تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
*********
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو شادی از توست
*********
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیام سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
*********
بسی گفتند:«دل از عشق برگیر!
که نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما... نوشداروست.
*********
چه غم دارم که این زهر تبآلود
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را مینوازد.
*********
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید،
تو را دارم، که مرگم زندگانیست.
ابر و کوچه، فریدون مشیری،1340