سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرو ای دوست...

تو که خاموشی...
بی تو به شام و سحر چه کنم...

چه کنم با دل تنها...
چه کنم با این غم.

پیکر حسن نظری جمعه 15/10/85 ساعت 8 صبح از این آدرس تشییع می‏شود:
تهران نو - ایستگاه ارباب مهدی - کوچه شهید اکبر میر حسینی - بن بست طاهر - پلاک 27

قراره با دوستان بریم مراسم تشییع
سعی کنید تشییع مومن رو از دست ندید.


نوشته شده در  پنج شنبه 85/10/14ساعت  2:16 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

این روزا شاید خیلی روزای خوبیه؛ ولادت امام رضاسلام‏الله‏علیه و حضرت معصومه‏سلام‏الله‏علیها و ...

شاید اگه دو سال پیش(مثلا) نسبت به دوستم بدقولی می‏کردم، با یه معذرت‏خواهی یا یه توجیه بچه‏گونه قضیه حل می‏شد ...
واقعا هم حل می‏شد؛ الان هم همین‏طوره...

شاید اگه اون روز صبح نیم ساعت تاخیر می‏کردم و همه رو سر کار میزاشتم، با یه توجیه که؛ خواب بودم مثلا همه نگاه‏های معترض خاموش می‏شد؛
الان هم همین‏طوره...

بدقولی خیلی بده؛ اما اگه آدم به خودش بدقولی کنه خیلی وحشتناک میشه؛
چی بگم؛ میدونم چی میخام بگم؛ اما گفتنش سخته؛

آدم اگه به خودش بدقولی‏ کنه؛ هیچ‏وقت خودش رو نمی‏بخشه؛
بعضی وقتا به خودت قول میدی که فلان کار رو بکنی؛ تنها کسی هم که یه چیزی از اون کار بهش می‏رسه خودتی؛‏ اما نمیدونم چی باعث میشه که اون کار رو نکنی...

بسه.

یاعلی


نوشته شده در  شنبه 85/9/11ساعت  9:44 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

ماه مبارک رمضان تمام شد ...
روز قدس هم گذشت ...

دو سه سال پیش، بزرگ‏ترین مشکل زندگی‏م، خواب بود.

دو سال، مراجعه پیاپی به جناب متخصص روانپزشکی و مغز و اعصاب و انجام دستورات آقای پزشک، یه خورده خسته‏م کرده بود.
خسته از این جهت که نمی‏دونستم تا کی باید قرص بخورم، دکتر هم که اصلا توجهی به این‏ چیزا نداشت ...

چون فکر می‏کردم بعد از این‏همه اطاعت از توصیه‏های مشفقانه جناب دکتر، دیگه مشکل حل شده ...
البته یه خورده هم درست فکر کرده بودم ...

اما امروز باز هم ...

بزرگ‏ترین مشکل زندگی من خواب است.
وعده ما، شنبه 6 آبان، مطب آقای متخصص.

یاعلی


نوشته شده در  پنج شنبه 85/8/4ساعت  8:46 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

1-خواستم چون همیشه سلام کنم؛ سلام

2-اما نخواستم چون همیشه سخن بگویم

3- این بار می‌خواهم برای یک بار هم که شده، صرف‌نظر از همه ملاحظات وبلاگی، آن‌گونه که دلم می‌خواهد سخن بگویم.

4- می‌خواهم یک بار برای همیشه پشیمان شوم، یک بار برای همیشه کنج دلم را جارو کنم برای تو.

5- می‌خواهم برای یک بار هم که شده با چشمان باز، آنچه تو می‌خواهی باشم؛ نه آن‌که با چشمان بسته چیزی باشم که تو نمی‌خواهی.

6- یادت هست؛ وقتی مرا بیدار می‌کردی،‌ بیدار نمی‌شدم.

وقتی همه تلاش خود را هدیه بیدار کردن من می‌کردی، شاید در بهترین حالات نگاه ناشکری‌ام را به سوی تو ره‌سپار می‌کردم و بس

7- یادت هست؛ چندی بعد که بیدار می‌شدم، تو را به خاطر بیدار نکردنم سرزنش می‌کردم.

8- کاش می‌شد "کاش‌"ها را یک بار گفت و نتیجه "کاش" را درو کرد. کاش می‌شد حداقل به "کاش"های خودمان پایبند بودیم.

9- می‌خواهم پشیمان بمانم، می‌خواهم این‌گونه سرخورده بمانم تا لازم نباشد دوباره پشیمان شوم.

10- نمی‌دانم؛ هیچ نمی‌دانم؛ نشان به آن نشان که به آن‌چه می‌دانم پایبند نیستم.

11- "کاش" می‌شد بدون "کاش" به خواسته‌های خود برسیم.

12- می‌خواهم برگردم،‌ از همین راهی که آمده‌ام؛ می‌خواهم انسان بودنم را بفهمم؛ می‌خواهم حداقل خودم را بشناسم ...

13- می‌خواهم لااقل از خودم گول نخورم.

