درست است. نمیتوانم دقیق بگویم چند شنبه بود و روز چندم از چه ماه کدام سال بود. بله! اینها را نمیتوانم بگویم. گرچه شاید خیلی مهم باشند. درست است اما دلیل نمیشود تکتکشان را به یاد نداشته باشم. تکتک لحظهها را. حتا میتوانم بگویم در آن لحظهها رویم به کدام سو بود. و میتوانم بگویم هر بار ناخنهایم بلند بودند یا کوتاه.
هر چه بود خیلی کم بود. نمیگویم به اندازهی انگشتان دو دست هم نبود. بیشتر از اینها بود. گرچه همهشان را به یاد دارم اما تنها حسرتشان است که مانده. بارها شده است در تنهایی خودم یا در انتهای ذهنم دستهایم را باز کردهام. آنچنان باز که دنیایی را در خود راه بدهد. اما...
بعضی حرفها چه نگفتنیاند.