شاید نمیخواستم بروم اما ...
با چند تا از بچهها رفتیم...
یه خورده، نزدیک به یکی دو ساعت دیر رسیدیم.
به دل خودم قول داده بودم که وقتی میریم اونجا، اگه حاجآقا تهرانی نیاد حداقل محمدرضا سرشار یا امیرخانی یا بقیه آدمایی که کلی تبلیغ کرده بودن رو ببینیم.
اطلاعات رسمی رو میتونید از اینجا ببینید اما ...
محمد مسیح نوشته که خیلی خوب شد؛ در توجیه این خوبشدن هم نوشته که: اصلا فکر نمی کردیم گردهمایی که سه روز قبل از برگزاریش براش برنامه ریزی کرده بودیم انقدر خوب برگزار بشه.
البته نمیخام الکی گیر بدم، اول مراسم هم نبودم بنابراین نمیتونم تحلیل خوبی ارایه بدم اما مراسم فایده خاصی جز یه دور هم جمع شدن دوستانه نداشت.
بر اساس برنامهای که در سایت مجمع آمده است، دو سه مورد که اصلا خبری از آنها نبود؛ سخنرانی حاجآقا تهرانی و تقدیر از اولین ثبتنام کنندگان.
یکی از برنامههای اصلی مراسم، معرفی مجمع، قرائت مرامنامه، شرحی از فعالیت یکساله و چشمانداز مجمع بوده است که در ابتدای مراسم انجام شده و من و دوستانم به آن نرسیدیم.
برنامه بعدی پرسش و پاسخ بود که به روایت همه، خیلی برنامه بامزهای بود؛ از توهم توطئه آن آقایی که بعد از جلسه میگفت من مسلمانم گرفته تا بغض جالب آن خانمی که خطابه غرایی درباره فرقههای انحرافی تحویل حضار دادند و مخصوصا مزهپرانیهای جالب دانشناپذیر.
البته مراسم از جهاتی قابل تحسین بود؛ بالاخره حضور همه مدیران سرویسهای مطرح وبلاگنویسی در این جلسه نشانه اعتبار مجمع بود؛ گرچه صحبتهای مدیر یکی از سرویسها بیشتر به رپرتاژ آگهی میماند.
نکته دیگری که باید ذکر کنم، وعده دوستان مجمع برای برگزاری زودهنگام انتخابات مجمع بود که امیدوارم بتواند باعث انسجام بیشتر مجمع شود.
با همه انتقادهایی که ممکن است بر برادران مجمع وبلاگنویسان مسلمان وارد باشد، باید خوشحال باشیم که اینچنین جمعی برای مبارزه با کفر و جهل در فضای مجازی فعال هستند و انگیزه کافی هم برای کار دارند.
همین
چند روزی است فهمیدهام که خیلی سبکبار و راحتم.
برای اسبابکشی!
از یه جا به یه جای دیگه...
فهمیدهام که سه چهار جلد کتاب، یک گوشی همراه، یک هندزفری، یک شارژر، یک دست لباس اضافه و همین.
نمیدانم این جملات برای توصیف حس رفتن کافی است یا نه اما ...
یادداشتم خیلی کوتاه شده است. مهم نیست. شاید مهم این باشد که من دارم تصمیم میگیرم.
بس است.
برکت روشن بود...
بعضی وقتها میفهمی که غمناک و دردآور است اما گوش میکنی...
خیلی وقتها میبینی که اذیت میشوی، خسته میشوی اما باز هم میخواهی بروی...
خیلی وقتها اصلا شاید مطمئنی که خوشی چندانی ندارد اما ...
اصلا بعضیا میدونن که فلان غذا براشون مثل سم میمونه اما میخورن...
البته شاید ربطی به غذا و اینا نداشته باشه اما اصل همهشون یه چیزه.
اخه جالبیش هم اینجاست که آدم به خودش هم که رجوع میکنه میبینه که واقعا اون اصلیه ارزش این حرفا رو نداره...
جالبیش اینجاست که خوشحالی چشیده باشی و باز هم بری سراغ اونیکی فقط به خاطر...
بعضی وقتا میدونی، مطمئنی، اصلا مطمئن مطمئنی که گوشکردنش فقط غمگینت میکنه اما ...
البته گوشکردن که یه بخش کوچیکشه، خیلی کوچیک...
ممکنه زندگیت رو هم اینجوری ببینی.
همین.
1- تابستون بود...
پدر و مادرم برای گرفتن یک استعلام، به نیروی انتظامی مشرف شده بودند...
مادرم تعریف میکرد...
یه جوون رو به جرم فروش مواد مخدر دستگیر کردهبودن و داشتن مثل ... میزدنش؛ البته در حضور همه حاضرین در نیروی انتظامی.
2- هنوز هم تابستون بود ...
آقای فرماندار به همراه مسئولین شهرستان و بقیه آقایون مربوطه و غیرمربوطه، توی روستای ما جلسه پرسش و پاسخ گذاشتهبودن.
فرمانده ناحیه انتظامی در نطقی آتشین از همه شهروندان خواست تا در صورت مشاهده هرگونه کتککاری شهروندان متهم به انجام یک جرم یا حتی مجرم از سوی کارکنان نیروی انتظامی، مراتب را به ایشان اطلاع دهند تا ...
