خیلی خوشحالم...
قرار است دو سه روزی را جور دیگری بگذرانم...
کاش دعا میکردید که خدا کمک کند و ...
نمیدانم، نه! میدانم اما نمیخواهم بگویم، البته میخواهم بگویم اما نمیشود...
البته غیر از این، چیزهای دیگری هم هست که خوشحالم کرده است، یکی از آنها همان اظهار اعتذارم به پیشگاه آقای رئیس موسسهمان بود که وجداندردم را به مقدار زیادی رقیق کرد، گرچه این رقیقشدن وجدان درد به معنای پررو شدن نیست...
علی الحساب چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه...
دعا کنید ...
الان هم، راهی هستم، شاید به خاطر همینه که این یادداشت اینقدر داغونه!
تومار وبلاگی برای رهایی قدس