سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راستش را بخواهید این چند روز که دست‏مان از اینترنت و این‏ها کوتاه بود خیلی حرف‏ها بود که باید می‏نوشتم؛ یا دست کم ارزش نوشتن داشتند. اما گویی دسترسی نداشتن به اینترنت تنها یک بهانه بوده است.

این حرف را می‏خواستم آخر بزنم اما همین‏جا می‏گویم. حرف‏های امسالم را نمی‏توانم با این قالب مغموم بزنم. هر چه می‏کنم نمی‏شود انگار. هر چه باشد قالب وبلاگ آدم به پیراهن می‏ماند که اگر نو نشود به کار مهمانی‏های اول سال نمی‏خورد؛ گرچه تن ما هنوز پیراهن جدید به خود ندیده است!

یک هفته پیش از عید را که همراه کاروان زیارت خاک‏های رنگین کربلاهای ایران بودیم؛ اردوی راهیان نور ویژه‏ی وبلاگ‏نویسان که به همت دفتر توسعه‏ی وبلاگ دینی برگزار شده بود. گرچه کوتاه بود و تا حدودی هم برنامه‏های ستاد راهیان نور برای افراد زیر 12 سال بود! اما به هر حال همان چند دقیقه‏ای که در فکه توانستیم رمل‏های آن‏جا را نشان پاهای‏مان بدهیم، خود غنیمتی بود. همین که توانستیم دست‏کم سر و رویی در اروند خروشان بشوییم شاید برای‏مان بس بود. و شب آخر، بالای آن ساختمان مخروبه‏ی دوکوهه؛ ذوالفقار که قابل وصف نیست...

لحظه شروع سال نو امسال گویی می‏خواست همچون سال گذشته در شیراز سپری شود؛ اما هر چه بود و هر چه گذشت، لحظه‏ی تحویل سال خانه بودم؛ گرچه خبری از سفره‏ی هفت‏سین و این چیزها نبود. بعد هم چند روزی گذشت تا روزهای مسافرت نوروزی ما برسد. انگار قرار بود برویم مشهد. آن هم از مسیر یزد. شب اول را در خانه‏ای قدیمی و جالب؛ خانه‏ی پدربزرگ و مادربزرگ وبلاگ‏نویس شهیر، حامد احسان‏بخش! گذراندیم؛ الحق که مهمان‏نوازی‏شان شرمنده کند انجمنی را!

مشهد مقدس و زیارت امام رضاعلیه‏السلام هم که جای خود دارد. گرچه یک ساعت اول ورودمان به مشهد مقدس شاید برای‏مان ناخوش‏آیند بود اما پس از آن، همه چیز بسیار به‏تر از آن رخ داد که ما حتا تصورش را هم می‏کردیم... . به هر حال امسال من متبرک به یاد شهدا و بوی کوی امام هشتم‏علیه‏السلام است؛ خوشحالم.

قرار است قالب را هم هر چه زودتر عوض کنم. با مظاهر برای آماده کردن طرح قالب بعدی صحبت کردم؛ با مهدی هم برای آماده کردن قالب. دعا کنید زود آماده شود تا سال جدید این‏جا هم آغاز شود! - خدا را چه دیدید شاید هم بی‏خیال قالب جدید شدم؛ یعنی شاید مجبور شدم بی‏خیال شوم!-


نوشته شده در  یکشنبه 87/1/11ساعت  3:25 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]