• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : براي وقتي ديگر
  • نظرات : 17 خصوصي ، 48 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     

    قديمي تر ها ميدانند که بعد از يک مدت، يک وبلاگ ساختاري خاص خودش به خود ميگيرد که هرچه ميگذرد فضارا براي نويسنده تنگ و تنگ تر ميکند... اينجا ديگر وبلاگ گنجايش افکار و عقايد نويسنده را ندارد... اينجا هجرت لازم است...

    براي صاحب اين وبلاگ هم شايد اينگونه باشد!

    لازم به تذکر مي دانم که تاکيد کنم: حرفهاي من اصلا در جهت منصرف کردن شما از تعطيلي -موقت يا دائم- وبلاگ نبود. چرا که اين تصميمي است که شما گرفته ايد و ما که جاي شما نيستيم که ...

    16- آيا اين کامنت ها را هم مثل کامنت هاي قبلي بي پاسخ مي گذاريد؟

    17- آيا شما برخي شايعات مبني بر وجود شخصي به نام کلرجي من در پشت صحنهء اين اتفاقات را تاييد ميکنيد؟

    18- آيا شما از اين به بعد در جايي ديگر و با هويتي جديد مي نويسيد؟

    19- اگر جواب سوال پيشين مثبت است آيا مي شود که آدرس آنجا را به بعضي ها که شما را بي اندازه دوست دارند هم بدهيد؟

    20- آيا ربط دادن ننوشتنتان به مطالب سياسي – با وجود اينکه ما هنوز که هنوز است ربط آن را متوجه نشده ايم! – فقط براي رهايي از خستگي تکرار نوشتن در اينجا و دليلي براي تعطيلي وبلاگ و ايجاد يک وبلاگ ديگر با هويتي جديد و ساختاري جديد نيست؟

    11- آيا شما نمي دانيد که براي بعضي آقايان هميشه خارج از چارچوب قانون راهي هست؟!

    12- آيا نوشتن دغدغه هاي سياسي در يک وبلاگ به معني آن است که : «همين است و جز اين نيست؟» يا به معناي آن است که: «اين عقايد من است. مي نويسم تا شما اصلاحش کنيد؟»

    13- آيا نوشتن و يا ننوشتن مطالب سياسي در يک وبلاگ مي تواند دليل محکمي براي تعطيلي آن باشد؟

    14- آيا شما فکر کرده ايد وبلاگتان يک خبر گذاري مهم است که الآن که اوضاع بر وفق مراد شما نبوده است تصميم به تعطيلي آن گرفته ايد؟

    15- آيا معرفت بعضي رفقا براي شما قابل تحسين نيست که با وجود آنکه شما به ندرت قدم رنجه مي فرماييد و به وبلاگ آنها سر ميزنيد آنها اينطور مشتاقانه براي شما کامنت مي گذارند؟

    6- اگر جواب سوال پيشين مثبت است آيا حال که رفقايتان به حرفهاي شما گوش نکرده اند اين کار به معناي اعلان جنگ و يا حداقل قطع رابطه با رفقايتان است؟!

    7- آيا با نوشتن اين جمله: « به هر حال آدمي‏زاد به دنبال آرامش و راحتي است » مي خواسته ايد بگوييد که شما هم هميشه به دنبال آرامش و راحتي هستيد؟ پس مگر خود شماها نيستيد که روي منبرها به ماها مي گوييد بايد سختي ها را تحمل کرد تا به آرامش رسيد؟

    8 آيا اين قانون را از خودتان در آوريد که هر چه آدميزاد را از آرامش و راحتي‏اش دور كند محكوم به مهجور شدن است؟ و يا اين قانون جايي نوشته شده است؟

    9- آيا فکر نمي کنيد به جاي بستن وبلاگ بهتر مي بود کنج و کاو سياسي تان را توسعه مي داديد؟

    10- آيا يادتان هست که در قضيهء استعفاي دکتر لاريجاني از شوراي امنيت ملي شما چه تحليلي در وبلاگتان نوشتيد و بعد که بعضي رفقا گفتند ايشان براي رياست مجلسي استعفا داده اند شما گفتيد: نخير! وقت آن کار تمام شده است!

