سلام
1- خیلی سخت شده، خیلی...
هیچ فکر نمیکردم که زندگی بتونه این همه سخت بشه.
کوچیک که بودم خدا خدا میکردم که هر چه زودتر بزرگ بشم، اما هنوز بزرگ نشده، آرزوی کوچیک شدن دارم.
نمیدونم، واقعا نمیدونم...
2- خیلی سخته آدم عمری به خاطر خودش و واسه خودش و به میل خودش زندگی کنه و توی یه چشم به هم زدن بهش بگن که از حالا باید چشمای مردم برات مهم باشه...
به خدا نمیخام فلسفهبافی کنم اما نمیخوام اونایی که از نزدیک من رو میشناسن کامل متوجه بشن.
توی این شرایط جهنمی، فقط به خاطر نگاه و حرف و کنایه و حرکات چشم و دهن مردم باید هزاران لحظه از زندگیم فاصله داشته باشم
فقط به خاطر نگاه مردم!
3- سناریو پردازیهام کمکم داره کار دستم میده...
اما چارهای نیست...
هر لحظه باید انتظار یه اتفاق تازه، یه نگاه بد، یه تهمت شاخدار جدید، چه میدونم...
چند وقته حوصله خودمم ندارم...
راضیم...
4- نمیدونم...
امتحان دارم، مشق دارم یه عالمه، کلی تحقیق و کلی هم نوشتن...
همشون هم کلی وقت میگیره، تابستون رو هم باید مثل ... جون بکنم...
با این همه باید کلی هم سعی کنم که چشمای مردم رو راضی کنم...
آخه اگه چشمای مردم راضی نباشه، باید برم بمیرم...
... این رو گفت، نگفتا اما ...
5- خستهم، بیحالم...
اما مهم نیست...
میدونم همین زودیا تموم میشه...
مشکل من فقط اینه که نمیدونم چجوری تموم میشه...
نمیدونم وقتی تموم میشه، من ساکت میشم یا ...
6- بازم مهم نیست...
امید دارم...
جای پر زدن زمین نیست، توی قلب آسمونه...
من و تو گر چه اسیریم، حیفه از غصه بمیریم...
7- دعا کنید برام...
++ ابیانه: محور برنامه های اقتصادی حضرت امام(ره)تحقق عدالت اجتماعی بود
++ بیانیهجنبشعدالتخواهدانشجویی: راه مواجهه با غوغازیستها روشنگری و نقد جدی مبانیشان است
++ دانشگاه، شاهدی به مظلومیت مان
++ چه اقداماتی برای روشن شدن سرنوشت این 4 نفر انجام داده ایم؟
++ وقایع نگاری سه شنبه شب، سالگرد دوم خرداد؛ شبی که، 50- 40 نفر یار دبستانی! خیابان امیر آباد را تا صبح بیدار نگه داشتند
++ زمانیکهخاتمیهالهایاز نور داشت/ یاد باد! آنروزگارانتانیاد باد!(روزنامههمشهری25/7/76 در دورهمدیریتمخالفانتقدسبخشیبهشخصیترییسجمهور)
++ سعید قاسمی: در جریان هدفمند تحمیق مردم با صداوسیما شریک نمی شوم!
++ قوهی قضاییه باید در رابطه با قانون حقوق شهروندی اطلاع رسانی کند.
++ ناگفتههای خدای آفتابنیوز از انتخابات!
3 تا مونده به یک- این اضافات رو امروز پنجشنبه سی فروردین دارم مینویسم.
2 مونده به یک- احتمالا من دمدمی شدهم.
یکی مونده به یک- هنوز خستهم اما ولش، سعی میکنم مثل بچه آدم بنویسم و به هیچی هم کار نداشته باشم، دلیل نمیشه که اگه مامانت تو رو قورباغه ببینه ناراحت بشی که! لابد هستی که اینجوری میبیننت.
1- خستهام...
2- نمیخواهم خستگیام را با کسی تقسیم کنم...
3- میروم، این خستگیام که تمام شد برمیگردم...
4- برایم دعا کنید، ...
5- خیلی دوستتون دارم.
6- آقا مدیر گل! اگه به این زودیا نیومدم، بیزحمت خونه من رو خراب نکن. دعات میکنم.
به نام نقش بند صفحه خاک عزار افروز مه رویان افلاک
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود.
ولی اخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسم میکردند وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد.
دلم میسوخت به حال آنکه ........
