سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

این روزا شاید خیلی روزای خوبیه؛ ولادت امام رضاسلام‏الله‏علیه و حضرت معصومه‏سلام‏الله‏علیها و ...

شاید اگه دو سال پیش(مثلا) نسبت به دوستم بدقولی می‏کردم، با یه معذرت‏خواهی یا یه توجیه بچه‏گونه قضیه حل می‏شد ...
واقعا هم حل می‏شد؛ الان هم همین‏طوره...

شاید اگه اون روز صبح نیم ساعت تاخیر می‏کردم و همه رو سر کار میزاشتم، با یه توجیه که؛ خواب بودم مثلا همه نگاه‏های معترض خاموش می‏شد؛
الان هم همین‏طوره...

بدقولی خیلی بده؛ اما اگه آدم به خودش بدقولی کنه خیلی وحشتناک میشه؛
چی بگم؛ میدونم چی میخام بگم؛ اما گفتنش سخته؛

آدم اگه به خودش بدقولی‏ کنه؛ هیچ‏وقت خودش رو نمی‏بخشه؛
بعضی وقتا به خودت قول میدی که فلان کار رو بکنی؛ تنها کسی هم که یه چیزی از اون کار بهش می‏رسه خودتی؛‏ اما نمیدونم چی باعث میشه که اون کار رو نکنی...

بسه.

یاعلی


نوشته شده در  شنبه 85/9/11ساعت  9:44 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

1- دیروز با مظاهر و حامد و غلامعلی رفته بودیم خوش‏گذرانی!
2- احتمالا اولین سفر غیرخانوادگی که رفتم، تابستان بعد از سال اول راهنمایی بود؛ زیارت امام رضا‌علیه‌السلام؛
شاید آن سفر خیلی از نگاه‌های مرا تغییر داد و با رفتارهایی آشنایم کرد که تا قبل از آن اصلا فکرش را هم نمی‌کردم؛ بگذریم.

3- دیروز روز خوبی بود؛ خوب که نه! عالی بود.
ساعت 9 تا 11 کاخ گلستان؛ که به خاطر تنبلی و دیر رسیدن کارمندان کاخ، کلی از برنامه‏مان عقب افتادیم؛ به خاطر همین، تا 11 و نیم نتوانستیم کاخ گلستان را تمام کنیم.
کاخ گلستان چند ساختمان داشت؛ هر ساختمان یک راهنما داشت؛ راهنمای یک ساختمان به‏تر از بقیه بود،‏چون حوصله‏اش مشهود بود و آمادگی‏ تاریخی و هنری‏اش هم جالب‏توجه.
موبایلم شارژ نداشت طبق معمول؛ به خاطر همین نتوانستیم درست عکس بگیریم؛ دوربین هم چیز خوبیه‏ها!

تشریح حضور در نمازجمعه، پارک لاله و اجرای مراسم ناهار و ... و همچنین تماشای میم‏مثل‏مادر و همچنین تئاتر شهر و بقیه اتفاقات دیروز را در ادامه مطلب ببینید.

4- شاید بدانید که در دور اول ریاست‏جمهوری به قالیباف رای دادم.
چندی پیش تنها
کسی که توی این نظام متعلق به هیچ باند و جناحی نیست! در یادداشتی فتوا داده بودند که ورود نظامیان به انتخابات کاری کثیف و غیرانسانی است! و شاید حتی حکم به اعدام فوری نظامیانی داده باشند که وارد حوزه قدرت و اینا شده‏اند.
نمی‏دونم خانم شلوغ سخنگوی دولت،‏ به جز امام،‏ آیت‏الله خامنه‏ای رو هم قبول داره یا نه؛ البته اگه امام رو درست شناخته بود هم نباید این‏ فحاشی‏ها رو می‏کرد.
صحبت‏های امروز آقا جواب وراجی‏های خیلی‏ها بود، خیلی‏ها!
این جمله‏ها مثلا: نیروهای مسلح از جمله سپاه مظهر قدرت، عزم و اراده ملت ایران هستند.
نظامی‌گری در نظام اسلامی، افتخار است.
یه چیزایی نوشتم اما چون حالم خوش نیست،‏ نتونستم کاملش کنم؛ به همین خاطر پاکشون کردم.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  شنبه 85/9/4ساعت  2:38 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

روزنامه گرفته بودم؛ اسمش حزب‏الله بود.
روزنامه خوبی است، هم از لحاظ حرفه‏ای؛ که (اول نوشته بودم) یقینا (اما حالا می گویم،) شاید تا حدودی جای شرق را برایم پر کرده است و هم از نظر نوع تفکر که یقینا از زمره رسانه‏های انقلابی و پایبند به نظام اسلامی است.
عیب بزرگش اسم است؛ اسم.

