سلام بر خمینی که سیرتش عشق بود
آن زمان کز لحظههای شهد بارانش بوی باران میچکید
آن سبو کز قطرههای مشک بارانش بوی یاران میرسید
آن زمین کز خاکهای بوسه بارانش نوش لعلی میمکید
بگذشت و رفت...
و اینک...
ما ماندهایم و سرهای بیتنی که در زیر پایمان له کردهایم...
ما ماندهایم و نفسهای گرم و مسیحایی شهدا که از مجالسمان بیرون راندهایم...
ما ماندهایم و سرشک ماتمی ریایی و به دور از خرد...
ما ماندهایم و فرهنگی سرشار از بوی خدا که همه از آن دم میزنیم و همه با کمال میل به آن نه میگوییم...
ما ماندهایم و غربت ستارههای عاشقی که هشت سال تمام پایههای جمهوری گل محمدی را بر دوششان تحمل کردند تا بعد...
ما ماندهایم و پررویی آنان که نزدیک سه سال هر چه خواستند و توانستند، فرهنگ شهادت و جهاد را مظهر ارتجاع و نفهمی و خشونت و عدم خردورزی و آدمکشی تبلیغ کردند...
و تف بر این صدا و سیما، تف!
و تف بر آنان که با چشمان کورشان به غارت رفتن فرهنگ شهادت را از جامعه دیدند و دم برنیاوردند.
تف بر آنان که آبروی خود را بیش از بهپاداشتن دین خدا گرامیداشتند.
نمیدانم یادتان هست یا نه؟
آن روزهایی که تازه به دوران رسیدهها، تریبونهای مقدس تئوریپردازی را در دستان خویش گرفته بودند و سرتاپای آرمانهای انقلاب و ارکان نظام را نوک میزدند؟!
(جالبی قضیه اینجاست که مربیان اینان کسانی بودند که از تنگی قافیه گفتند که همانا ما بعد از امام، خط امامی هستیم!، همچون عمر خرفت که گفت کتاب خدا ما را بس است)
آن روزها بزرگانی از جنس زهرای اطهر که عُرضه سپر کردن وجود خویش برای دفاع از ولایت را داشتند، کم دیدیم.
حافظه من فقط دو نفر را به یاد میآورد: آیةاللهجوادیآملی و آیةاللهمصباحیزدی، همین
البته کسان دیگری هم بودند که سر و دستی میجنباندند اما نه به اندازه پایین آمدن پرستیژشان.
بگذریم...
دعایمان کنید...
یاعلی