا را به عهده دارند، ادامه جمله با خودتان.
اصلا کاری ندارم که الان جامعه و توس و مشارکت و آزادگان و آزاد و غیره دارند به ریش اصولگرایی و همه بند و بیلش میخندند.
مهم هم نیست که چرا در سوره را تخته کردهاند و نتوانستهاند بیشتر از این وجود این غده سرطانی را تحمل کنند.
لابد از رژیم غاصبها هم خطرناکتر شده است.
لابد زردها بهتر میتوانند اهداف حضرات دولتی و غیره را تامین کنند.
میخواستم به آقای بنیانیان بگویم شما ارزش مدیر مسئولی نشریهای همچون سوره را ندارید. اما بعید میدانم ان دکتر حسن بنیانیان که من میشناسم این همه نسبت به کسانی که از نزدیک با آنها در ارتباط است نفهم باشد. لابد آنهایی که مورد لطف این نشریه کثیف و غیراخلاقی قرار گرفتهاند، برای پاک کردن فضای قدسی جامعه اسلامی از لوث وجود مظاهر فساد و فحشا به حسن آقای قصه ما نامه فدایت شوم نوشتهاند که قربان آن ریشهای سفیدت! ای شفتالو! آن سورهایها رو با دلایل جالب خفه کن که خفهت میکنیم.
در هر صورت مهم نیست.
به آقای جلیلی تبریک میگم. واقعا هم تبریک میگم که تونست به همه بفهمونه که بعضی از آقایون حتی تحمل نقدهای عالمانه و منصفانه رو هم ندارن. چه برسه به انتخاب و بازتاب و شرق و غیره.
خطیب جمعه با لحنی ناصحانه مداحها و مرثیهخوانها و منبریها و ... را مورد خطاب قرار داده بود.
میگفت برای گریاندن مردم دروغ نگویید، حرفهای موهن و پست نزنید.
میگفت مجلس امام حسین علیهالسلام فقط روضهخواندن و گریهکردن نیست...
میگفت عزاداری امام حسین علیه السلام اگر فقط نوحهخوانی و گریه کردن باشد، خیانت است.
نمیدانم...
بدون هیچ مقدمهای میخواهم یک متن گزارشی را که در پایگاه اینترنتی رادیوی جاسوسی سازمان سیا انتشار یافته است، نقل کنم؛ به فضاحت و رسوایی دروغپردازیهای رادیو فردا هم فعلا کاری ندارم...
نزدیک به یک دهه است که با ورود نسلی جدید از جوانان و نوجوانان به مراسم عزاداری «ماه محرم»، آرام آرام، این مراسم به شکلی نزدیک شده که بیشتر باب طبع جوان پسند پسرها و دخترهایی است که موفق شده اند در این ماه، مرزهای قانونی و عرفی جامعه «انقلابی» را پشت سر بگذارند؛ آنها در این ماه می توانند تا پاسی از شب در خیابان ها باشند و «زندگی شبانه» را تجربه کنند؛ دخترها و پسرها می توانند بدون ترس از گشت های پلیس با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و بی نظمی دلپذیر یک کارناوال خیابانی را تجربه کنند.
مجموعه ویژگی های مورد پسند جوانان برای برگزاری یک فستیوال شلوغ و بی نظم در خیابان ها، در سال های اخیر، چاشنی تازه ای را دنبال می کند؛ همان چیزی که اصولا یک «فستیوال» به آن نیاز دارد: موسیقی!
عنوان این گزارش این است: «امام حسین با ذوالفقار ابروهاش!»، رادیو فردا
البته مشخص است که فضایی که در این گزارش تصویر شده است با فضای عزاداریهای ایرانیان، تفاوتهای بنیادین دارد اما چرا باید عزاداریهای ما به اندازهای خالی از محتوا شود که حتی رادیو فردا هم رسوایی آن را تشخیص بدهد اما هنوز بعضی از مداحها ...