آدم توداری هستم. در مسایل شخصی هم کاملا محافظهکارم. معمولا حس درونیام از چهرهام قابل تشخیص نیست.
بعضی وقتها که عصبانی میشوم و نمیتوانم جلوی عصبانیتم را بگیرم، به روایت دوستان و ایضا قضاوت خودم، خیلی غیرقابل تحمل میشوم و تا حد زیادی هم باعث رنجش اطرافیان.
یکی از این موارد، دیشب بود. با مظاهر و غلامعلی مشغول انجام کاری بودیم که باید عجلهای انجام میشد. خسته بودم و کمی هم بیحوصله. تلفن هم که قوز بالا قوز. هر روز به یک مرض خاص دچار میشود. خلاصه آن عصبانیت لوس و بیمزه سر و کلهاش پیدا شد و ...
تا امروز چند نفری را با همین عصبانیت بیمزه و لعنتی آزردهام بدون آنکه هیچ خصومت یا مشکلی با آنها داشته باشم. بدتر آنکه بیشترین سهم تحمل این اخلاق من بر دوش کسانی افتاده است که با من صمیمیتر بودهاند و به هیچ وجه راضی نبودهام آزارشان بدهم.
البته میدانم که آنها بامعرفتتر از اینحرفها هستند اما میخواهم بدانند که هر وقت دچار این عصبانیت کوفتی میشوم خودم بیشتر از آنها اذیت میشوم. شاهد آنکه چند بار عصبانی شدهام و به حامد گفتهام فعلا ساکت باشد تا چند دقیقهای بگذرد و دوباره حالم خوب شده است.
آقای مدیر هم بابت بداخلاقیها و لوسبازیهای یک ساله و بیشتر، ما را ببخشند و دعا کنند.
بگذریم...
بالاخره آخر سال است و خوبیت ندارد کسی از آدم دلخور باشد.
توی دل کسی نیستم، علم غیب هم ندارم. فکر میکنم نویسنده وبلاگ سیمجینهای اخلاقی هم از من رنجیده باشند که امیدوارم لطف کنند و از دعای خیر محروممان نکنند. اگر کس دیگری هم از من رنجیده است، انشاءالله که عفو میکند در غیر اینصورت ...