    1- آيا اين صحيح است که انساني که اينجور بر دغدغه ها و آرمانهايش پافشاري ميکند و نه تنها با افتخار از آنها سخن ميگويد بلکه در برخي موارد از عنصر «تعصب» هم براي اثبات آرمانهايش بهره مي برد به يکباره جايي را که همان آرمانها و دغدغه ها در آن انعکاس ميابند، ويران کند؟

    2- آيا «بي خيال نوشتن حرفهاي سياسي شده بودم» به اين معني است که از آن آرمانها و اصولتان عدول کرده ايد و يا اينکه فقط انتقال افکار از ذهنتان به صفحهء تارنوشتتان صورت نپذيرفته است؟

    3- آيا اينجا را کنار مي گذارم بدين معني است که ديگر هيچ مطلبي در آن نمي نويسيد يا بدان معناست که در مورد سياست مطلبي در آن درج نمي کنيد؟

    4- وقتي مي گوييد: كنار مي‏گذارم به اين معنا كه چيزي نمي‏نويسم. و بلافاصله پس از آن مي گوييد: همه چيز سر جاي خودش خواهد ماند. ما چگونه بايد اين دو جمله را با هم جمع کنيم؟ اگر بناست همه چيز سر جاي خودش بماند پس نوشتن شما نيز بايد سر جايش باشد. اگر هم بناست ننويسيد چرا مي گوييد همه چيز سر جاي خودش ميماند؟ فکر ميکنم اين جمله رابايد اينگونه تصحيح کنيد: «همه چيز سر جاي خودش است فقط زين پس مطلب سياسي نمي نويسم.» و يا در حالت اشدّ بايد مي گفتيد: « همه چيز زندگي سر جاي خودش است فقط زين پس در اين وبلاگ چيزي نمي نويسم » {دقت کنيد! مهم است ها!}

    5- آيا منظورتان از دکتر احمدي نژاد و رفقا اين است که شما با دکتر احمدي نژاد سابقه رفاقت داريد؟

    سلام

    هرچند عادت کرده ايم که در اين وبلاگ نظر بدهيم و جوابي نشنويم اما باز هم دلمان نمي آيد بي رد پا برويم! با خواندن اين متن چند سوال به ذهنم هجوم آورد که آنها را مي پرسم. اميد است که از امکان پاسخگويي به نظرات که سايت پارسي بلاگ – اين پيشرفته ترين سيستم مديريت وبلاگ- برايتان فراهم کرده استفاده کنيد و پاسخ ما را بدهيد!

    + خدابيامرز 
    کلرجي من ، رسپنا ، مادرانه و شايد خيلي هاي ديگه .....
    هدفامونُ گم کرديم يا چي ؟ ميشه تحليل خودتون رُ از اين کار بفرمايين تا ما تحليل غير واقعي نکرده باشيم ؟؟
    ما هم محکوم مي کنيم اگر ي واگيري صرف باشه و اگر ي عمل از سر فکر و انديشه و هدف چه خوب و عالي . گذشتن از چيزي که شبيه بچه آدم مي مونه سخته . موفق تر باشين

    سلام
    خب به سلامت
    حامد جان مي بيني !! اون قدرا هم کار سختي نيست!
    همين! مال هيچکس نيست!

    سلام

    من اعتراض دارم...

    خداحافظي هم نمي كنم...

    همين...

