سلاماگر ميخواهيد اين امکانات را رايگان داشته باشيد1- صفحه خانگي _HomePage_شدن خودکار >بدون اجازه< صفحه وبلاگ شما در مرورگر هاي بازديدکنندگان2- عوض کردن نام وبلاگ خود به نام کوتاه و دلخواه با پسوند داتکام 33IR.Com.نام وبلاگ خود.Www3- امکان معرفي وبلاگ شما توسط بازديد کننده ها به يکديگر4-نمايش آمار وبلاگ شما از قسمت کنترل پنل سايتبراي اين کاربه سايتWWW.33IR.Comبرويد و يک نام کوتاه در صفحه اول انتخاب کرده و در صفحه بعد فرم را پر کرده و آدرس وبلاگ خود را صحيح وارد کنيد و مراحل را تا آخر برويددر آخر آدرس جديد خود را به دوستان خود بدهيد يا تبليغ کنيد تفاوت بازديد كننده ها رااحساس خواهيد کرد
با سلامضمن ارسال اين ايميل به دوستان ديگربا زدن ايميل به آدرس زير موافقت خود را با 600 نفر امضاكننده نامه هاي پيوست اعلام كنيد
edalatjou@gmail.com
داستان جالبي بود.
اولش كه ميخوندم در يك سوم داستان متوجه دويدن داستان شدم ، و خواستم انتقاد كنم كه چرا داستان ريتمش تنده.
يك مقداري كه خوندم تازه متوجه شدم كه پرداخت خوب داستان باعث اين مطلب شده و در واقع عجله اي كه سينا داشت رو من تاثير گذاشته بود.
خوب بود. ممنون.
اي بابا! آخرش که تکليف روشن نشد. موفق شد دفتر دلخواه سعيد رو بخره يا نه؟؟؟
اما عيب نداره اگه نتونسته باشه. در "عوضش" (!) داستان نسبتا کوتاهي خوندم که لذت بردم از توصيف کردناش. بخصوص اين يکي: با زبان لبي تر کرد و گفت: «همينم مونده که بخوام ...
سلام
در مجموع زيبا بود.
موفق باشيد.
يا حق!!!
شخصيت سينا خيلي واقعي بود!يه سينا ميشناسم عين همين كه نوشتيد!خيلي برام جالب بود...
ولي اصل جريان خيلي مبهم بود!...من سه چهار بار فقط از روش خوندم تا فهميدم...تازه حالا هم مطمئن نيستم درست فهميده باشم...
سينا با مجيد رفته بودند دفتر بخرند؟براي مجيد؟سعيد كي بود اونوقت...جريانه خودنويسه هم به سعيد ربط داشت؟...يعني كار سعيد بود؟واسه همين مي خواست سعيد حسودي نكنه؟....................!
در پناه دوست...
يا حق