14- تو خیلی کمک کرده‌ای، اما کسی که راه را از چاه نمی‌شناسد، کمک را هم نمی‌تواند بفهمد؛ من فقط تو را می‌خواهم.

15- خودت می‌دانی با وجود همه فرارهایی که از تو و خواسته‌هایت داشته‌ام، سرزمین وجودم هیچ‌گاه خالی از تو نشده است

16- می‌دانم کافی نیست، می‌خواهم بگویم که دوستت دارم، می‌خواهمت، با نگاه تو زندگی می‌کنم، با نگاه تو زنده می‌مانم.

17- سختی برآوردن تو گرچه در برابر شیرینی بودنت کاهی است در ملک سلیمان؛ اما جهالتم را و بی‌خردی‌ام را بنگر.

18- این روزها، روزهای توست، شنیده‌ام که این روزها را روزهای خودت می‌دانی.

19- تو را می‌خواهم، فقط تو را؛ تو که باشی، بودن همه بی‌معنی است و آزاردهنده؛ کمکم کن تا تو را بیش از این بخواهم و بفهمم.

20- به حق همه آنان که برای تبلیغ خودت و خواسته‌هایت به زمین گسیل داشته‌ای و به حق آن‌کسی که پایداری دنیا به وجود اوست، نگاهت را مهربانانه به من هدیه کن.

جزء سیزدهم قرآن کریم

اللهم لک صمنا؛ اصفهانی


نوشته شده در  پنج شنبه 85/7/13ساعت  11:7 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

1-‏ دیشب که یه سری به نگهبانی زدم تا نکنه نامه‏ای چیزی برام اومده باشه، یه بسته پست شده رو دیدم که برام اومده بود.

وقتی ورداشتم، فهمیدم چیه.
خبرنامه داخلی جبهه مشارکت.
این رو واسه این گفتم که بدونید خبرنامه داخلی یک حزب رسمی کجاها که نمیره!
تاکید وزارت ارشاد بر غیرقانونی‏بودن‏این‏رویه اوج‏قانونگرایی‏یک‏حزب‏پرحرف و پرمدعا

راستی یه نامه دیگه هم رسیده بود، از طرف ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی به همراه یک کتاب پالتویی با عنوان منشور نظریه دولت اسلامی. همین

2- درباره روزنامه شرق؛ گرچه چند روزی از قضیه‌ش گذشته اما میخام چند جمله‌ای درباره‌ش بنویسم.
یک نکته جالبی که آدم را قلقلک می‌دهد،‌ علاوه بر کار عجولانه هیئت نظارت بر مطبوعات و ...، رفتارهای اهالی شرق است.
یعنی در عین حال که انبانی پر از تخلفات ریز و درشت به دنبال خود می‌کشیدند، هر روز یک شیرین‌کاری از خودشون بیرون مینداختن.
این‌ها که حداقل خودشان ادعای نبودن آزادی و برنتافتن هرگونه انتقاد را می‌دهند و در این‌راه چه بسا کتاب‌ها نوشته‌اند و مقاله‌ها به دست چاپ سپرده‌اند، به اندازه یک آدم معمولی،‌ تدبیر نیندوخته بودند، مگر آن‌که تدبیر ایشان را تعطیل شدن روزنامه‌شان بدانیم.
یادداشت‌مربوط

3- من واقعا نمی‌فهمم این خانم انوشه انصاری از اون روز که به فضا رفت تا امروز که از سفینه فلان نزول اجلال نمودند چه گلی به سر این ملک و مملکت زدند که این‌گونه همه به شادباش و خوش‌ و خرمی مشغولند.
یا مبلغان حرکت بزرگ و تاریخی این خانم – از جمله صدا و سیمای جمهوری اسلامی- چیز قابل افتخاری در این سفر مشعشع یافته‌اند و یا عقب‏ماندگی ما مانع از فهم این‌چنین افتخار شدیدی است.
یک‌خبر جالب‌در این‌باره

4- انتشار نامه امام هم که ... متن‌نامه
خدا ما را به راه راست هدایت کند.

دعای یاعلی‌یاعظیم

دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان

جزء پنجم قرآن کریم

التماس دعا


نوشته شده در  جمعه 85/7/7ساعت  3:42 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام به دوستان خوبم.

1- اون اوایل که نوشتن توی این‏جا رو شروع کرده بودم فکر می‏کردم هر حرفی که بخام میتونم بزنم، به خاطر همین یه اسم مستعار هم برای خودم انتخاب کرم که دیگه راحت‏تر باشم.

2- همه مشکلات و دردسرها و محدودیت‏ها عاطفی - و نه قانونی - از زمانی شروع شد که در جریان انتخابات ریاست جمهوری، آن‏زمان که احتمالا با تیتری بزرگ عبارت هاشمی نه! را نوشتم.
تا ان زمان کسان خاصی از نزدیکان و حتی دوستانم، از افکار من خبر خاصی نداشتند.

