سلام
1- روزها و شبهایی را آنچنان اشک ریختم که سرخی چشمانم شقایق های درد کشیده عاشق را آواره بیابان تنهایی کرد...
روزهایی را چشم انتظار دستان تو نشستم تا اشک هایم را با نگاه مهربانیات پاک کنی.
سپیدههایی سرشار نور آمدند و من در سرزمین های بیخبری از تو، در خواب درد فرو رفته بودم...
اشکهایم میریزند اما دستان تو را نمییابند...
2- اینا رو پنجم بهمن توی یکی از کلاسهایی نوشتم که استادش همیشه با داد و فریاد درس میده!
3- این عکس رو هم ببینید، شاید بتونم بگم عیدی امسال شما و خودم...
4- و این صدا هم عیدی دیگه من واسه همه اونایی که فکر میکنن انتقاد از جمهوری اسلامی یعنی سستکردن پایههای انقلاب
وسط صفحهای که باز میشه، دکمه download رو بزنید...
5- از قرار معلوم قراره تا چند روز دیگه بریم توی یه سال دیگه...
6- خدایا! آنچنان که خود میدانی و میخواهی،ما را در مسیری راه ببر که همیشه بودنت را بیابیم...
پ.ن7- تا حالا به این نکته توجه کردهاید که معمولا آنهایی که دم از پلورالیستیک سوسایتی یا جامعه چند صدایی میزنند، خودشان در هو کردن عقاید دیگران سابقهدار و حرفهای هستند؟!
پ.ن8- این شعر، که سرشار عشق و شعور است هم هدیه به شما...کلیک کنید
پ.ن9- وقتی این یادداشت رو نوشتم، یادم نبود که امسال شیعیان عید ندارند، اما به هر صورت بچه خوبی هستیم و قصد بدی نداشتهایم.
نتیجه اینکه حداقل عنوان یادداشت را عوض کردم...
یاعلی
1- سلام دوستان
2- چند وقتی است که دوست دارم یک سوال جدی را با شما در میان بگذارم
3- خواهش می کنم بدون تحلیل های جانبدارانه یا اعتراض آمیز فقط به سوالم جواب بدهید.
4- درخواست عاجزانه من این است که یک جمله معتبر و قابل اعتماد برای من بیاورید که ثابت کند آیت الله مصباح یزدی به جمهوریت اعتقادی ندارد و یا اینکه به جمهوریت خدشه وارد کرده است...
5- تاکنون نزدیک 400 مقاله در این موضوع مطالعه کرده ام ولی اکثر نوسندگان این نوشتارها تنها به ارائه تحلیل های جالب و بامزه پرداخته اند و در بهترین شرایط، سخن کسانی دیگر را برای تحلیل این موضوع پیش کشیده اند.
6- من کتاب پاسخ های استاد به جوانان پرسشگر را نیز خوانده ام اما در آن اثری از خدشه به جمهوریت ندیده ام.
7- شاید انسان دیرباوری باشم، اما یقین دارم که جمود فکری ندارم، پس خواهش می کنم کمکم کنید...
8- خواهش می کنم سرم جیغ نکشید فقط سخنانی از آقای مصباح که حتی بوی نفی و یا خدشه به جمهوریت می دهند را برایم بیاورید...
9- البته اگر دوست دارید، دوستی خویش را ثابت کنید.
10- یاعلی
و اینک باید برائت از مشرکین را با صدایی برآمده از عمق جان برآورد...
دیگر بار چشمانمان میهمان ناخواندهای را پذیرا شدهاست که دروازههای دیدگانمان را دریده است و جانمان را میآزارد...
خونگریهکردن بسی اندک و بیمقدار است در برابر انعکاس نادانی و خدانشناسی...
اینان که بزرگی و عظمت وجودی امامان شیعه را حتی بر خاکهایی از جنس زمین پست هم نظاره کردهاند، باید چشمانی به رنگ خیانت و حیوانیت و دستانی به چرکآلودگی و خباثت خوکهای وحشی و افکاری به زشتی و شرمآوری شیطان پلید و مستکبر داشته باشند که اینگونه ...
اینان را تنها خدا، آن هم تنها در آن سوی این زمین سبعخیز میتواند به سزایشان آشنا کند و پس از آن بچشاند...
کاش چشمهایمان خون میگریست و خونها همه بدنمان را فرا میگرفت و همه حسهای زیستنمان را نیز نابود میکرد تا هیچگاه نتوانیم اینچنین رفتارهای غیرانسانی و بنیاد انسانیت براندازی را درک کنیم...
کاش...
جامعه! جامعه! جامعه!
کلماتی بود که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر گوشهای سید رشتی فرود آورد...
بر گوشهای ما نیز...
یاعلی
سلام
گرچه آمادگی خوبی برای نوشتن یادداشت جدید ندارم اما فقط خواستم گزارشی از جشنواره وبلاگنویسی انقلاب اسلامی نوشته باشم.