کاش اسمش حزب‏الله نبود،‏ چه میدونم، یه چیز دیگه.

توی یکی از صفحات روزنامه، قسمتی از یک رمان چاپ شده بود.
فصل پنجم رمان بی‏وتن رضا امیرخانی.

رضا امیرخانی، انسان جالبی است؛
نویسنده کاربلدی است؛
جوان فعال و
پخته‏ای است؛
اهل پزهای
روشنفکری امروزین نیست.

بگذریم ...
من او فصل آغاز آشنایی من با او بود،‏ در فاصله سه تا چهار ماه همه نوشته‏های کتاب شده‏اش را خواندم.

اون وقتا سرلوحه‏نویس لوح بود، یعنی سردبیر؛ یه چند وقت غایب شد و دوباره مثل این‏که داره می‏نویسه، اما نه با عنوان سردبیر.
چند وقت پیش رییس
انجمن قلم شد.

مهم نیست؛ مهم اینه که من ازش خوشم میاد؛ البته با خودش که همچین زیاد زیاد آشنا نیستم، پس باید بگم از نوشته‏هاش خیلی خوشم میاد؛ خیلی هرمنیونی شد!
سید‏
مهدی شجاعی هم شاید برام مثل رضا امیرخانی باشه یا شاید بهتر از اون.
سیدمهدی‏شجاعی رو همین
پارسال یه‏خورده شناختم،‏ اونم سر یه کلاس ادبیات فارسی و اینا.
اخیرا هم به قول خودش یه پنجره باز کرده توی پرشین‏بلاگ.

همین.

یامحمدیاعلی


نوشته شده در  سه شنبه 85/8/23ساعت  9:36 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

دیشب یه جایی دعوت شام بودیم

اخر جلسه که آقایون مشغول حرف‏های آخر جلسه‏ای بودند، من و محمدمهدی هم چون در جرگه بزرگان راه نداشتیم؛ مشفول مباحث بچه‏گانه خودمان بودیم.

از محمدمهدی پرسیدم؛ فکر می‏کنی خدا تو رو بیشتر دوست داره یا من رو؟

محمدمهدی کلاس اول ابتداییه.
گفت: خب تو رو 
گفتم چرا؟

گفت: خب چون من تو رو بیشتر از خودم دوست دارم، خدا هم تو رو بیشتر از من دوست داره.

و این بود استدلال جالب یک پسر 6 ساله.

نظر شما چیه؟


نوشته شده در  شنبه 85/8/13ساعت  7:43 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

اولین بار یادم نیست کی با او آشنا شدم، مهم هم نیست.
زیاد به آدم‏بزرگ‏ها نزدیک نمی‏شوم، مگر به اضطرار.

آن شب مراسم کوچکی بود برای قرائت چهلمین زیارت عاشورا، آن‏هم به نیت سلامتی یافتن همو که گفتم ...
البته احتمالا چهل روزی باشد که به دیدار یار رفته است، جانباز شیمیایی بود، شهید محسوب می شود؟
حاج‏آقای دوست‏داشتنی و بسیار عزیزی بود، مسئولیتی هم در حوزه علمیه قم داشت، خدایش با سرورش محشور کند.

آن شب، زیارت عاشورا بود؛ از آن شب‏هایی که ... بگذریم.

آن شب به یاد بقیع افتادم، یعنی آن‏که دعا می‏خواند همه را به یاد بقیع انداخت، این روزها هم روزهای تخریب قبور ائمه آرمیده در بقیع است.
کینه‏ای نیستم، اصلا ...
با پوزش از برادران اهل تسنن؛ کینه آن‏ها که منافقانه تیشه به ریشه اسلام اصیل می‏زنند، پاک‏ناشدنی است.

روزهای انتخابات ریاست جمهوری با تمام محافظه‏کاری نوشته بودم که فلانی نه، اما به خاطر آن‏جه به سرم آمد، عهد کردم که از این هم محافظه‏کارتر باشم و درباره همه کس ننویسم، اینجا.
نمی‏خواهم بگویم چه خط‏قرمزهای ابلهانه‏ای برای خودم ساخته‏ام یا برایم ساخته‏اند؛ و نمی‏خواهم بگویم که آزادی ندارم، چون آن‏کسی که برایم محدودیت ایجاد کرده است، حاکمیت نیست، بلکه ...

آن سه خائن و منافق و احمق و ...، همه آرمان‏های مرا لگدمال هوای نفس خویش کرده‏اند؛
آن سه، همه کسانی را که همه وجود منند و همه امیدواری من، به گونه‏ای در تنگنا قرار دادند که شد آن‏چه نباید می‏شد.


