سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعتیاد همیشه بد است. اصلا اعتیاد را وقتی به زبان می‏آوری، یعنی می‏خواهی از پشیمانی بگویی؛ وگرنه کسی اگر بخواهد به کاری افتخار کند، می‏داند که نباید قبول کند معتاد است.

آمدیم بند بعد. تفاوت هم نمی‏کند اعتیاد به چه باشد؛ چای باشد یا تند سخن گفتن. لحظه‏های پیش از خوردن چای، لحظه‏های خوبی است؛‏ لحظه‏هایی سرشار از امید؛ شاید امید به بی‏نیازی به از چای!

اعتیاد به چای و یا حس نیازمند بودن به چای از آن چیزهایی است که باید دور ریخت؛ به همین شدت! گفت: «تا به حال فکر کردید که چقدر بده به عنوان یه انسان به چیزای بی جان وابسته باشید؟» خب راست می‏گفت. البته آن «که» اضافه است! اما سخن به جا و درستی است.

خیلی وقت است شروع کرده‏ام به کم کردن وابستگی‏ام به چای. از امشب هم شروع کردم به کنار نهادن آن. دست‏کم تا زمانی که این احساس نیاز ذلت‏مندانه! را بیرون کنم.

چای تنها هم نیست البته! لیست بلند بالایی است. بگذارید یکی دیگر از آن‏ها را اعتراف کنم. پیش از آن، بگویم که در این وبلاگ به هر چه گفته‏ام و نوشته‏ام پایبندم و معتقد. یکی از اعتیادهایم در این وبلاگ این شده که گاه‏گاه تند حرف بزنم؛ تاکید می‌کنم بر روی کلمه به کلمه‌ی نوشته‌هایم فکر می‌کنم و با اطمینان آن‌ها را می‌نویسم اما بعضی وقت‌ها لحن نوشته‌هایم به گونه‌ای می‌شود که تنها در بعضی مواقع استفاده می‌کنم.

احساس می‌کنم پیچیده شد. بعضی وقت‌ها در شرایطی خاص احساس نیاز می‏کنم تند و گزنده حرف بزنم؛ و این آزارم می‏دهد. فکر می‏کنم این هم مصداقی از اعتیاد است؛ که باید مانند همان چای کنارش بگذارم. مخصوصا آن‏گاه که شخصا امیدی به شنیده شدن و تاثیر داشتن یک نوشته ندارم. شاید یکی از دلیل‏های برداشتن یادداشت پیشینم از روی وبلاگ، همین شبهه‏ی اعتیادی بودنش بود!


نوشته شده در  شنبه 86/11/27ساعت  1:12 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

بزرگ‏ترین آرزوی من این است که فاطمه رجبی باشم. یکی دیگر از آرزوهایم این است که یک وبلاگ یا سایت داشته باشم که هر از چند گاه به تناوب چیزهایی بنویسم و به ... بدهم تا برایم روی وبلاگ یا سایتم بگذارد و به تناوب در نوشته‏هایم به خالی کردن عقده‏های درونی‏ام بپردازم.

یکی دیگر از آرزوهای همیشگی‏ام این است که رییس‏ جمهوری اسلامی ایران مرا تنها حامی و مدافع خود بداند. آرزوی دیگرم این است که در نوشته‏هایم همه را لگدمال توهین‏ها و تهمت‏ها کنم و هیچ کسی هم حق برخورد با من نداشته باشد.

یکی دیگر از آرزوهایم این است که در روزگاری که بازتاب را فیلتر می‏کنند و دفترش را هم پلمپ می‏کنند، هیچ بی سر و پایی حق نداشته باشد مرا به خاطر فحاشی‏هایم توبیخ کند. آرزوی دیگرم این است که نوشته‏های سراسر توهینم را در وبلاگ یا سایتم منتشر کنم در حالی که وبلاگم نه امکان کامنت گذاشتن داشته باشد و نه حتا یک ایمیل از خودم آن‏جا گذاشته باشم.
آرزوی دیگرم این است که احمدی‏نژاد را معجزه‏ی هزاره سوم بدانم و اندکی هم شرم و حیا نکنم از زدن حرفی تا این حد مزخرف.