برای اینکه بیخودهای و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساویهای جبری را نشان میداد .
با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین نوشت:
(یک با یک برابر است) 1=1
از میان جمع شاگردان یکی برخواست
.همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است .
نگاه بچه ها نا گه به یک سو خیره گشت ومعلم مات بر جا ماند.
و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود وسوالی سخت.
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود.
واو با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر بدامن داشت بالا بود وآنکه قلبی پاک ودستی فاقد زر داشت پایین بود.
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون چون قرص مه داشت بالا بود وان سیه چهره که مینالید پایین بود.
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیرو رو میشد
حال میپرسم: یک اگر با یک برابر بود
نان ومال مفت خوران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد؟
یک اگر بایک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربت شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟
معلم ناله آسا گفت:بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
(یک با یک برابر نیست)
خسرو گلسرخی
در پایان جا داره از همگی تشکر کنم که وقتتون رو گذاشتید و مطالعه فرمودید و همچنین تشکر کنم از مدیریت محترم وبلاگ به خاطر عنایاتی که به بنده حقیر داشتن .
دوستان سلام
ایشالا من رو از دعای خیرتون بینصیب نمیزارید.
توی این مدت اگه خوبی دیدین اشتباهی بوده!
بدیهایی هم که دیدین حتما حلال کنید...
درود
من اینجا رو تختهش کردم، ولی حذفش نمیکنم، میخوام یادگاری نگهش دارم!
دوستان عزیزم! به خدا خیلی اوضاعم به هم ریخته، نمیخواستم شماها رو ترک کنم، به خدا برای خودم هم خیلی سخت بود که اینجا رو دیگه ول کنم اما چارهای ندارم.
نمیتوانم مشخصا بگویم که چرا دیگر نمینویسم، اما همینقدر بدانید که امروز دریایی از غم و درد بر جانم سایه افکنده...
دوست داشتم برایم دعا کنید...
ایشالا دعا میکنید و خدا هم به یمن توجه شما، مرا از این بند بلا رها میسازد و ...
ایشالا برمیگردم...
آخرین یاعلی
بهنامِاوکهزیستنِماننیمنگاهیاز دیدگانِمهر اوست
سلامبهشما کهپارهایاز زیستنمرا در کنارتانو در تنفسِهوایِدلها و دیدگانِپاکِتانگذراندهام
آنروزها پاریوقتها بر زبانماینشعر بود که:
خدایا عاشقانرا با غمعشقآشنا کن زغمهایدگر غیر از غمهجرترها کن
نمیدانم، اما پاریوقتاستکهمیخوانم:
توخود گفتیکهدر قلبشکستهخانهداری شکستهقلبمنجانا بهعهدخود وفاکن
نمیدانم...
دگر جانیبراینوشتننمانده...
شاید...
شاید اینروزها سختترینروزهایِزیستنِمن و اوست...
و اگر شما _کهبسیبیشتر از خیلیها بهِتانعلاقهدارم_ دعایماننکنید، شاید دگر نتوانمبنویسم...
نمیدانم...
میگویند دعایِمومندر حقِ برادرِ مومنش، برآوردهاست.
پسبهحقِهر کهدوستدارید، در نمازتاناز یادماننبرید
شاید منهممثلدرویشدیافه، آخریننوشتنم در اینخانهباشد...
یاعلی
سلام
آمدم بگویم که قیافهمان به آدمهای انتقامجو نمیآید.
پس...
جناب احمدینژاد! این دفعه مردم شما را لایق اون منصب دانستند.
لطفا سعی کنید به من ظلم نکنید.
لطفا سعی کنید حق هیچ کس را در کاسه دیگری جای ندهید.
لطفا
سعی کنید.
شاید نتوانید
اما من
بله من
برایتان دعا میکنم.
و میدانم که خیلیهای دیگر هم برایتان دعا میکنند.
تا هیچ بهانهای برای فرار از چشمان امیدوار مردم نداشته باشید.
آقای احمدینژاد!
چون فرزند ملت بودی اینگونه سخن راندم.
و سخن آخر
خودم پیش خدایم از تو شکایت خواهم کرد اگر ذرهای کوتاهی کنی در انجام وظیفهات.
علی یارت
راستی
حواست باشد لحظهای که میخواهی حکم ریاستجمهوریات را از رهبرت بگیری زانو بزنی و دستانش را ببوسی.
زیرا که رجایی بزرگ و خامنهای عزیز با رهبرشان چنین کردند.
یاعلی