سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرار بود برای این جلسه، فیلم «باشو غریبه کوچک» را ببینیم. تا ساعت شش و نیم صبح مشغول مرتب کردن بایگانی تاریخی و موضوعی وبلاگم بودم. خوابیدم و ساعت 8 و نیم بیدار شدم. البته با صدای زنگ تلفن. مهدی بهرامی بود.

قرار بود غرق فیلم نشویم. یعنی انتظار استاد - علی‏رضا کتابدار کارشناس ارشد ارتباطات انسانی- این بود که به نکته‏های ارتباطی موجود در این فیلم توجه کنیم و آن‏ها را یادداشت کنیم. ناسلامتی به بهانه کلاس ارتباطات انسانی بود که داشتیم فیلم می‏دیدیم.

اوایل فیلم، تند و تند می‏نوشتم. از تلقی «باشو» نسبت به آتش و دود گرفته تا شیوه ارتباط «نایی جان» با دیگران. هر چه جلوتر می‏رفتیم؛ یعنی هر چه فیلم جلوتر می‏رفت، از فضای نوشتن نکته‏های مربوط به ارتباطات انسانی فاصله بیشتری می‏گرفتیم.

باشو عرب بود. شاید از عرب‏های خوزستان. نه باشو زبان گیلکی آن روستا را می‏دانست و نه آن‏ها زبان عربی باشو را می‏فهمیدند. برخلاف نظر اهالی روباشو غریبه ای کوچکستا که بیشترشان نایی جان را از نگهداری یک غریبه بر حذر می‏داشتند، نایی جان همه تلاش خودش را می‏کرد تا بتواند به باشو کمک کند.

جزییات داستان هر چه بود، نایی جان بالاخره توانست اعتماد باشو را جلب کند و به او بفهماند که نباید از او بترسد یا حتا فاصله بگیرد.

نایی جان تنور را روشن کرده بود. باشو هم با تلاش بسیار، سنگ آسیاب را به کنار تنور رساند. چشمانش که به تنور و آتش افتاد، لحظه‏های خمپاره و موشک و بمب را به یاد آورد. برای او آتش معنایی جز جنگ و ویرانی و بی‏کسی نداشت. همین‏طور صدای هواپیما.

در این میان، نامه‏هایی که گویی از سوی سرنوشت محتوم می‏آیند، جذابیت و اصالت بیشتری به دلسوزی‏های مادرانه نایی جان نسبت به باشو می‏دهند. نامه‏هایی که همسر نایی جان به فاصله بیش از بیست روز می‏فرستد. نایی جان هم البته نامه می‏نویسد. نایی جان سواد ندارد. از مرد همسایه برای نوشتن نامه کمک می‏گیرد. همیشه. در یکی از آن نامه‏ها حضور باشو را به همسرش اطلاع می‏دهد.

جواب نامه که می‏آید، پیرمرد همسایه آن را برای نایی جان می‏خواند. باشو هم از دور شاهد چهره برافروخته و نگران نایی جان می‏شود. نایی جان پیرمرد را از خواندن ادامه نامه باز می‏دارد. اما باشو ساعتی بعد نامه را از زیر حصیر بیرون می‏کشد و می‏خواند. باشو گریه‏کنان راه رفتن در پیش می‏گیرد...

قرار بود موقع دیدن به نکات برجسته ارتباط انسانی شخصیت‏های فیلم توجه کنیم. و البته بنویسیم. جلسه‏های پیشین وقتی استاد از فوق‏العاده بودن ارتباطات انسانی این فیلم سخن می‏گفت زیاد نمی‏توانستم باور کنم که قرار است اتفاق خاصی بیفتد. با خودم فکر می‏کردم اگر قرار باشد شخصیت فیلم بخواهد با بهره‏گیری از ارتباطات انسانی تغییری در رفتار کسی ایجاد کند، لابد فیلم، هندی خواهد شد و در یک لحظه همه سیاه‏ها تبدیل به سفید می‏شوند. اما در انتهای فیلم برایم مشهود بود که تاثیر ارتباطات انسانی این فیلم کاملا واقعی جلوه می‏کند و تصنعی یا کلیشه‏ای هم نیست.

دست‏کم باید سه‏چهار بار دیگر این فیلم را ببینم! 


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/15ساعت  2:18 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]