بزرگ‏ترین آرزوی من این است که مصونیت پولادین داشته باشم؛ مصونیتی که قوه‏ی عدالت‏گستر قضاییه نتواند مرا دست کم متهم به تشویش اذهان عمومی کند. و البته ادامه‏ی این آرزو این است که مصونیت پولادینم به حدی باشد که سایت یا وبلاگم هم مشمول هیلترینگ نشود.

خدایا! به ما رویی عنایت فرما تا فرت و فرت حرف بزنیم و تهمت بزنیم و فحاشی کنیم و جواب‏گوی هیچ کس و ناکسی هم نباشیم.

خدایا! لعنت فرست بر همه‏ی آن‏ها که نمی‏گذارند من به آرزوهایم برسم، در حالی که کسی در این مملکت هست که به راحتی و بدون هیچ تلاشی به همه‏ی آرزوهای من دست پیدا کرده است.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/11/25ساعت  12:35 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای سردار رادان فرماندهی محترم پلیس امنیت

از شما و هم‌کاران‌ سخت‌کوش‌تان در نیروی انتظامی انتظار می‌رفت در راستای اجرای قانون و عمل به وظایف محوله، کوتاهی و کم‌کاری نکنید.

تصاویری از راهپیمایی عظیم و میلیونی مردم در 22 بهمن بیست و نهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی در خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های خبری و غیره منتشر شده است که بی‌شک مصادیق‌ بارز بدحجابی، شل حجابی و تبرج هستند.

مردم فهیم و انقلابی ایران از نیروی محترم انتظامی جمهوری اسلامی انتظار دارند در همه‌ی شرایط شاهد انجام وظیفه‌ی مقتدرانه و قانون‌مند شما باشند.

مستندات جهت استحضار:

 بدحجابی در مراسم انقلابی 22 بهمن مبارزه با بدحجابی
طرح امنیت اخلاقی ناجاپنهان سازی تصاویر بدحجاب ها

رونوشت: 

خبرگزاری فارس

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

وزارت کشور


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/23ساعت  1:6 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

برای پیشبرد مقاصد خودمان نباید از سلاح برنده دین و تبلیغات مذهبی استفاده نمود. چون اگر با شکست مواجه شویم، ‌اعتقادات مردم متزلزل می‌شود.

سیدحسن مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، علی مدرسی، تهران 1366، ج 1.


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/22ساعت  1:33 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

من قفل شکسته خریدم؛ هشت سال پیش. شما سعی کنید اصلش را گیر بیاورید. انصاف بدهید سال 78 کار خیلی سختی بود گیر آوردن نرم افزاری که معلوم نبود از کجا آمده و چگونه می‏توان آن را به دست آورد. حتا هنوز هم بعد از این همه وقت نمی‏توانید اطلاعات درستی درباره‏اش به دست بیاورید!

درباره‏ی چه چیزی صحبت می‏کنیم؟ نرم‏افزار قافله. دوم دبیرستان بودم. بخش‏های مختلفی داشت. اما برای من بیش‏تر سخن‏رانی‏های رهبر انقلاب جذاب و دوست‏داشتنی بود.

موضوع‏بندی‏های دقیق و کاربردی‏ای که در این نرم‏افزار بر روی فایل‏های صوتی سخن‏رانی‏های آیت‏الله خامنه‏ای و امام خمینی انجام شده بود، استفاده از آن را بسیار جذاب‏تر کرده بود. علاوه بر دسته‏بندی‏های عمومی و سیاسی که در این بخش وجود داشت، دسته‏بندی‏هایی هم بود که به یاد ماندنی بودند. یکی از این دسته‏بندی‏های جالب توجه، شعرها و ضرب‏المثل‏هایی بود که ایشان در سخنان خود از آن‏ها استفاده کرده بودند.

یکی از این شاهد مثال‏ها که بعد از این همه وقت به یادم مانده است، درباره عبادت‏های ماست؛ که وقتی اندک عبادتی می‏کنیم و اشکی می‏ریزیم، با خود می‏گوییم «این منم طاووس علیین شده»...

