او، سرآغاز جویبارهای سیراب از نور!
صدای بالهای مَلَک را بر فراز چشمانتان میشنوید؟
آه! بالهای فرشتگانِ عاشق، که وجودشان را میخواهند فدای بندهای خدایی کنند، میبینید؟
لحظهای بیش تا آغاز بالگشودن فرشتگانِ آمده از سرای یار نمانده است.
باید شتاب کرد...
اما...
چگونه باید به پیشواز گلهای سپید و شاید سرخِ آسمانی رفت؟!
چشمانم را بستم...
شما نیز! آری ببندید...
چارهای نیست جز این...
وااااااااای!
بالهای فرشتگان نرمخویِ فرستاده از جانب دوست را لمس میکنید؟
آری...
باز کنید...
چشمانتان را میگویم...
تمام شد...
انتظار را میگویم...
کولهبارهایتان را از بوی دیگران بزدایید و پر از عطر او کنید...
رسیدیم...
سفره گسترده مهربانی و بخشندگی دیار لبریز از روزهایخدا...
بار بیندازید و دستها را بشویید و نگاهتان را بر سفره بدوزید و ...
یاعلی