    سلام وبلاگتون بسيار زيباست تبريك ميگم بهتون
    سلام. کل خستگي امروز به تنم موند!
    هرچند تعطيلي وبلاگ‌ها چيز عجيب و دور از ذهني نيست، اما براي من هميشه شنيدن خبر تعطيلي وبلاگ ناراحت‌کننده بوده.
    مي‌شه نوشت، اما سياسي ننوشت. نمي‌شه؟!
    ...
    ...
    ...
    حالا يعني جدي مي‌خوايد تا پنج سال ديگه اينجا رو تعطيل کنيد؟!
    خدمت دوست عزيز و برادر بزرگوارم جناب آقاي اجرايي سلام و عرض ادب و احترام دارم.از زماني که وارد حوزه وبلاگ نويسي شده ام تا اکنون از خوانندگان پيوسته تارنگارت بوده ام.خيلي کم پبش مي آمده که وارد دهکده اطلاعات و ارتباطات شوم و به "فاتح" نيايم. انعکاس وجود جوشانت را در لابه لاي نوشته هايش مي ديدم. نوشته هايت جايگزين شايسته حضورت شده بود! گويي داشتم مستقيم و بي واسطه با شما صحبت مي کردم. دنياي انديشه ات و روند تکاملش را تعقيب مي کردم. برايم چقدر جالب بود وقتي مي ديدم که اسب شجاعت در ميدان تارنگار جولانده اي و خوشه انديشه ات را بي چشمداشت نام و نان مي پراکني! از اينکه روح عدالتجو و آرمان طلبت را مي شد در تک تک واژه هايت جست!از اينکه اهل مطالعه و تفکر بودي و براي نوشته هايت نهايت وقت را مي گذاشتي! از اين که تعصبت رنگ فهم نيز داشت و اينکه انتقاد شيوه و پيشه ات بود. علي رغم انتقاداتي که به برخي مطالب داشتم ولي تلاشت را مشکور مي دانستم.بلي! من با برخي مطالب تارنگارت اختلاف داشتم و اين اختلاف مبنايي بود! من در مبنا و ستون فقرات با آن مباحث نظر مخالف داشتم و بعضا نظر نيز مي دادم و زبان به نقد مي گشودم! اما مي ديدم که دنياي انديشه ات و قوه قلمت جذابيت خاص خود را داشت. پرده از تحولات فکري ات مي داد و اين برايم بي نهايت جذاب بود. کمتر پيش مي آمد که نظر بدهم زيرا ضرورتي در آن نمي ديدم! اما نظرات دوستان را با تامل مي خواندم و گاهي نيز به چالش مي کشيدمشان! هر چند نمي دانم آنان محق بودند يا من يا شايد هم هيچ کدام!!
    نمي دانم چرا قصد توقيف موقت تارنگار را داري! البته اين تصميم مربوط به حوزه شخصي شماست و من قصد دخالت ندارم ليک به نظرم که حيف است اين حرکت مقدس متوقف شود. جذابيت خصيصه اي است که بر نوشته هايت حاکم شده است و اين به آساني به دست نيامده است. اين جذابيت از جوهر انديشه ات تغذيه مي کند!زکات سفره انديشه ات گشايش آن است"زکاه العلم نشره"
    خوانندگان "فاتح" خورندگان اين سفره گشوده اند! حيف است که اين سماط بسته گردد ولو به صورت موقت!
    به نظر من که کمترينم! مي تواني از حوزه نوشته هايي که رنگ و بوي سياست دارد بکاهي و وارد وادي ديگري شوي! به عبارتي ديگر" طرحي نو در افکني"
    براي من داشتن چنين دوستان و همولايتي هايي مايه بسي خرسندي و غرور است و اين را بدون هيچ تعارف و خوش گويي مي گويم! باشد که حسن آقاي عزيز در تصميم خويش تجديد نظر فرمايندو خوانندگان تارنگار را از نگراني به در آرند!
    دوستدار شما و خواننده تارنگار "فاتح"
    احمد بن هاشم موسوي

    هيچ چيز سخت‌تر از کامنت گذاشتن براي مطلب آخر يک وبلاگ نيست.

     <      1   2   3   4      >