یکی دیگر از دسته‏بندی‏های جالب این سخنان، مناجات‏‏ها بود که یکی از زیرمجموعه‏های این دسته‏بندی مربوط می‏شد به فراز آخر سخنان رهبر انقلاب بعد از رخداد 18 تیر: اى سیّد و مولاى ما! پیش خداى متعال گواهى بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستاده‏ایم. بزرگ‏ترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راهِ پُرافتخار و پُرفیض و پُربهجت، جان خودم را تقدیم کنم.

یکی از سخن‏رانی‏های جالب‏توجه آیت‏الله خامنه‏ای که در این نرم‏افزار آمده بود، صحبت‏های ایشان درباره‏ی حافظ در کنگره‏ی بزرگداشت حافظ بود که -اگر اشتباه نکنم و آقای ذهنم درست فکر کند- در سال 67 ایراد شده است.

گرچه در این سال‏ها نرم‏افزارهای زیادی دیده‏ام و استفاده کرده‏ام؛ اما از هیچ نرم‏افزاری به اندازه‏ی قافله لذت نبرده‏ام. البته چیزهای به درد بخور دیگری هم این نرم افزار دارد که فکر می‏کنم همین اندازه که گفتم کافی باشد.

چیزی که یادم رفت و فکر می‏کنم لازم باشد بگویم وجود حجم قابل توجهی از سخنان رهبر انقلاب درباره‏ی تاریخ روشنفکری ایرانی در این نرم افزار است. شاید لازم باشد!


نوشته شده در  شنبه 86/11/20ساعت  7:39 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

بخواهید قبول کنید یا نکنید، مجموعه‏ی دست‏آوردهای انقلاب اسلامی در تاریخ سیاسی دنیا بی‏نظیر است. می‏گویم انقلاب اسلامی نه جمهوری اسلامی یا نظام اسلامی. انقلاب به سرانجام رسید. شاید هزار بار بهتر از آن چیزی که انقلابیون در ذهن‏شان تصویر کرده بودند. انقلابیون توانسته بودند با خشونت حداقلی همه‏ی ارکان حاکمیت را در دست بگیرند و آن را از اعتبار ساقط کنند.

شاید من باید خیلی آسان و ساده بگویم دست‏آورد اساسی انقلاب اسلامی، قانون اساسی و پایبند کردن نظام به قانون اساسی است اما این از آن چیزهایی است که دست کم در این دوره و زمانه کم پیدا می‏شود. البته منکر همه‏ی ضعف‏ها و مشکلات موجود در جمهوری اسلامی ایران نمی‏توان بود اما وجود عنصری به نام قانون اساسی و مهم‏تر از آن ضمانت اجرای آن از آن دست چیزهایی است که باید همیشه شکرگزار آن بود.

درست است که جمهوری اسلامی بعد از گذشت نزدیک به سی سال از انقلاب، هنوز نتوانسته است به شیوه‏ای یکپارچه و منسجم همه‏ی زیر و بم مدیریتی کشور را در دست بگیرد و برای آن برنامه داشته باشد، اما به هر حال دست‏آوردهایی از جمله قانون اساسی چیزی نیست که با این نوع مشکلات کم‏رنگ شود.

شورای نگهبان قانون اساسی دست کم از نظر حقوقی و تئوریک، مرجعی است برای ضمانت اجرا و پایبندی نظام اسلامی به قانون اساسی و شریعت اسلامی. با همه‏‏ی انتقادهایی که هر شهروند جمهوری اسلامی می‏تواند به عملکرد هر دستگاه و نهادی داشته باشد اما واضح است که وجود این‏چنین نهادهایی بیش و پیش از همه، به نفع قانون‏گرایی و قانون‏مندی است.

شورای نگهبان یک مثال است.

و اما آسیب جدی و غیرقابل انکاری که وجود دارد و گاهی وقت‏ها به شدت سر بلند می‏کند، این است که مسئولان احساس تقدس به‏شان دست می‏دهد و فکر می‏کنند هر کاری می‏توانند بکنند و بعد بگویند ما انقلاب کرده‏ایم، ما وقتی انقلاب کردیم شما کجا بودید، و از این دست حرف‏های صد تا یه غاز.