نمی‏دانم؛ من شیعه‏ام؛
آن‏ها که در اطراف خانه خدا به سلطنت نشسته‏اند، تنها مشتی حاکم ظالم و طاغوتی و منافق نیستند؛
آن‏ها جانشینانی هستند برای آنان که جانشینی رسول‏خدا برای‏شان آن‏چنان قدرتی می‏آورد که ح
اضر شدند به خاطر آن شیطان را شرمنده کنند؛
بگذریم
این قبیله فاسد و مفسد، مطمئنا هزاران بار بیشتر و شدیدتر از دشمن‏ترین کافران‏اند.

اگر برادران سنی با این حرف‏های بنده به گوشه قبایشان برمی‏‏خورد و خورده است، بروند و درباره دین‏شان و رهبران‏شان تحقیق کنند و سعی کنند رهبرانی بیابند که جملاتی از قبیل‏ ان الرجل لیهجر از ایشان صادر نشده باشد، آن هم درباره سرور پیامبران الاهی؛

نمی‏دانم؛ اگر می‏بینید آن‏چه نوشته‏ام نظم خاصی ندارد و مشوش است، سخت نگیرید؛ تنها دعا کنید.

لطفا در کامنت‏ها گیر ندهید که با این حرف‏ها به وحدت خدشه وارد شده است، لطفا.

یاعلی


نوشته شده در  چهارشنبه 85/8/10ساعت  3:39 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

سلام

ماه مبارک رمضان تمام شد ...
روز قدس هم گذشت ...

دو سه سال پیش، بزرگ‏ترین مشکل زندگی‏م، خواب بود.

دو سال، مراجعه پیاپی به جناب متخصص روانپزشکی و مغز و اعصاب و انجام دستورات آقای پزشک، یه خورده خسته‏م کرده بود.
خسته از این جهت که نمی‏دونستم تا کی باید قرص بخورم، دکتر هم که اصلا توجهی به این‏ چیزا نداشت ...

چون فکر می‏کردم بعد از این‏همه اطاعت از توصیه‏های مشفقانه جناب دکتر، دیگه مشکل حل شده ...
البته یه خورده هم درست فکر کرده بودم ...

اما امروز باز هم ...

بزرگ‏ترین مشکل زندگی من خواب است.
وعده ما، شنبه 6 آبان، مطب آقای متخصص.

یاعلی


نوشته شده در  پنج شنبه 85/8/4ساعت  8:46 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

پس خداوند حضرت مریم را فرمود که روزه سکوت بگیر . لازم نیست از حق بگویی و از آن دفاع کنی که حقیقت خود به وضوح سخن خواهد گفت هر چند کوچک
هر چند بی دفاع ،
هر چند در گهواره ...


* * * * *
عکس ها خود حقیقت هستند ، نه با برداشتی از آن مقرونند و نه به تفسیری محتاج .
هر کسی که آنها را می بیند در می یابد .
اینجا در قم یا کمی آن طرفتر در ترکیه یا آن دورتر ها در سودان و یا فرانسه و ونزوئلا و انگلیس و ...
تفاوت چندانی ندارد
عکس ها حقایق قاب گرفته شده اند ...
تصویر خانه های ویران ، تصویر خیابان های خاموش ، خیابان های پرهیاهو ، تصویر درختچه های سوخته زیتون ، تصویر امدادگر صلیب سرخ که نوزاد خون آلود را به سمت دوربین های خبرنگاران می گیرد و به زبانی که نمی فهمم با خشم حرف می زند ، تصویر مردمی که می روند ، می دانند که باید فرار کنند ولی نمی دانند به کجا .
تصویر زنی که گریان و هراسان آوارها را پس می زند تا شاید همسر یا کودکش را پیدا کند .



تصویر زنی که صورت خیس اشکش را سمت آسمان گرفته و ظالمان را لعنت می کند .



تصویر زنی که سنگ به دست گرفته و خال دشمن را نشانه می رود .




تصویر زنی که غاصبان حجاب از سرش می کشند و لگدش می کنند و تنها نگاه پرمعنایش را به زمین دوخته است .



و تصویر نگاه منتظر کودکان به مشت های گره کرده شما در راهپیمایی روز قدس



( به نقل از نشریه نگار- اولین نشریه بانوان فارس- با تصرف و تلخیص!)
(به نقل از وبلاگ
گلدختر - اولین فتوشاپیست بانوان جهان - بدون حتی اندکی تصرف، بدون یک ذره اجازه)

هر وبلاگ یک فریاد


نوشته شده در  دوشنبه 85/7/24ساعت  3:13 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]