شب چهارشنبه به دوستم سپردم که فردا برام مرخصی بگیره، صبح چهارشنبه به اتفاق یه نفر آدم غیر وبلاگ نویس رفتیم جشنواره...
این آرم جشنواره بود...
اینهم گروه سرود، وقتی سرودشان تمام شد آمدند و قاطی ما نشستند، از یکی از این گلپسرها پرسیدم که چقدر تمرین کرده بودید، گفت 4 ماه، گفتم چند بار اجرا داشتهاید، گفت 5 بار، وقتی نشسته بودند اینقدر سر و صدا کردند که روی آن سه تا شلوغ را کم کردند.
این هم نمایی بازتر از محل برگزاری مراسم اختتامیه جشنواره، آن آدمیزادی که پشت تریبون است، سید جواد هاشمی نام دارد.
این هم دوباره سیدجواد هاشمی
و این هم بالانشین وزارت فخیمه ارشاد
ایشون همون آقایی هستن که توی قسمت نظرات یادداشت قبلی نوشتهاند که مرا به خاطر ندارند. www.hojre.net
به به! این هم محمد مسیح که توی کارگاه وبلاگنویسی که صبح همون روز برگزار شد، خودش رو کشت تا بتونه مجری رو راضی کنه که حرف بزنه، سوم ریاضی بود... http://www.masihm.com
با یک دوست عزیز دیگری نیز آشنا شدیم که کلا از یادم رفته بود www.pasokhgooee.persianblog.com
این هم بچه خوبی بود! www.yaldaa.mihanblog.com
البته با عزیزانی دیگر نیز آشنا شدیم که لینک وبلاگهایشان را در همین زیر میتوانید ببینید.
www.hajreza.persianblog.com کلی از افکار و صحبت هاشون استفاده کردم...
http://aghbaba.blogfa.com انسانی بسیار شریف، که موقع ناهار خوردن کلی با هم حرف زدیم، افتخاری بود...
www.babazade.blogfa.com مجری بخش دوم کارگاه وبلاگنویسی
www.rooznameh.blogfa.com این هم همونیه که اونقدر بامزهس که نمیگه کدوم بود...
یاعلی
پ.ن:1-دوستان فرموده بودند که چرا بیشتر در باره جشنواره ننوشتهام، باید بگویم همین بود، اساسا جشنوارهای که برگزار شد، نه در شان وبلاگنویسان عزیز بود و نه در شآن برگزارکنندگان آن، اما به هر صورت زحمات عزیزان برگزارکننده حاکی از اوج خواسته قلبیشان مبنی بر ارجنهادن تلاشهای وبلاگنویسان بود که خود جای بسی خوشحالی و شادمانی دارد...
البته شاید لازم باشد بگویم که به 16 نفر از وبلاگنویسان نیز به تفکیک موضوعات انقلاب، صهیونیسم، مذهبی و آزاد، جوایزی تعلق گرفت...
2- بعضی از مراکز خبری به سخنگوی شوراینگهبان اعتراض کردهاند که چرا ورودی مجلس خبرگان را به روی غیرمجتهدین بسته است؟
در جواب اینهایی که عمدا چشمان خویش را بستهاند باید گفت که مرحوم شریعتی نزدیک به چهل سال پیش لزوم مجتهد بودن اینچنین مجلسی را بیان کرده است، پس نتیجه میگیریم که اینهایی که به این لزوم اعتراض دارند، حتی از مرحوم شریعتی هم سالها عقب هستند.
خلخال زینتی را که از پای زن یهودی کشیدند، علیعلیهالسلام روا دانست که مسلمانی از این درد بمیرد...
همین چند روز پیش بود که مردم قم که حقی بزرگ بر گردن انقلاب دارند را بین میدان مطهری تا حرم سرشار نور حضرت معصومه دیدیم که ...
و امروز همانها را در اطراف خیابانهای منتهی به چهار راه بیمارستان به راحتی میشد دید...
آن روز مردمی که شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس و مرگ بر اسراییل و ... را با فریادی از سر آرمانخواهی آواز میکردند، مردم همیشه در صحنه و خوب و آلبالو و شفتالو بودند...
و امروز همان مردم که ایستاده بودند و بیهنری و احمقی ناجا را بدون هیچ عکسالعملی نگاه میکردند، آنقدر بد و خیانتپیشه و خرابکار شدند که ناجا با جرأت تمام، حتی فرزندان خردسالی که مادرانشان آنها را در بغل فشرده بودند هم شایسته تحمل گاز اشکآور دانستند...
تف بر این مردمداری!
خاک بر سر ناجا!
گور پدر آنهایی که اعتراض کمتر از 500 نفر از درویشها را نتوانستند بعد از گذشت 5 ساعت جمع کنند...
چیه خیلی بد حرف زدم؟
لابد مثل رادیوفردا حرف زدم نه؟!
و یا شاید مثل ضدانقلابها!
مهم نیست اما...
خدا لعنت کند آنهایی که به اسم جمهوری اسلامی اینگونه با مردم عادی کوچه و خیابان مثل دشمن برخورد میکنند...
حرف آخر اینکه...