3- یه کسی میگفت به مسئولین یکی از این کلانتری ها گفتم چرا اقرار رو با کتک کاری از طرف می گیرید؟ آقای فرمانده کلانتری گفته بودن شما زیاد خودتون رو ناراحت نکنید، ما بعد از گرفتن اقرار، از متهم حلالیت میطلبیم ...
4- علاوه بر این که طبق اصل 38 قانون اساسی هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است، بر اساس همین اصل، اقراری نیز که از اینراه به دست آمده باشد ارزش و اعتباری ندارد؛ حتی اگه جایی انجام اینکار لازم بشه، دلیل نمیشه توی هر کلانتری کوره دهاتی هر بچه دروغگویی رو مثل ... بزنن تا اقرار کنه.
همین.
بچه که بودیم میگفتند: عقل چیز خوبی است...
این روزها هم احتمالا میگویند...
یه نفر بود که میگفت تنها کسی که توی این مملکت جناحی نیست منم...
یه نفر بود که عشق و محبت شدیدش به یه کسی باعث شده بود که کارهایی بکنه که ...
جالبه که آدم ادعای عشق و محبت خالصانه به یه نفر داشته باشه اما خیلی راحت حرف خودش رو بزنه و راه خودش رو بره...
جالبتر از اینها اینه که این جالببودن ایشون، به حدی باشه که پدرشون ایشون رو تهدید به قطع روابط پدر و فرزندی کنن.
و اینک...
شیرینکاری جدید خانم سخنگو!
خانم فاطمه رجبی در نامهای به رهبر انقلاب مثلا خواستهاند درددلهای خود را به محضر ایشان تقدیم کنند.
بعید میدانم حوصله داشته باشید نزدیک به 600 سطر متن شدیدا ارشادی ایشان را نسبت به حضرت آیتالله خامنهای مطالعه بفرمایید. اما من خواندم.
جالبی وحشتناک قضیه آنجاست که خانم رجبی، در جای جای این نوشته مخاطب خود را مقام عظمای ولایت، ولی امر مسلمین جهان و القابی از این دست معرفی کرده است اما از آنسو جای جای این نوشته در تضاد صریح با سخنان رهبر انقلاب است.
در کل برداشت من از این رنجنامه خانم رجبی اینه که ایشون لازم دیدن که یه سری نصیحتها و ارشادهایی رو به مقام معظم رهبری ارائه بدن که گویا راهی بهتر و راحتتر از این راه رو پیدا نکردهن.
در پایان از اینکه ادبیاتم یه خورده ناجور بود معذرت میخام.
یاعلی
سلام
چند وقتیه تصمیم گرفتهم که درباره مسئولین حکومتی، محافظهکارانه و محترمانه حرف بزنم...
شنیدهایم که مسئولین حداقل به دلیل اسمشان باید مورد پرسش قرار بگیرند و خود را پاسخگو بدانند...
آقای رییسجمهور! آقای محبوب و دوستداشتنی! آقایی که چند ماه اول رییسجمهوریات هنوز آن کفشهای غیرباکلاس رو میپوشیدی و آن لباسهای بیکلاس رو به تن میکردی...
اینها که مهم نیست...
آقای رییس جمهور! کار ما از جوابخاستن از رییسجمهور گذشته است، چون دیدهایم که مسئولان اجرایی در پاسخگو نبودن، راست و چپ و محافظهکار و رادیکال ندارند و همه سرو ته یه کرباس هستن...
آقای رییسجمهور! خواهش میکنم درباره اطرافیانتان دقت کنید! آن آقای بذرپاش لوس و بیمزه کمکم داشت از یادمان میرفت؛ دوباره یه نفر دیگه داره گند میکاره...
آقای رییسجمهور! مگه ما قبل از انتخابات ریاستجمهوری ادعای عدم قحطالرجال نمیکردیم؟ پس کو؟ چرا این آدمایی که هر روز یه سوتی بچهگانه(دوستان بخونن احمقانه) میدن رو یه جورایی دک نمیکنید؟
بگذریم...
آقای رییسجمهور! حواستون هست که فرمانداران شهرستانهای دورافتاده این مملکت هم نماینده دولت شما یعنی دولت اسلامی در جایجای ایران هستن؟ پس چرا اینقدر بیدقتی میکنید؟
آقای رییسجمهور! یادتونه توی اون سروده میگفتن محمود احمدینژاد ریشهکن فقر و فساد؟ یادتونه؟ میدونم که شما مسئول شعارهای اطرافیانتون نیستین اما ...
من سعی میکنم فراموش کنم...
آقای رییسجمهور محبوب و گل! خواهش میکنم اگه خواستید انتخابات بعدی ریاستجمهوی داوطلب بشید، توی مبارزات انتخاباتی حتما بگید که نمیتونید اطرافیانتون رو کنترل کنید، بگید که نمیتونید قیمت تخممرغ رو تنظیم کنید، چه اشکال داره مگه؟
یاعلی
تو که خاموشی...
بی تو به شام و سحر چه کنم...
چه کنم با دل تنها...
چه کنم با این غم.
پیکر حسن نظری جمعه 15/10/85 ساعت 8 صبح از این آدرس تشییع میشود:
تهران نو - ایستگاه ارباب مهدی - کوچه شهید اکبر میر حسینی - بن بست طاهر - پلاک 27
قراره با دوستان بریم مراسم تشییع
سعی کنید تشییع مومن رو از دست ندید.