سلام را باید آهسته گفت...
جواب را باید آهسته خواست...
آهسته قدم بردار...
آهسته ...
گلها را پرپر نکن...
آه...
صدایی را به انتظار نشستهایم...
میگویند بعضی شنیدهاند اما از ... نمیتوان باور کرد...
شاید آنها نیز ...
بگذریم...
اما راستی اکنون میشنوم...
کودکی از فرط خوشحالی بلند شعر میخواند و کودکان دیگر نیز او را همراهی میکنند...
آیا خبر ندارند؟
نمیدانم، اما چه میتوان کرد...
سرخ را اگر رنگ خون و عشق بدانیم و سبز را اگر رنگ پیروزی و رسیدن، امروز، نه! روزهایی دیگر سرخترین و سبزترین روزهای زمین خواهد بود...
سرخترین روز زمین از آن رو که سرخی آن دریایی که از حلقوم فرزند سبط نور الاهی میخروشید، زمین و بل زمان را تا لحظه ظهور و انتقام، سرخ و خونین کرده است...
و ... اشک شاید برای فرو خوردن خشمی باشد به بلندای تاریخ و به ... بگذریم.
سبزترین روز زمین نیز از آن رو که دریایی خروشان و پرانرژی آنهم از جنس عشق و عقل، خیابانهای سکوتزده و اختناقپرور قلب امید دنیا را که قرنها در سکوت شیطانی فرو رفته بود، به یکباره فرا گرفت و آهسته آهسته، روحی بزرگ از ریشه پرشکوه آسمان را بر مسند سیادت ملتی بزرگ نهاد...
و حسین علیه السلام آمد و میآید...
اما گویی هنوز به کربلای دلهای ما نرسیده است...
میدانی چرا؟
بگذریم...