سلام
میخام از یک چیزی حرف بزنم بخشیدن.
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم که شما هم بفهمید چی میخام بگم.
امروز شاهد درد کشیدن کسی بودم که روزی نه چندان دور به خاطر رفتار زشتی که با من داشت بدترین نفرینها رو براش میکردم. شاید فهم اینکه اون تا حالا در حق من مرتکب چه کارهایی شده و با زندگی من چه کرده، خیلی سخت باشه. فقط اینرو بگم که بخشیدن همچین آدمی برام غیر ممکن بود.
شاید خیلیها اینرو بگن که بخشش از بزرگان است و در عفو لذتی است که در انتقام نیست و یک سری آیه و حدیث. اصلا نمیخام درباره غلط بودن احساسم یا درست بودنش بحث کنم... .
میخام بگم که الان تمام نفرینهایی که در حقش کردم رو از خدا پس میگیرم. امروز شاهد آبشدنش بودم. شاهد از دست دادن تمام چیزهایی که به داشتن اونها به من فخر میفروخت و تحقیرم میکرد. شاهد از دست دادن چیزهایی بودم که با اونها زندگی و روح و ذهنم رو آزرده کرده بود.
راستی دنیا چقدرکوچیکه... . راستش که به هیچچیز نمیشه دل بست...
خدایا چقدر فقیر است کسی که تو را ندارد و چقدر ثروتمند است آنکه تو را دارد.
من اون رو بخشیدم و براش دعا میکنم.
و دنیا دار مکافات است...
معمولا تشتهای رسوایی، از پشتبام به زمین میافتند.
معمولا این تشت، بعضیها را رسوا میکند؛ یا یک مفهوم را رسوا و همهفهم میکند.
من عاشق شدهام.
جمله پیشین، از یک لحاظ همان تشت رسوایی است و از دیدگاهی دیگر، افتادن تشت رسوایی...
این تشت را خودم به زیر افکندم تا فردا نخواهم رسوایی را جمع کنم.
التبه این رسوایی بار منفی ندارد.
من عاشق شدهام، آنهم از نوع خفن!
البته این نکته هم مهم است که همه آنها که به قول حاج آقای پناهیان قاشق میشوند، خود را عاشقترین میپندارند.
در هر صورت...
آی مردم! من عاشق شدهام.
این هم سه بار.
سه بار گفتم که اگر حواستان جمع نبود، حواستان جمع شود.
این را هم بگویم که عاشق شدن سخت است. عاشق بودن هم سخت است.
یک نکته مهم! معنای اولی و اصلی عشق در ادبیات فارسی، عشق میان یک مرد و زن است که منجر به ازدواج میشود.
این یک اطلاعیه است.
چند وقتی است در میان کامنتهایی که دوستان عزیز از سر لطف مینویسند، به خاطر توجه نکردن به یک نکته جالب، اشتباهات جالبی رخ میدهد.
دوستان پارسیبلاگی و ایضا غیر آن! پایین هر یادداشت نام نویسنده آن نوشته شده است.
نیک اگر بنگرید، پایین یادداشتها اینگونه است:
نویسنده: احمدرضا زمانی
نویسنده: گویا
نویسنده: هانیه 313
نویسنده: محمد آزادی
علیالحساب همین!
برای اولین بار دو تا از کامنتها را نیز به دوستان تقدیم میکنم.
1- سلام ممنون که به وبلاگ من حقیر سر زدی چشم کاری که گفتین انجام می دم راسیتش این متنو دختر خالم برام میل کرد منم کلی توی فنتش تغییر دادم اما همون روزیم که می ذاشتم توی وبلاگم کلی مشکل باهاش داشتم ممنونم که راهنمایم کردین راستی امیدوارم توی پسالری موفق باشید و همیشه هم ابیماران با روحیه نصیبتون بشه.
2- سلام بر آن که گمنام مینویسد تا ریا نشود
سری هم به ما بزن.
اگر مطلبی از زادگاه تو دست و بالت بود برام بنویس
موفق باشید.
قبل از نوشتن باید این رو بگم که من فقط یک دانشجوی پرستاری هستم و هنوز هم اول راهم.
