سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

یادمه اون وقتا که دبیرستان بودیم...

دوم دبیرستان...

نه سوم...

عکس یه نفر رو می‏شد روی جلد همه کتاب‏هام دید...

مخصوصا کتابای حسابان و مبانی‏انفورماتیک که کلی دوستشون داشتم.

بگذریم...

تبسم او به بلندای بهار بود...

بهاری که پس از زمستانی سرد و خشک، از راه رسیده بود.

نگاهش هم‏افق آفتاب‏شرقی بود و قدم‏هایش شاید(تردید از نگارنده) راهی به سوی کرامت انسانی و احترام به آدمیان بود.

سیدمحمدخاتمی را هر روز نزدیک به 20 بار می‏دیدم...

روی جلد کتابم...

راستی...

یک روز نزدیک بود کتاب حسابانم را به خاطر همان عکس جذاب و دیدنی، از دست بدهم...

یعنی می‏خواستن بدزدن!!!!!!!!!!

و اینک

خاتمی بزرگ را که اسطوره احترام به مردم است، باید تا چند روز دگر بدرقه‏اش کنیم.

خدایا! می‏دانیم که خاتمی هدفی جز اعتلای نام خدایی‏ات نداشت پس به حکم ان‏جاهدوا فینا لنهدینهم‏سبلنا یاری‏اش کن.

یاعلی


نوشته شده در  دوشنبه 84/5/10ساعت  8:47 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]