تموم شد...
سلام!
آره! به خدا تموم شد...
من که خیلی ضرر کردم خیلی...
به خدا نمیخوام یأسپراکنی کنم اما تا عمر دارم، حسرت لحظاتی رو باید بخورم که...
1- از همه دوستان و عزیزانی که در این مدت بهم سرزدن و اظهار لطف و محبت کردن ممنونم.
2- از اینکه مناسبتهای بزرگ و به قول خودم وحشتناکبزرگی همچون سیزده آبان گذشت و من چیزی ننوشتم و همچنین عید سراسر نور و سپیدی فطر، به شدت پوزش میخوام.
به جون خودم در شرایطی نبودم که بیام و بنویسم. ایشالا جبران میشه.
3- اون پیشترها یادمه یه یادداشت نوشتم
تا وقتی فقط خدا رو داریم
فقط میتونیم امیدوار باشیم
همین چند شب پیش با تمام وجودم این عبارت رو حس کردم، نه! فهمیدم، نه! شاید منطقیها به همین میگن علم حضوری...
بگذریم، بازم به قول خودم بحث خیلی تخصصی شد...
4- یک دوست بسیار عزیزی برام توی بخش نظرات، نوشته بود که من خیلی تندم و انگار با عصبانیت و لااقل با تعصب حرف میزنم.
به خدا نمیخواستم جواب بدم، خداییش نخواستم فکر کنه دارم کارم رو توجیه کنم، دوست داشتم آدرس وبلاگ یا حداقل ایمیلشون رو مینوشتن تا بهتر میتونستم از حرفاشون استفاده کنم.
این عزیز بزرگوار، توصیه به تفکر در قرآن کرده بودن که باید خدمتشون عرض کنم که نباید از بنده انتظار داشته باشید که مثل آقای خاتمی با بقیه حرف بزنم.
یادتون رفته؟ توی انتخابات مجلس، آیتالله خامنهای به شورای نگهبان توصیه کردن که از گردن کلفتها نترسن و کارشون رو بکنن، عین عبارت رو یادم نیست اما عبارت گردنکلفتها رو دقیقا یادمه، چون بعضی از اینایی که از اسلام فقط گل و بلبل رو فهمیدن، صدای اعتراضشون بلند شد که آقای خامنهای چرا اینهمه بد صحبت میکنه.
بگذریم. به خدا شواهد زیادی برای شما دارم اما نمیخوام اینجا بگم، اگه خواستید ایمیل بدید براتون بفرستم.
تازه!
دلتون به حال کی سوخته؟ انگلیس؟
واقعا که.
شاید مسئولین جمهوری اسلامی خودشون رو راضی کردن که با این وحشیهای مدرن، محترمانه برخورد کنن ولی من هیچ لزومی نمیبینم که با اینا که مردمِ خودشون هم تحملشون رو ندارن، محترمانه و اتوکشیده حرف بزنم.
بگذریم، خیلی حرف زدم.
التماس دعا
یاعلی