استاد نام بیماری که قرار بود من ویزیت کنم رو بهم داد. وقتی بالای سرش رفتم دیدم روی تخت حرکات مارپیچی انجام میده. چیزی سرم نمیشد، به خاطر همین از ترس اینکه نابلد بودنم رو بشه و خرابکاری کنم، چیزی نپرسیدم.
کارهایی که استاد گفته بود رو انجام دادم و سرم رو به کارم مشغول کردم.
کم کم فهمیدم که آقای بیمار! داره ورزش میکنه. وقتی پروندهاش رو خوندم، دیدم سکته مغزی کرده و چندین جلسه هم فیزیوتراپی داشته. فشارش هم چندان رضایت بخش نبود.
بار دوم که برگشتم، وقت ملاقات بود. تعدادی حدود 20 نفر به ملاقاتش اومده بودن. حرفایی که اون بیمار میزد خیلی برام جالب بود. خیلی راحت به اطرافیانش میگفت سکته مغزی کردم.
زبونش هم میگرفت. دو تا پاهاش هم فلج شده بود. میگفت «خودم با پاهای خودم، خودم رو به مطب دکتر رسوندم. بعد از اینکه حالم بد شد، خودم راهی مطب شدم. فشارم چیزی حدود 20 بوده (به قول پزشکها 200 )»
وقتی پسرش میخاست پاهاش رو ماساژ بده، میگفت «مثل ویبره(منظورش ویبره همراه بود) ماساژ بده» خیلی چیزهای دیگه هم میگفت و این نشاط و سر زندگی و امیدش خیلی برام جالب بود ... .
من که با هر فشار زندگی زودی به هم میریختم و نا امید میشدم، اینهمه امید اون بیمار خیلی منرو به فکر فرو برد ... .
وقتی به خونه رسیدم، اثری از خستگی هر روز در وجودم نبود.
دیشب با گوشی مشغول گوش کردن رادیو بودم.
شبکههای مختلف رو عوض میکردم تا یکیشون باب میلم باشه.
رادیو جوان، رادیو ایران، رادیو معارف، رادیو فرهنگ و ...
خیلی شنیدهام که موعظه شنیدن به آدم نشاط میدهد. شنیدهام موعظه شنیدن انسان را شاد میکند و غیره.
شاید این حرف را زیاد نتوانستهام باور کنم از عمق جان. اما یادم هست که بعضی وقتها شیرینی احساسی که بعد از موعظه شنیدن دریافتهام، با هیچ شادابی و نشاطی قابل مقایسه نبوده است.
دیشب در میان عوض کردن کانالهای رادیویی، گهگاه صدای سخنرانی یک روحانی توجهم را جلب میکرد اما از سر بیحوصلگی سراغ رادیوهای دیگر میرفتم.
بالاخره برگشتم سراغ همان سخنرانی و گوش کردم. خوابم هم میآمد. اما ارزش گوشکردن را داشت. تا آخر هم گوش کردم. کلی تلنگر بود و کلی هم دلم خوش شد از اینکه در میان این همه بالا و پایین پریدن و غیره، سببی ساز شد که اندکی موعظه شویم...
امروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی است. همو که رهبر فرزانه انقلاب، سید شهیدان اهل قلم خواندش...
سید مرتضی آوینی واعظی بود که گرچه هیچگاه از پلههای منبر بالا نرفت اما با کارش ملتی را موعظه میکرد.
نمیخواهم تعریف بیجا کنم اما یاد روایت فتح هیچگاه از قلب مردمان ایران اسلامی پاک نخواهد شد. گرچه شهید آوینی فقط همان نبود که مردم در روایت فتح دیدند. شهید آوینی نویسنده بود. روزنامهنگار بود. نماینده تیپی از انقلابیونی بود که گرچه نگاه هنری داشتند اما هنر را ابزاری در جهت اهداف انقلاب میدانستند.
و اینگونه است که شهید آوینی یکی از نمادها و شاخصههای اصلی هنر انقلاب اسلامی است.
در این میان نکتهای که اصلا به آن توجه نشده است، درافتادن مسئولان فرهنگی و سیاسی با امثال شهید آوینی است، البته در زمان زندهبودنشان. همین. شاید بعضی از همینهایی که امروز قرار است در فلان همایش و بهمان سمینار، غزل عاشقانه «چرا رفتی مرتضی جون» سر دهند، روزهای زندگیاش امانش را بریده بودند و ...
