سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه بگویم. از چه بگویم.

از کژی خودم؟ از اشتباهاتم؟ از دوری‏ام از تو؟ از چه؟

خوش‏حالم آری. اما این خوش‏حالی با ان خوش‏حالی زمین تا آسمان توفیر دارد. خوش‏حال که باشم، هیچ غمی به قلبم راه نمی‏یابد. اما خوش‏حالی امروزم هزار غم و اندوه در خود دارد.گل نرگس! در انتظار حلول لحظه های شیدایی...

می‏دانم که از من راضی نیستی. راضی که هیچ. دلخوری. به تو حق می‏دهم. انتظارم آن بود که بیش از این دست‏گیری‏ام کنی. کاش بعضی وقت‏ها نمی‏گذاشتی چاه‏ها مرا در خود فرو ببرند. یا نمی‏گذاشتی که در چاه فرو روم. نمی‏گذاشتی. نه که چاه را نشان می‏دادی. می‏دانم خلاف اختیار است اما من ...

آقا! کاش این همه از تو دور نبودم. کاش میلاد تو همه غم و اندوهم را پاک می‏کرد. کاش می‏فهمیدم که تو لحظه به لحظه همراه مایی. کاش می‏دانستم که دل‏سوزتر از هر کسی تویی. تو!

تو آمده‏ای. خیلی وقت است. خیلی وقت است بر کوچه انتظار ایستاده‏ای. منتظر رسیدن مایی. این همه سال ما را ندا داده‏ای که بیایید. اما ما ...
آقا! تو که می‏دانی. پاهای‏مان بی‏رمق‏تر از آن است که به این زودی‏ها به کوچه انتظار برسیم. دست گیر.

تو که آمدی، چشمان خیلی‏ها از سو رفت. تو که آمدی، خیلی‏ها نمی‏خواستند باور کنند که راه دنیا به سوی حضور تو می‏رود. خیلی‏ها ...
اما آقا! با همه بی‏چارگی‏مان؛ و با همه دوری‏مان از آن چه باید، تو را می‏خواهیم. از عمق جان.

می‏دانم که ما باید برسیم. ما باید خودمان را برسانیم. ما باید اندکی هم که شده دست از خود و خودخواهی و خودپرستی برداریم. اما تو دست گیر. تو!

آقا! می‏خواهم میلادت را تبریک بگویم. به تو و به همه. این همه کلمه را هم نوشتم تا به کلمه‏های تبریک تولد تو برسم. اما نمی‏توانم. نمی‏توانم. من نمی‏توانم. شاید نیمه شعبان سالی دیگر.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/6/7ساعت  8:20 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]