3- همه مشکلات از آن‏جا شروع شد که آدرس وبلاگم را به یکی از ..ـم دادم تا سری بزند و شاید سخنی بگوید.

4- از آن زمان به بعد و به دلیل عدم درک درست بعضی‏ها از اقتضائات جامعه مجازی، با نگاه‏های عاقل اندر سفیه و گاه تکفیرآمیز بعضی از نزدیک‏ترین دوستان و ...یم قرار گرفته‏ام که ای‏کاش دست می‏شکست و زبان لال می‏شد تا آبرو حفظ شود.

5- می‏گوید امریکایی‏ها تو را اجیر کرده‏اند، می‏گوید تو کی هستی که درباره ... اصلا جرات حرف زدن را به خودت می‏دهی، می‏گوید این حرف‏هایی که تو نسبت به فلانی می‏زنی، تو را از دین خارج می‏کند، می‏گوید همه مردم می‏گویند تو دشمن فلانی هستی، یارو حتی فرق وبلاگ را با سایت نمی‏داند، می‏گوید تو برای مخالفت با فلانی سایت داری، می‏گوید یک بچه بیست ساله به چه حقی نسبت به فلانی اظهار نظر می‏کند.

6- جوابی برایش نداشتم چون او اولا تعصب خاصی بر روی فلانی داشت و مخالف او را دشمن دین و نظام می‏دانست، ثانیا اطمینان و استدلال محکم مرا آنچنان به سخره می‏نشست که آن‏چنان که خود اقرار می‏نمود، دمدمی بودن و هر روز حرفی زدن را بر استدلال کردن و ثابت‏قدم بودن در رفتار و گفتار ترجیح می‏داد.

7- می‏گفت فلانی که سرتاپای نظام ره به ... می‏کشد و فردا از حضرات تعریف و تمجید می‏کند بسی پاک‏نهادتر و محترم‏تر از من است.

8- این‏ها همه در جواب سه گزاره منطقی از من بود و آن سه گزاره این‏ها بودند.
          اعضای تیم اقتصادی دولت آقای فلان، غالبا از اعضای فکری فلان گروه بودند.
          سخنگوی همان گروه رسما اعلام کرده است که ما یک گروه لیبرات دموکرات اما مسلمان هستیم.
          و دست آخر نتیجه آن‏که: پس اقتصاد دولت‏فلانی قبل از آن‏که اسلامی باشد، لیبرالی بوده است.

9-  من با صراحت می‏گویم که کسانی، به عمد یا به غیر عمد، خانه‏ای را که من با زحمت زیاد و با تفکر بر روی تک تک آجرهای آن ساخته بودم، به راحتی و با جنباندن متوالی زبان بر باد دادند پس من حق خود می‏دانم که .... نمی‏دانم چه بگویم.

10- برای از دست ندادن باقی آبرویم بر خودم واجب می‏دانم که اینجا را تخته کنم.

11- اینجا لازم می‏دانم از علی عزیز، که کلی در حقم برادری کرده و دوستان و عزیزان دیگه‏ای که زحمتی هر چند ناچیز برایم کشیده‏اند سپاس‏گزاری کنم و اگر کسی را آزرده‏ام، طلب عفو و بخشش کنم.

12- مطمئنا عمدی در کار بوده که بقیه دوستان بزرگوارم را ذکر نکرده‏ام، پس از دعای خیرتان محرومم نکنید.

یاعلی


نوشته شده در  شنبه 85/4/24ساعت  8:42 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

1- اگه قراره کسی ناامید باشه و اعصابش خورد باشه و کلا به هم ریخته باشه؛ اون من نیستم.
2- خوشی زیر دلم نزده و اساسا در چندش‏آورترین و کثافت‏بارترین لحظه عمرم هستم، اما من تا حالا دلم به یه مشت آدم خودخواه خودبین خودشیفته خوش نبوده که حالا به خاطر احمقی‏شون قرار باشه از حال برم.
3- جالبه نه؟ واژه‏های سراسر ادب رو حال می‏کنید؟ مهم نیست. مهم اینه که باید گرفتارش بشی تا بفهمی...
4- هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی‏کردم که آرزوم این باشه که کاش این خانومی که الان مادرمه، مادرم نبود و یه نفر دیگه جاش بود‍؛ هیچ‏وقت فکرش رو هم نمی‏کردم که آرزوم این باشه که کاش خواهرم می‏مرد.
5- زیاد جدی نگیرید. خدایشان رحمت کند.
6- باز هم زیاد جدی نگیرید،‏ زندگیه دیگه...

7- بعضی از دوستان عزیز برای جلوگیری از بسته شدن هاست سایت‏های مذهبی و ضدصهیونیستی اقدام به تهیه هاست نموده‏اند که دوستان و عزیزانی که نیاز دارند می‏توانند به وبلاگ استشهادی جنبشی بروند.

8- درسته که توی بند 5  و 6 گفتم که جدی نگیرید اما ...

یاعلی


نوشته شده در  چهارشنبه 85/3/17ساعت  8:12 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]