امروز هم هستند آوینیها و سنگاندازها...
آوینی رفت و چه خوب رفت. امروز را نیز دریابیم...
روز ولادت حضرت رسول صلوات الله علیه با چند نفر از دوستان راهی تهران شدیم.
راننده ما را تا بهشت زهرا برد. قطعه 96. دو سه بار قطعه را دور زد تا پیاده شدیم. وضو گرفتیم و بعد از چند دقیقه سر مزار مرحوم حسن نظری رفتیم. لحظههای غریبی بود. ساکت بودم. ساکت ساکت. مهم نیست به چه چیزی فکر میکردم و چه میگفتم اما دلم میخواست تنها بودم و چند ساعتی هم وقت داشتم.
اما آن سه نفر دیگر، مشغول نوشتن روی گل و کاغذ بودند. همه غرق در حسرت بودند. بغض هم. نمیدانم.
فکر کنم نیم ساعتی آنجا بودیم. قرار بود خدمت خانواده مرحوم حسن نظری برسیم و ... . وقتی رسیدیم، ساعت نزدیک یازده و نیم بود. وارد که شدیم، خانه شلوغ بود. شاید بقیه هم مثل ما آمده بودند تا ...
نشستیم و شنیدیم و گفتیم و ...
نماز را به امامت سوزنبان خواندیم. چه حالی داد. بعد از نماز قرار بود ناهار بخوریم.
اما پدر مرحوم حسن نظری گفتند که اگر دوست داریم، برویم اتاق حسن را ببینیم. ما چند نفر هم از خدا خواسته، به اتاق حسن رفتیم. رایانهاش روشن بود و ...
لازم نیست همه چیز را نقل کنم اما فضای آن اتاق کوچک شاید بیش از فضای بهشت زهرا مرا در خود فرو برد... . بگذریم.
هر کدام از مهمانها که قبل از ظهر میرفتند، پدر حسن، یک کتاب به آنها هدیه میداد. من هم کلی کنجکاو بودم که قضیه ان کتابها چیست. فکر کنم بعد از اینکه از اتاق حسن پایین آمدیم، پدر حسن به هر کدام از ما کتاب مناجات سیدمهدی شجاعی هدیه داد. برای یادبود حسن.خیلی ذوق کردم. خیلی. حامد هم.
بعد از آن رفتیم سالن همایشهای سازمان صداوسیما. برای شرکت در مراسم اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم. من در جشنواره ثبتنام کرده بودم(البته به جز بخش وبلاگنویسی). اما وقتی ایمیل شرکت در اختتامیه برایم آمد هنوز تصمیم به حضور در اختتامیه نداشتم. به همین دلیل فرم حضور در اختتامیه را پر نکرده بودم. بقیه دوستان هم احتمالا در جشنواره شرکت نکرده بودند. البته به استثنای یک نفر از دوستان که داور بخش وبلاگنویسی بودند.
از در ورودی جام جم که وارد شدیم، کارتهایی دریافت کردیم که اسم کسانی دیگر روی آنها تایپ شده بود. به محل برگزاری مراسم رفتیم. بعد از سرود جمهوری اسلامی، شنوای دستزدن ممتد حضار بودیم. بعد از ان آیاتی از قران کریم تلاوت شد. بعد از تلاوت قرآن، فرزاد حسنی، پشت تریبون آمد و شروع به سخن گفتن کرد.
پخش یک کلیپ ویدیویی برنامه بعدی بود که گزارشی از برگزاری جشنواره و بعضی از جزییات آن ارائه میداد. تمام که شد مجری بدن مقدمه به تعریف و تمجید از حاج آقایی پرداخت که هنوز اسم و رسمش مشخص نبود. فکر کردم منظور آقای حسنی، ریاست سازمان ملی جوانان است. در میان تعریفهای فرزاد حسنی، خانم مسنی بدون اعلام قبلی شروع به سخن کردند و دستبردار هم نبودند. فرزاد حسنی هم با یک جمله کمی تا قسمتی توهینآمیز مجلس را به خنده واداشتند. متوجه شدیم که تعریف و تمجیدهای آقای حسنی، برای دعوت از حاجاقای حسینی دبیر جشنواره برای ایراد توضیحاتی درباره روند برگزاری و داوری جشنواره بوده است.
