• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : مدير مدرسه يا تئوريسين پاک‌دستي!
  • نظرات : 9 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    اولين باري كه اين كتابو ديدم توي كتابخونه ي مدرسه بود...با يه جلد كهنه و پاره پوره...آبي رنگ...با وجود كهنگيش خيلي مشتاق شده بودم بخونمش...

    اونقدر زهوار در رفته بود كه صفحه ي اولشو كه باز كردم بخونم، تمام برگه هاي ديگه ي كتاب از هم جدا شد و پخش و پلا!...هيچ وقت يادم نمي ره چطوري دوباره همه رو سرجاش گذاشتم و با علاقه خوندم...فقط يك شب تا صبح چراغ اتاقم روشن بود و مي خوندم...الان با نوشته ي شما دوباره يادم به اون كتاب قشنگ و جلد كهنه و رنگ و رو رفتش افتاد...مطمئنا مثل اون كتاب ديگه گيرم نمي ياد...

    در پناه دوست...

    يا حق

    پاسخ

    وعليكم السلام. چه خاطره هاي جذابي. يعني شما از من جلوييد ديگه! دست كم توي خوندن مدير مدرسه! ياحق