• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : بوي ماه زلالي ...
  • نظرات : 8 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    يادش به خير چه دوران شيريني بود اين مدرسه.

    خاطرات جالبي نوشتيد. البته به جز آخريش. خيلي دردناکه وقتي آدم يه دوست صميميش رو از دست بده. حالا به هر شکلي.

    اول دبيرستان يه دوستي داشتم، خيلي دختر خوب و باتقوايي بود. اسمش ليلا بود.خيلي با هم صميمي بوديم. باباش نظامي بود و منتقل شد يه شهر ديگه. وقتي مي رفت آدرس و تلفنم رو ده بار تو دفترش، کتابش، هر ورقي که دم دستش بود نوشتم و گفتم: اگه اينو گم کردي اين يکي باشه دستت. اگه اين يکي را گم کردي اين يکي هم آدرسم توشه. اگه اين يکي ...

    خلاصه تموم تلاشم رو کردم که از دستش ندم. آخه اون هنوز آدرس جديدشون رو نداشت و قرار بود وقتي رسيد بهم زنگ بزنه و آدرسش رو بده.

    ولي رفت و ديگه هيچ سراغي ازم نگرفت. هنوزه که هنوزه بعد از دوازده سال منتظر تلفنشم. شايد اگه نرفته بود شهر بزرگ تهران، مي تونستم پيداش کنم.

    راستي من يه روزي با شما تبادل لينک کردم؛ اگه يادتون باشه. لينک شما تو وبلاگم هست ولي اسم وبلاگم رو تو پارسي بلاگي هاتون نمي بينم. چرا؟!!

    حق يارتان

    پاسخ


    سلام. راستشُ بخوايد اون وقتي كه شروع كردم به نوشتن، خلاصه‌ي هفت مورد رو توي اديتور پارسي‌بلاگ نوشتم. اما وقتي مورد ششم رو نوشتم، ديگه نايي براي ادامه دادن نداشتم. حتا تا پيش از نوشتن ششمي هم كلي انرژي داشتم.
    بگذريم... بابت لينك نمي‌تونم پوزش بخوام! لابد لينك‌تون رو به دليل غيرفعال بودن وبلاگ‌تون حذف كرده بوده‌م! زندگي همينه ديگه! البته الان هستيد توي ليست.
    حق يارتان. توي ليست دعاشونده‌هاتون كه هستيم؟