به دعوت مجری جالب این مراسم، حضار محترم، «سید اولاد پیغمبر را تشویق» کردند آنهم با دست زدن. دبیر جشنواره، کنار هم جمع کردن همه سازمانها و نهادهای فعال در زمینه جوانان و همچنین نشان دادن اینترنت به عنوان یک ابزار فرهنگی را از موفقیتهای برگزاری این جشنواره اعلام کردند. پایان سخنان دبیر جشنواره، صلوات بر محمد و آل محمد بر مجلس دمیده شد. و همچنین دستزدن لابد به افتخار دبیر جشنواره به دستور یا دعوت مجری برنامه!
جمله بعدی مجری این بود«تشویق کنید تا گروه تواشیح کارشون رو شروع کنند.» احتمالا منظور از تشویق هم دستزدن بود چون ما صدای دست زدن را شنیدیم.
اجرای دو تواشیح با صدای گروه زید و زمینه موسیقی تند را شنیدیم. البته تواشیح ضبط شده بود و دوستان گروه زید گویی فقط برای واقعی کردن قضیه تشریف آورده بودند. بعد از اجرای هرکدام از تواشیحها هم صدای دستزدن حضار را شنیدیم.
این هم جمله فرزاد حسنی بعد از اتمام تواشیح و اجلال نزول گروه تواشیح «تشویق بفرمایید حاج آقای علیاکبری رییس سازمان ملی جوانان رو. 1، 2، 3 ...»
سخنان ریاست محترم سازمان ملی جوانان، حجتالاسلام والمسلمین حاج علی اکبری، فضای مجلس را به سوی آنچه باید بود نزدیک کرد. ایشان با اشاره به آیاتی از قران کریم این نکته را متذکر شدند که خدا بر ما منت نهاده است و پیامبر را از میان ما مبعوث کرده است. ایشان این خویشاوندی پیامبر با مسلمانان را سبب سنگینی مسئولیت مسلمین در تبلیغ دین دانستند.
حاجآقای حاج علی اکبری، پس از آن، بهار حقیقی را وجود مقدس انسان کامل دانستند و بیان داشتند که بهترین روز برای خواستن و دعا کردن، همین روز ولادت رسول اعظم است.
بخشی دیگر از سخنان حاجاقای علی اکبری این بود که پایگاه اینترنتی جشنواره به عنوان نمایشگاه دائمی عرض ارادت به ساحت پیامبر اکرم صلواتاللهعلیه باقی خواهد ماند.
ریاست سازمان ملی جوانان در ادامه با اشاره به اینکه جوانی به بهترین شکل و در کلاس اخر در وجود پیامبر یافت میشود، دلیل این امر را نزدیک بودن جوان به فطرت انسانی دانستند.
در میان سخنان ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم حضور پیدا کردند. بعد از اتمام سخنان حجتالاسلام حاج علی اکبری، شاهد دعوت مجری مراسم اختتامیه از وزیر برای صحبت کردن و امتناع وزیر ارشاد بودیم. پس از آن، مجری از ریاست سازمان ملی جوانان، وزیر ارشاد و دبیر جشنواره دعوت کرد تا به روی سن بروند. برای اهدای جوایز.
قسمت اول اهدای جوایز، مربوط بود به اهدای جوایز برگزیدگان رشتههای داستان، عکاسی و گرافیک بود.
دست زدن در این مراسم که مثلا در روز ولادت پیامبر اسلام و همچنین مثلا به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده بود، واقعا زشت بود. کاری به جنبههای شرعی قضیه ندارم اما دوستان برگزار کننده میتوانستند با یک تذکر کوچک به مجری برنامه، جلوی این کار را بگیرند. آنگونه که یادم هست، مجری مراسم اختتامیه جشنواره وبلاگنویسی پیامبر اعظم، با یک تذکر کوتاه، همه تشویقها را صلواتی کرد. بگذریم...
برنامه بعدی، اجرای چند تصنیف زیبا و دوست داشتنی از علیرضا افتخاری بود که همه حضار از ابتدای مراسم، کم و بیش ایشان را مستقیما و یا از طریق پخش زنده دوربینهای موجود در محل برگزاری جشنواره دیده بودند. یکی از تاثیرگذارترین بخشهای اختتامیه.
