معمولا تشتهای رسوایی، از پشتبام به زمین میافتند.
معمولا این تشت، بعضیها را رسوا میکند؛ یا یک مفهوم را رسوا و همهفهم میکند.
من عاشق شدهام.
جمله پیشین، از یک لحاظ همان تشت رسوایی است و از دیدگاهی دیگر، افتادن تشت رسوایی...
این تشت را خودم به زیر افکندم تا فردا نخواهم رسوایی را جمع کنم.
التبه این رسوایی بار منفی ندارد.
من عاشق شدهام، آنهم از نوع خفن!
البته این نکته هم مهم است که همه آنها که به قول حاج آقای پناهیان قاشق میشوند، خود را عاشقترین میپندارند.
در هر صورت...
آی مردم! من عاشق شدهام.
این هم سه بار.
سه بار گفتم که اگر حواستان جمع نبود، حواستان جمع شود.
این را هم بگویم که عاشق شدن سخت است. عاشق بودن هم سخت است.
یک نکته مهم! معنای اولی و اصلی عشق در ادبیات فارسی، عشق میان یک مرد و زن است که منجر به ازدواج میشود.