همیشه عذاب کشیدهام؛ بگذارید جور دیگری شروع کنم.
همیشه ترسیدهام؛ از اینکه مبادا شعور کسی را به بازی بگیرم؛ حتا یک کودک دو ساله. همیشه ترسیدهام از اینکه بخواهم منطق خودم را به منطق کسی ترجیح بدهم. و این ترس همیشه بوده است -و کاش همیشه باشد- که نکند بخواهم کسی را از هر راهی که شده مجاب کنم حرف من یا عقیدهی مرا بپذیرد.
هیچگاه کسی را تا آن حد غیر قابل درک ندیدهام که بخواهم بدون گفتن و شنیدن، قضاوت کنم. همیشه سعی کردهام به جای قالب کردن منطق و اعتقادات خودم به یک نفر، بتوانم خوب درک کنم و خوب گوش دهم. همیشه به خودم یادآور شدهام مسئولیت ندارم هر کاری بکنم برای همسان کردن دیدگاه کسی با خودم؛ حتا اگر فکر خودم را عین حقیقت و واقعیت میدانستهام.
هر گاه بیشترین احساس وظیفه را برای ابراز عقیدهام داشتهام ابا کردهام از اینکه برای سلیقههای خاص خودم -که معمولا هیچ دلیل منطقی ندارند- دلیل بیاورم؛
خیلی بد است آدم بعد از نقطه ویرگول برود سطر بعد؛ اما چارهای نبود.
فکر کنم دو ساعتی هست برای نوشتن و ننوشتن این چند سطر نشستهام اینجا؛ و مینویسم و نمینویسم و پاک میکنم. بهانههای زیادی برای ادامه دادن این چند سطر داشتم و دارم؛ اما تصور نمیکنم نیازی باشد به مثال آوردن.
:: قالب جدید وبلاگ، نیازمند نکتهبینی شماست؛ تا بشود یک قالب مناسب. منتظر میمانم.
شاید باید خودم اینقدر معرفت داشتم که نامه بنویسم و درد دلم را با تو بگویم؛ اما هر چه بود این دعوت انگیزهام برای نوشتن این نامه بود.
شاید فکر کنی بعد از این همه سال که خواستهام نامه بنویسم، میخواهم بنشینم و شکوه کنم و از تو بشنوم که حرفهایم درست است و آنها اشتباه کردهاند و از این دست حرفهای گفتنی و شنیدنی. شاید هم گمان کنی آمادهام به چند خط بعد برسم تا هر چه از دهنم در میآید بگویم؛ به همهی آنهایی که من فکر میکنم به خطا رفتهاند.
نمیخواهم و نمیتوانم بگویم آنهایی که فیلم فتنه میسازند و کاریکاتورهای توهینآمیز طراحی میکنند مسیحی نیستند و اینها؛ همانگونه که نمیتوانم بگویم آنها که به ادعای کاریکاتوریستها و فیلمسازهای تروریستشناس! تروریستاند، مسلمان نیستند.
میدانم یک مسیحی میتواند یک مسیحی ِ پایبند باشد و در همان حال کاری کند برخلاف مسیحیت؛ همانگونه که یک مسلمان پایبند به اسلام، میتواند کاری خلاف اسلام و اعتقادات خود انجام دهد.
وقتی کسی اشتباهی میکند، -نمیدانم بگویم وظیفه یا حق- دستکم اقتضای انسانیت این میشود که دوستانه و صمیمانه اشتباه گوشزد شود؛ گرچه هیچ توقعی نیست نتیجهی قطعی بگیریم؛ اما مشکلی که هست، این است که خیلی از این حرکتهای ناهنجار، دستکم مشکوک به برنامهریزی هماهنگ و سازماندهیشده هستند. فکرش را بکنید وقتی در مدت یک سال بارها و بارها شاهد توهین، بیحرمتی و رفتار ناهنجار باشیم چه برداشتی میشود کرد؟ آن هم نسبت به یک مذهب؛ و یک شخصیت؛ که دستکم مورد توجه یک میلیارد نفر انسان است.
میدانم تو هم اگر زنده بودی، شاید نمیتوانستی کاری بکنی؛ یا صلاح نمیدیدی کاری بکنی یا دستکم کار برجستهای بکنی. چرا که جهان امروز پر شده است از دورویی و بیرحمی. بعضی میگویند حال که آنها فلان آیه از قرآن کریم را بهانهی متهم کردن اسلام و مسلمانان به تروریسم میدانند و ادعای خود را تبلیغ میکنند، ما هم همین کار را دربارهی متون دینی آنها انجام بدهیم. من که فکر نمیکنم راه درستی باشد. آخر به نظر من مشکل اساسی از جای دیگری است.
آنها میخواهند بدون فهم اصیل از دین، از برخی منابع و متون دینی برداشتهایی بکنند که کمتر مسلمانی آنچنان نتیجهای میگیرد. درست است که بعضی احکام و بعضی قضاوتها در هر مرام و مسلکی باشد قابل توجیه نیست.
خیلی حرفها هست که در اینچنین مواقعی به ذهن انسان میآید اما خب. فکر میکنم زدنش در این نامه نیازی نباشد. داشتم به این فکر میکردم که شاید بهترین و مناسبترین راه برای قضاوت بروندینی دربارهی ادیان و مذاهب، رفتار تاریخی پیروان آن مذهب یا دین باشد؛ چه دین تحریف شده یا ساختگی یا ادیان اصیل و شناخته شده.
نیازی به یادآوری جنگهای صلیبی نیست؛ نیازی حتا به یادآوری حملهی فراقارهای امریکا به عراق آنهم به نام مسیحیت نیست. نیازی به یادآوری هیچ چیز نیست. حتا همینها را هم که گفتم زیاد بود.
تو پیامبر خدایی و همهی لحظههای زندگی بشر پیش روی توست. درست است در میان مسلمانها قبیلههایی همچون القاعده و سلفیها و وهابیها هستند که بیشتر مسلمانها، آنها را خارج از دین میدانند. درست است بعضی مسلمانها کارهای ناشایستی کردهاند؛ اما مسلمانها ثابت کردهاند شرافت و نجابتشان باعث میشود اگر مسلمانی به خطا رفت، از کار او ابراز برائت کنند؛ اما تو هم میبینی امروز جهان مسیحیت نشستهاند و واکنش موثری در برابر رفتار غیراخلاقی و حتا سازمانیافته مسیحیان ندارند.
حرف زیاد است. دنیای امروز آن اندازه بیرحم و بیمنطق هست که حرف حق شنیده نشود؛ اما این قاعده را هم فراموش نخواهیم که «حق ستاندنی است».
شرمنده درد دلهایم طول کشید؛ و شرمندهتر از اینکه حرفهایم پراکنده بود. آدم که گوش شنوایی پیدا میکند، یادش میرود باید منظم حرف بزند.
فکر میکنم اینها هم میخواهند برایت نامه بنویسند و درد دل بگویند؛ یا شکوه کنند؛ یا هر سخن دیگری.
بهارستان، تهانی، پاسخگویی، حوریب، بازگشت به خویشتن، لعل سلسبیل، نرگسدان، در هوای دوست، سلام آقا و آخوندها از مریخ نیامدهاند!