نوبت به سخنان وزیر ارشاد رسید که در زمانی کوتاه به تشکر از ریاست سازمان ملی جوانان و زحمات ایشان برای برگزاری این جشنواره پرداخت. وزیر ارشاد در ادامه سخنان خود، با تحلیل تطبیقی اثرات کینهتوزیهای دشمنان و تفرقه امت اسلامی، یادآور شد که کینهتوزی دشمنان نسبت به اسلام و پیامبر، تنها باعث افزایش اقبال نسبت به اسلام شد که تا امروز نیز ادامه دارد؛ در حالی که خطر اصلی، تفرقه در میان مسلمانان است.
پس از سخنان وزیر ارشاد، یک قطعه فیلم بدون هیچ توضیح قبلی پخش شد. این فیلم با توضیحاتی به زبان انگلیسی از شبکه سی ان ان شروع شد و در ادامه تصاویری از تظاهرات مردم بر علیه توهین به پیامبر اسلام در کشورهای اروپایی و همچنین روبروی سفارت دانمارک را بر روی صحنه برد. سپس معرفی هنرمند جانبازی که با دندان نقاشی میکرد و برای محکومیت اقدام روزنامههای دانمارکی در توهین به پیامبر اعظم، تصویر حضرت مریم را نقاشی کرده بود. در ادامه هم سخنانی از چند تن از استادان دانشگاههای انگلیسی پخش شد که از تابلی ایشان و تاثیری که دیدن این تابلو بر انها گذاشته بود صحبت کردند.
پس از آن، مجری مراسم اعلام کرد که این فیلم، اثر برگزیده این جشنواره در موضوع فیلم کوتاه است که محمود نوری، فرزند حسین نوری، نقاش تابلوی حضرت مریم آن را در جشنواره شرکت داده است.
برنامه بعدی، اهدای جوایز فیلم کوتاه، فلش و کاریکاتور بود و پس از آن، علیرضا افتخاری بار دیگر بر روی سن حاضر شد و چند بیتی بدون همراهی موسیقی خواند که بیت اول آن این بود
گل گفت که من مذهب دینی دارم با آل رسول همنشینی دارم
و بعد از آن، علیرضا افتخاری به اجرای تصنیفی دیگر پرداخت.
در این میان بود که مظاهر و حامد برای نماز بیرون رفتند. انتظار داشتم مراسمی که به بهانه اختتامیه جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم برگزار شده است، دستکم وقت نماز چند دقیقهای تنفس داشته باشد.
برنامه بعدی، اهدای جوایز برگزیدگان جشنواره در بخش وبلاگ نویسی بود که من و حاجآقای اسماعیلی برای خواندن نماز، بیرون رفتیم.
نماز را که خواندیم، مراسم تمام شده بود. حضار مشغول خوردن چای و شیرینی و غیره بودند. ایضا دریافت هدایای فرهنگی!
بیلان کاری این جشنواره را میتوانید در این صفحه مشاهده کنید.
اگر چیزی را جا انداختهام، لطفا یادآوری کنید.
دوست داشتم تحلیلی هم به این گزارش اضافه میکردم اما ...
کسی با ما بود که وقتی وارد محل برگزاری شدیم، گفت«کاش فلانی را با خودم اورده بودم» و وقتی مراسم تمام شد، گفت«خوب شد فلانی را با خودم نیاوردم».
این نکته را هم باید اضافه کنم که مسئولان دفتر توسعه، مدیران سرویسهای وبلاگنویسی پارسیبلاگ و بلاگفا، چند نفر از دوستان مجمع وبلاگنویسان مسلمان و همچنین مدیر سایت وبگذر نیز در این مراسم حضور یافته بودند.
استان فارس به زودی میزبان رییسجمهور خواهد بود.
مهم نیست که رییسجمهور در زمان رقابتهای داغ انتخاباتی یک بار پیش از دور اول رایگیری و یکبار نیز پیش از دور دوم رایگیری به فارس رفته است اما استان فارس جزء آخرین استانهایی است که ...
اینها اصلا مهم نیست.
درباره برنامههای سفر چیزی نمیدانم. اما میدانم که یکی از اهداف اساسی این سفرها، رودررویی بیواسطه مسئولان با مردم است که هدف مبارکی است.
