سلام
1- شاید مهم نباشد، اما این اولین کلماتی است که امسال توی وبلاگم می نویسم.
2- شاید بتوان گفت که امسال، نوشتنم را آغاز میکنم و این یعنی تحول...
3- این یک قضیه منطقی است که اینگونه نیست که هر تحولی خوب باشد، احتمالا قیاس استثنایی است.
4- از این به بعد به کسی نمیتوپم و حداقل توی این وبلاگ فقط به گفتن حرفهای دلم بسنده میکنم...
5- نظر من این نیست که اگر آدم نظراتش را بگوید، برای انقلاب و نظام و فلان و فلان خطرآفرین است، اما حداقل فعلا و اینجا، سعی میکنم که سرم توی لاک خودم باشد.
6- پس امسال چهره آرامتری از من میبینید، یه چیزی توی مایههای سیبزمینی
7- به خلاف آنها که از سال نو شکوه میکنند و میگویند که سال نو آدم را یک سال پیر میکند، من اینچنین عقیدهای ندارم و بسی خوشحالم که یک سال بر عمرم افزوده شد، گرچه میدانم و یافتهام که بچهتر از این حرفها هستم که به این زودیها بزرگ شوم...
8- میخواهم عادت کنم زیاد شاید بگویم...
بسه دیگه
امشب آسمان را ابرهای تیره و تار فرا گرفته است، گویی هنوز از غم و درد پرکشیدن آن هفتاد و دو مرغ عشق آسودگی نیافته است و اینک دوباره باید اشکهای خون بگرید...
و امشب مرغان عشقی میروند که حباب زیستن ما حتی طمع یافتن درونیشان را ندارد چه رسد به...
و شاید امشب پرندگان آسمانی سرزمین عشق و برکت، آرام و قرار از کف بدهند...
و همین که دستان من، مشغول نوشتن این جملات است، نشان خوبی است بر اینکه آواز مرغ عشقها را و سختی و اندوه رفتنشان را باور نکردهام...
اما امیدوارم...
خیلی...