بله آقاجان! شما درست می‏گویید. شما با درجه‏ی خلوص هزار درصد رفتید انقلاب کردید و همه چیز درست شد،‏ اما شما را به خدای‏تان قسم، اجر معنوی‏تان را از خدا طلب کنید و به مردم که می‏رسید فقط پاسخگو باشید. راست و حسینی اگر می‏خواهید با این اداها مردم را سر کار بگذارید همان بهتر که یک آدم سکولار بیاید کار کند و مردم هم راضی باشند.

یک خواهش هم از صداوسیمای عزیز دارم و آن این‏که شما را به هر کسی دوستش دارید قسم این همه نروید توی خیابان و از این و آن، سوال تاریخی «آیا شما هم در راهپیمایی عظیم 22 بهمن شرکت می‏کنید؟ چرا؟» را از مردم نپرسید. دست کم ظاهر این سوال را عوض کنید. می‏توانید بپرسید چه فایده‏ای دارد ما برویم در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کنیم. این همه سوال اصلا.


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/16ساعت  12:40 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

بچه‌تر که بودیم شاید دهه‌ی فجر پررنگ‌تری داشتیم؛ دهه‌ی فجری که دست‌کم می‌شد تغییرات محسوسی دید. روستای‌مان برنامه‌ریزی جالبی برای برگزاری جشن‌ها و مراسم‌های این روزها داشت؛ هر روز تنها یک جا جشن برگزار می‌شد و تقریبا همه‌ی اهالی روستا آن‌جا جمع می‌شدند. مدرسه‌های ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان که هر کدام دو تا بودند؛ به اضافه‌ی یکی دو مسجد و حسینیه و روز آخر هم که همیشه مراسم در گلزار شهدا برگزار می‌شد؛ و می‌شود.

البته این‌ها چیزهایی بود که پراکنده به یاد داشتم؛ شاید دقیق نباشد؛ به هر حال آن روزها و حتا تا اول دبیرستان که در روزهای دهه‌ی فجر می‌توانستم آن‌جا باشم، به وضوح می‌شد دید که جشن‌های دهه‌ی فجر به نوعی سلسله‌ای مراسم سالانه است که همه را دور خود جمع می‌کند؛ و با این‌که معمولا این‌گونه جشن‌ها در مدرسه‌ها برگزار می‌شد اما همه در برگزاری آن همکاری می‌کردند.

خب. چند سالی هست که اطلاع دقیقی از حال و هوای این روزهای آن‌جا ندارم.

کسی هم سن و سال من اگر ساکن تهران باشد، احتمالا می‌تواند از پدر و مادرش خاطره‌هایی از روزهای انقلاب بشنود؛‌ اما اطلاعات امثال من درباره‌ی انقلاب از کودکی و نوجوانی تنها می‌توانسته با خواندن شکل بگیرد. تا یادم نرفته بنویسم که دوم راهنمایی بودم که رمانی خواندم با نام «زمستان سبز» نوشته‌ی خانم نورا حق‌پرست.

روستایی دو هزار نفری را تصور کنید که بخش کوچک اما تاثیرگذار و ثروتمندی از آن، نظام شاهنشاهی را بر نظام اسلامی ترجیح بدهند و ابایی هم از بر زبان آوردن و اظهار عقیده‌ی خود نداشته باشند. تصور کنید یکی از اینان که تا چند روز یا چند ماه پیش حق خود می‌دید فلانی را مجبور کند برای -مثلا- شخم زدن زمین‌هایش آماده به خدمت باشد، وقتی از او درخواست می‌کند، با مخالفت تند او مواجه شود؛ باز تصور کنید این قضیه دنباله پیدا کند و تا آن‌جا کشیده شود که این چند خانوار محدود اما ثروتمند مجبور به رها کردن خانه‌ی خویش و ادامه‌ی زندگی در یک روستای جدید شوند. و اسم روستای جدید خودشان را هم بگذارند «آزادگان». همه‌ی این‌ها را با این پیش‌فرض تصور کنید که قرار نیست خونی ریخته شود و خشونتی در کار باشد.

همین. تنها به اندازه‌ی گفتن یک روایت تاریخی.

پراکنده‌گویی‌ام را ببخشید؛ اما همین‌ها را برای گفتن داشتم.

پیروزی انقلاب اسلامی. شکرگزار باشیم.  


نوشته شده در  یکشنبه 86/11/14ساعت  1:6 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]