یکی از شهرستانهای استان فارس لامرد است. شهرستانی با جمیتی حدود 60 هزار نفر. دارای آبی شور، زمینی غیرحاصلخیز و هوایی خشک. مردمی انقلابی و شهیدپرور.
در حدود هشت ماه پیش، با جمعی از دوستان دانشجو به حضور فرماندار شهرستان لامرد رسیدیم تا به گمان خودمان هماندیشی کنیم و درباره مسایل فرهنگی محل ماموریت آقای جعفری با ایشان صحبت کنیم.
محمد جعفری گرچه چند سالی مشاور دبیرستانهای شیراز بوده است اما شاکله شغلیاش، ساخت و ساز خانه است. همان بساز بفروشی.
در انتخابات ریاست جمهوری طرفدار سرسخت و معروف جناب آقای هاشمی بوده است. اکنون نیز از از اینکه بین هاشمی و احمدینژاد، اولی را انتخاب کند ابایی ندارد. از این گذشته از گفتن اختلاف دیدگاه و نظر خود با رییسجمهور و شعارهای او هم ابایی ندارد.
گزارشی که همانروزها نوشتم. کلیک کنید
نماینده مردم لامرد در مجلس شورای اسلامی، روزگاری دبیر بینشاسلامیام بود. یادش به خیر. خیلی دوستش داشتم. اما حالا ...
از قول خودش همه سلولهای بدنش، فرهنگیست. اما تا دو سال اول مسئولیتش در مجلس شورای اسلامی باز هم از قول خودش هیچ خدمتی برای فرهنگ موکلانش انجام نداده است.
نماینده ولی فقیه در شهرستان لامرد و همچنین امام جمعه شهر لامرد، حجةالاسلام والمسلمین شهیدی هستند که همزمان نمایندگی ولی فقیه در اداره جهاد کشاورزی شهرستان و همچنین ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد لامرد را به عهده دارند. خانواده ایشان ساکن شهر مقدس قم هستند و حاجآقای شهیدی هم یکی از امامجمعههای پروازی جمهوری اسلامی هستند.
اما اصل مطلب.
سهم مردم لامرد از مسئولان حکومتی همین است. فرمانداری که به شعارهای دولت هیچ اعتقادی ندارد ...
گروههایی در لامرد هستند که شدیدا در پی تعویض فرماندارشان هستند اما تاکنون که راه به جایی نبردهاند. گروههایی هم هستند که به رغم اطمینانشان از نادرستبودن انتصاب محمد جعفری به عنوان فرماندار، به دلایلی از انتقال این موضوع به مسئولان رده بالا امتناع میکنند. معاونان استاندار فارس هم که ...
فعلا همین قدر کفایت میکند.
اما سخنم با دولت دکتر احمدینژاد:
60 هزار نفر از مردم این مملکت در شهرستان لامرد زندگی میکنند. ریاست محترم جمهوری و وزرا و معاونان رییس جمهوری همگی خادمان این مردم نیز هستند. اما برای اجرای شعارهای دولت در هر جایی باید فردی را مامور کرد که دستکم به شعارهای دولت فحش ندهد. تهاجم فرهنگی را کشک نداند. حمایت دولت از نهادهای خصوصی ترویج شعایر اسلامی را تخلف از وظیفه دولت نداند. و هزار موضوع دیگر که لزومی به بیان آنها نیست.
همه آنچه در شهرستانها و حتی روستاهای این کشور بر ملت میرود، تحت مسئولیت شماست. اگر از ناهماهنگی مسئولان با اهداف دولت بیخبرید، نهادهای نظارتی از جمله دفتر بازرسی ریاست جمهوری را اصلاح کنید. اگر هم خبر دارید و دست روی دست گذاشتهاید تا آب و هوا فرجی کنند، الامر الیکم.
دولتمردان خدوم و عزیز!
داشتن مسئولینی معتقد به آرمانهای انقلاب، حق همه مردم ایران است. سهلانگاری در انجام وظیفه به هر توجیهی که باشد، دستکم سر پل صراط خودش را نشان خواهد داد.
مطمئن باشید مردم مؤمن و انقلابی لامرد در انتظار پایان ماموریت محمد جعفری فرماندار فعلی لامرد هستند.
گفتگویی در پارسییار پیرامون سفر هیئت دولت به استان فارس
کلیک کنید