سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درست است. نمی‏توانم دقیق بگویم چند شنبه بود و روز چندم از چه ماه کدام سال بود. بله! این‏ها را نمی‏توانم بگویم. گرچه شاید خیلی مهم باشند. درست است اما دلیل نمی‏شود تک‏تک‏شان را به یاد نداشته باشم. تک‏تک لحظه‏ها را. حتا می‏توانم بگویم در آن لحظه‏ها رویم به کدام سو بود. و می‏توانم بگویم هر بار ناخن‏هایم بلند بودند یا کوتاه.

هر چه بود خیلی کم بود. نمی‏گویم به اندازه‏ی انگشتان دو دست هم نبود. بیش‏تر از این‏ها بود. گرچه همه‏شان را به یاد دارم اما تنها حسرت‏شان است که مانده. بارها شده است در تنهایی خودم یا در انتهای ذهنم دست‏هایم را باز کرده‏ام. آن‏چنان باز که دنیایی را در خود راه بدهد. اما...

بعضی حرف‏ها چه نگفتنی‏اند.


نوشته شده در  شنبه 87/2/28ساعت  10:29 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]