خوش به حال شاعرها...
حیف شد؛ همهی حرفم را در اولین جملهام گفتم؛ گاهی وقتها که شعر میخوانم، تنها چیزی که در درونم مییابم حسادت است؛ حسادت به آن شاعر.
آدمها همیشه در اندوه چیزهایی هستند که ندارند؛ و من در اندوه توان شعر گفتنی که ندارم. گاهی وقتها گاهی حرفها را تنها میتوان با صدای شعر فریاد زد. درست میگویم؟
تقدیم به همهی آنها که میتوانند شعر بگویند: اعتراض مرا بپذیرید.
تمام کرده بودم؛ اما شاید باید این را هم اضافه کنم؛ تحمل نداشتن چیزهایی که حتا لحظهای داشتهایشان، خیلی سختتر و اندوهناکتر از نداشتن چیزهایی است که هیچگاه تجربهی داشتنشان را نداشتهای...