«مدیر مدرسه» از آن دست کتابهایی است که به همه معرفی میکنند. اولین بار که اسم نویسنده و داستاننویس میآورند؛ آن هم حتا برای دبستانیها، یکی از اسمها جلال آل احمد است و شاید اولین کتاب، مدیر مدرسه!
مدیر مدرسه، داستان معلمی است که پس از سالها سر و کله زدن با دانشآموزها خسته شده است و مشتاق شده است دستکم برای راحت شدن از سختیهای معلمی مدیر مدرسه شود.
مدرسهای هست که مدیر ندارد؛ کارها به خوبی پیش میرود و او مدیر میشود. مدرسه را پیرمرد زمینداری در میانهی زمینهایش ساخته است تا به مدد آمد و شد بچهها و اینگونه دلیلها، قیمت زمینهایش بالا برود و او سود کند. وقتی میبیند ناظم در این یک ماه که از سال گذشته، توانسته همه چیز را خوب اداره کند و از پس همه بربیاید، آسودهتر میشود و خیالش راحت میشود که میتواند راحت به اتاق خود بخزد و از سر و صدا و قیل و قال مدرسه دور باشد. اتاقش هم که طبقهی بالاست.
اما آنچه پیش میآید غیر از این است. مدیر مدرسه کمکم وارد مسایل میشود؛ میبیند معلمها دیر میآیند سر کلاسها. صبح زود دم در مدرسه قدم میزند. با اینکه نمیخواهد معلمها را شرمنده کند اما چارهای نمیبیند جز اینکه همانجا بایستد تا آن دو معلمی که هر روز دیر میکنند از گرد راه برسند و ...
و اینگونه میشود که تا آخر سال معلمی دیر نمیکند. روز دیگری وقتی به مدرسه میرسد میبیند ناظم ترکهای در دست دارد سه نفر را به سختی تنبیه میکند؛ او هم گرچه به شدت خشمگین میشود که فکر میکند باید برود و ناظم را بزند اما میرود اتاق خودش. با ناظم صحبت میکند و راضیاش میکند ترکههایش را بشکند.
«مدیر مدرسه» داستان مدیری است که نمیتواند برای رو به راه شدن زغال زمستانی مدرسه فاکتور ماشینی که زغال میآورد را سفید تحویلشان بدهد. و به خاطر همین چیزها هر روز یک استعفانامه مینویسد؛ گرچه فقط یک بار آن را تحویل میدهد؛ تحویل که نه! پست میکند.
«مدیر مدرسه» خواندنی است. گرچه باید زودتر خوانده بودمش. البته اتفاق بدی نیفتاده است!