نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که برای کاری ریزترین محاسبات رو انجام داده باشید ولی آخر کار پیچ بخوره و یک جورهایی همه چیز دست به دست هم بده که اون کار نشه ...

برای من زیاد پیش اومده، زیاد. دیدن قیافه آدم‏ها توی اون لحظه خیلی دیدنیه. ولی اگه به یک چیز توجه کنن که اگه خدا نخاد  کاری انجام بشه، محاله انجام بشه، اگه دقت کنن میتونن وجود یک عواملی رو تو انجام بعضی کارها دخیل بدونن و فلیتوکل علی الله فهو حسبه بهشون آرامش بده ...

ولی ازاون طرف چه کیفی داره وقتی ناخودآگاه برات چیزی مقدر بشه که هیچ فکرش رو نمیکردی.

ایشالا در هر دو صورت راضی به رضای خدا باشیم و هیچ وقت حس نکنیم خدا دوستمون نداره.

راستش اینها رو گفتم تا چیزی که برای من چند روز پیش اتفاق افتاد رو براتون بگم.

چند وقتی بود که توی تابلوهای اعلانات دانشگاه خبر ثبت نام اردوی جمکران رو می‏دیدم و هربار به خاطر شلوغی کار و کلاس‏ها یادم می‏رفت یا وقت نمی‏شد برم و ثبت نام کنم.

تا اینکه آخرای اسفند بود که یکی از بچه ها می‏خاست بره هزینه اردو رو به دفتر فرهنگ اسلامی دانشگاه پرداخت کنه. من هم تازه یادم اومده بود برم ثبت نام کنم ولی وقتی رفتم اسامی ثبت نام‏شدگان اصلی پر شده بود. گذشته از اون اسامی، ذخیره‏ها هم پرشده بود.

مسئول دفتر فرهنگ اسلامی می‏گفت تعداد اتوبوسها رو هم افزایش دادند، دیگه محاله بتونن تعداد اتوبوس‏ها رو زیاد کنن و اسامی ذخیره‏ها هم دیگه گنجایش نداره.

با‏ هر التماسی بود اسمم رو به عنوان آخرین نفر نوشتم و چند روز که گذشت دیگه چون از رفتن ناامید بودم قضیه رو فراموش کردم.

ولی چند روز بعد وقتی ناخودآگاه گذارم به دفتر فرهنگ افتاد رئیس دفتر گفت که هزینه سفر رو پرداخت کنید و برای سفر آماده باشید.

خداییش نزدیک بود گریه کنم ... .

شاید حال من بیشتر به کسانی که قراره به حج برن نزدیک بود ولی نزدیک بود گریه کنم ... .


نوشته شده در  شنبه 86/1/4ساعت  5:9 عصر  توسط گویا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]