اگر بعد از گذشت 27 سال از خروش ملت، نتوانستهاند وظایف خود از جمله تامین امنیت را انجام دهند، لااقل به بهانههای بچهگانه، امنیت آنها را سلب نکنند...
واقعا که...
یا حسین ! دلی که هنوز طعم یقین را نچشیده چه میتواند به تو بگوید؟
جز اینکه کاش من هم بودم و در عاشورای تو شرکت میجستم!
و آنگاه قاضیای از دل بر میخیزد و میگوید: خوب اکنون گفتن این حرف آسان است اما هنر آن است که در موقع آن، این چنین میگفتی!
یا حسین!
دعای عرفهات را خواندم به راستی که تو را نشناخته بودم! مرا ببخش که تو را منحصر به نیم ظهر عاشورا میدیدم! و نمیدانستم که حسین 57 سال مثل یک انسان زیست! و مثل یک انسان که قرار بود خلیفه خدا شود شهید شد!
زندگی تو کمتر از شهادتت نیست اما شهادتت چیز دیگری است!
ما در موقع تذکار عاشورایت به درد بچه هایت و خواهرت گریه میکردیم اما ای کاش می دانستیم تو به چه گریه می کردی؟
آیا تو نمی دانستی کربلا قتلگاه توست؟
بچه هایت شدیدترین اذیتها را متحمل خواهند شد؟
یقین دارم که می دانستی!
پس این کدام عامل بود که تو را اینچنین عاشق و شیدا کرده بود که وظیفه الهیات را انجام دهی؟
شاید هم هیچ چیز نگفتی! زیرا اگر چیزی گفته بودی، میگفتی! وشاید چیزی که میخواستی به او بگویی در قالب کلمات نمیگنجید!
در آرزوی آن روز که نیمنگاهی از همان نوع به من هم بیندازی تا شاید اگر هنوز آینه دلم اندکی جلا دارد به ابدیت متصل گردد!
چرا دیوانه!
حسین چرا عاشقانت دیوانه می نامند خود را؟ من می دانم!
همه اش به خاطر کمبود کلمه است! دیوانه از این لحاظ که عقل در این وادی در آن زیر می ماند - مردم عادی کسانی را که از قدرت تحلیل امور عادی بر نمیآیند دیوانه مینامند اما اگر کسانی هم باشند که عقل را (عقل جزیی) سخیف بدانند در مقابل چیزی والاتر از آن که آن وادی عقل کل است، باز به جهت کمبود کلمه آنها را نیز دیوانه مینامند!
به این جهت ما خود را دیوانگان حسین می دانیم! و ای کاش کلمه این قدر در مقابل روح تنگ نبود و چیزی دیگر میگفتیم به جای «دیوانه حسین»
تنگتر آمد خیـــــــــــالات از عدم
زان سبب آمد خیـال اسباب غم
باز هستی جهـــان حس و رنگ
تنگتر آمد که زندانــی است تنگ
***
یا حسین ! تو را عاشقم، آنسان که در قتلگاه خروشیدی، نه آنسان که خلقی تو را تشنه میبینند.
تو را به خاطر ایمانت که سرشاری بهار را شرمنده کرده است و عطشانی آگاهانه لبهایت که دریا را به خجالتی ابدی دچار نموده است و زلالی رسالتت عاشقم...
السلامعلیالحسینوعلیعلیبنالحسینوعلیاولادالحسینوعلیاصحابالحسین
و سلام بر قلبهایی که چشمانشان را دستور اشک دادهاند...
و سلام بر دستهایی که برای نشاندادن نهایت سوز و گداز، بر سینههای لبریز از عشق به حسینعلیهالسلام،فرود میآیند...
کاش این روزها را در کنار خاکهای سرد و بیروح کربلا بودیم که اینک آنچنان از گرمای کربلای سال 61 هجری دور و بینصیب مانده است که حتی بوی سیب هم به مشام نمیآید...
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا
کاش دستهایمان اینگونه خالی نبود و نگاهمان اینگونه در آخور دنیا غرق نبود...
...
یه ذره که فکر میکنم میبینم که ما خیلی عقبیم، خیلی!
نمیخام ناامیدی بپاشم اما به خدا حتی یه ذره هم دلم از خودم خوش نیست...
یعنی توی دلم به شیعه بودن خودم، به حسینی بودن خودم،به زینبی بودن خودم اعتماد ندارم...
شاید عرضهمون همینقدره...
شاید از بس زندگیمون رو به گناه گذروندیم اینجوری شدیم...
استغفر الله ربی و اتوب الیه...
خدایا یه کاری کن زیاد استغفار کنیم...
نمیدونم، شاید خوب نباشه آدم حدیث رو آخر نوشتهش بیاره اما همین الان یادم اومد...
امام رضاعلیهالسلام: من إستغفر بلسانه و لم یندم قلبه ، فقد استهزء نفسه ...
خدایا کمکمون کن تا الکی خودمون رو با استغفارهای دروغی مسخره نکنیم...
...
یاعلی