راستش رو بخاید نمیخواستم وارد این بازی بامزه گفتن ناگفتههای شبیلدا بشم اما وقتی حامدآقا دعوت کرد...
بازی جالبیه! اینکه هر کسی 5 تا از رازهای مگویی که داره و تا حالا به کسی نگفته رو بنویسه و از 5 نفر دیگه هم دعوت کنه که این ریسک جالب رو مرتکب بشن.
بشنوید ریسکهای مرا:
1- شاید یکی از دلایل اصلیش رفتار و گفتار سید محمد خاتمی بود؛ البته یه چیزای دیگهای هم بودن که با وجود مخالفت وحشتناک خانواده و اقوام و بقیه دل رو به دریا زدم و ...
البته کار به همین راحتیها نبود چون مجبور بودم از ترس واکنش خانوادهم، یک سال قضیه رو مخفی کنم.
دیپلم ریاضی رو که گرفتم، بعد از قبولی توی امتحان ورودی، تقریبا همه سعی کردن قبول کنن که من یک طلبهام؛ و الان پایه ششم حوزه!
2- آدم سنگدلی نیستم اما وقتی یکی از بابابزرگها و یکی از مامانبزرگهام فوت شدن، حتی یه قطره اشک هم نتونستم بریزم و چقدر خودم رو سرزنش کردم؛ اما روزی که رفتیم فیلم میم مثل مادر رو دیدیم، از اول تا آخر فیلم مشغول اشکریختن بودم.
3- شاید زیاد مهم نباشه اما با وجود مخالفت تئوریکی که با دوم خردادیها داشتم(و دارم)، یک سال و نیم تمام به طور شدیدا منظمی توی جلسات هفتگی دفتر حزب مشارکت که از قضا شبهای جمعه برگزار میشد شرکت میکردم؛ یعنی دعای کمیل هوتوتو! البته خدا رو شکر میکنم که اون کار رو کردم...
4- هنوز که هنوزه و مثلا بیست و دو سالمه، از بابام ترس عجیبی دارم و شاید یکی از دلایل نوشتن اسم مستعار توی اینجا همین باشه!
5- ...
پنجمی رو عشق است؛ واقعا نمیشه گفت؛ بلوف نیستا ولی خداییش شرمنده!
اما اون پنج نفری که ازشون دعوت میکنم:
بهارستان (خانم سبحانی)، گاواره(علی آقا)، شبنوشت(فضلاللهنژاد عزیز)، سلامآقا، تا ... شقایق
یاعلی