سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الان که دارم می‏نویسم یعنی این‏که نوشتنم دست خودم نیست؛ حتا به اندازه یه نصف روز هم نمی‏تونم جلوی خودم رو بگیرم. حتا ترس از این‏که بگن توی اون اطلاعیه خواسته خودش رو لوس کنه هم نمی‏تونه جلوی این نوشتن رو بگیره؛ و حتاهایی دیگر!

مهم نیست؛ در هر صورت نوشتن این یادداشت به معنای لغو حکم نوشته قبلی است.

امشب تولد حاج آقای نجمی است؛ و ایضا تولد علی. شب‏نشینی هفتگی‏مان این بار سه‏شنبه بود. به این دلیل که فرداشب حامد و علی و سید و مظاهر راهی دیار امام  رضا علیه‏السلام خواهند بود.

به خلاف هفته های پیش، این بار حالم خوش بود. یعنی ناخوش نبودم. آرام بودم. و لذت بردم از حضور آدم‏هایی که نشستن کنارشان تنها نشستن بدنی نبود. بگذریم...

چند وقتی است دوباره می‏توانم از شعر خواندن و شعر شنیدن لذت ببرم. خیلی وقت بود آشفتگی‏هایم حتا نعمت شعر شنیدن را هم از من گرفته بود. و اینک در این آشفتگی‏های بسیار قابل تحمل‏تر از -مثلا- شش ماه پیش بار دیگر می‏توانم با شعر خواندن آرام شوم و آرام.

انگیزه نوشتن این متن، همین دو خط بالایی بود. امشب وقتی نوبت حافظ‏‏خوانی رسیده بود، خوی شعرشنیدنم بارور شد؛ آن‏چنان که آرزو کردم کاش بیابانی بود و من تنها؛ تا شعر را فریاد کنم. چه رمانتیک شد!


نوشته شده در  چهارشنبه 86/9/14ساعت  12:20 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]