سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن یک وبلاگ را می‏خوانم؛ به دلم می‏چسبد، لذت برده‏ام و یا چیز جدیدی آموخته‏ام؛ لینک صفحه نظرات را کلیک می‏کنم و اظهار شادمانی می‏کنم. وبلاگی دیگر را باز می‏کنم و می‏خوانم. نوشته‏اش خوب است اما چیزی ندارم بگویم؛ صفحه کامنت را اما باز می‏کنم. کسی در وجودم می‏گوید تو باید ردپایی از خودت به جای بگذاری، بالاخره وقت گذاشته‏ای و خوانده‏ای. البته توجیه‏های دیگری هم هست...

وقت‏های دیگری هم البته هست؛ اما وقتی پای نوشته‏ای در یک وبلاگ چیزی می‏نویسم، احساس آماتور می‏کنم. فکر کنم تند رفتم؛ موقع نوشتن از این می‏ترسم که نکند این حرف‏هایی که لازم دیده‏ام بنویسم، تنها برای اظهار وجود و این حرف‏هاست. با خودم می‏گویم این چیزی که من دارم می‏نویسم چه کمکی می‏تواند به متن کند؟ نظر من چه ارزشی می‏تواند برای دیگران داشته باشد؟

خیلی خوش‏حال می‏شوم وقتی کسی پای نوشته‏هایم چیزی می‏نویسد که حرف‏هایم را مورد انتقاد قرار می‏دهد؛ یا آن را از جنبه‏ای دیگر نگاه می‏کند و درباره‏اش اظهار نظر می‏کند؛ گرچه انتقاد شنیدن همیشه سخت است اما خیلی لذت‏بخش است که نوشته‏ات را کسی بخواند و به علاوه آن را به نقد بکشد.

احساس می‏کنم خیلی وقت‏ها به جای این‏که وبلاگ‏نویسی یک ابزار برای گفتن حرف‏های‏مان باشد، خودش اصل شده است. اصل شده از این جهت که بیش از نوشتن و نوشتن و نوشتن،‏ به کارهایی می‏پردازیم که اصولا تاثیرگذاری بالایی ندارند.

 


نوشته شده در  جمعه 86/9/23ساعت  7:26 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]