• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : يا حسين !
  • نظرات : 1 خصوصي ، 18 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    امروز يکسر عالم اندر شور و شين است
    ارض و سما در ماتم قتل حسين است
    روزي چه روزي باردار ماتم و غم
    امروز جمله قدسيان بگرفته ماتم
    هان اي زمين غمخانه سلطان دين باش
    چون آسمان از اين مصيبت شرمگين باش
    ديدي چه ها کردند با فرزند زهرا
    با پاره جان و تن و دلبند زهرا
    بر فرق نوراني قاسم تيغ راندند
    صد پاره جسمش کرده بر خاکش کشاندند
    جرمش چه والله برون مشکي پر از آب
    تا کودکاني تشنه زان گردند سيراب
    جايي که مشکي آب جان تشنگان بود
    آبي که مهر مادر آن کودکان بود
    آن با وفا را هر دو دست از تن فکندند
    مشک پر آبش را به ناوک پاره کردند
    ديگر اميدش نا اميد است آن علمدار
    آبي نماند و تشنه لب در خيمه بسيار
    از زين فرو افتاد و در خون شد شناور
    اندر کنارش با شتاب آمد برادر
    گفت اي علمدار خدا برخيز برخيز
    اي مهربان اي باوفا برخيز برخيز
    اي هر دو دست از تن جدا برخيز برخيز
    پشتم شکست از اين بلا برخيز برخيز
    آندم که ديگر اصغرش را نيست تابي
    ميگيرد او را روي دست از بهر آبي
    گويد من اي لشکر اگر هستم گنه کار
    جرمش چه باشد کوفيان اين کودک زار
    او را ز من گيريد و سيرابي نماييد
    آبي به جسم خرد و بي تابش نماييد
    خوش چاره اي بر جان بي تابش نمودند
    با تير زهر آلود سيرابش نمودند
    اينجا حسين است و عزيزان خفته در خاک
    آنجا فغانها از عطش تا اوج افلاک
    ديگر چه تابي ماند و جاني پيکرش را
    آندم که در خون ديد جسم اکبرش را
    گويد جوانان بني هاشم کجاييد
    من ناتوان از بردن اويم بياييد
    ديگر حسين است و نه همراهي نه ياري
    هر ياوري افتاده اندر خون کناري
    بر خيل دونان تاخت آندم همچو حيدر
    گويي علي شمشير ميزد بار ديگر
    از آن لعينان خيلها بر خاک انداخت
    وز کشته هاشان پشته ها در هر کجا ساخت
    اما دگر دستان او را نيست جاني
    بر جا نماند از تشنگي او را تواني
    کردند جمعي قصد آن سلطان مظلوم
    جمعي به قصد خيمه و طفلان معصوم
    گفتا من اي لشکر حسين ابن عليم
    امروز اندر جمله عالم من وليم
    اين بي گناهان يادگاران رسولند
    والله اينان نور چشمان بطولند
    گر دين نداريد و به حق بي اعتقاديد
    پس لااقل در زندگي آزاده باشيد
    فرياد هل من ناصرش در دشت پيچيد
    کوه و زمين و آسمان و عرش لرزيد
    اما تو گويي کر ز مادر زاده بودند
    از ابتدا با فتنه و شر زاده بودند
    حق را نمي ديدند زيرا کور بودند
    ره را نمي جستند زيرا دور بودند
    خورشيد را در پيش رو اينان نديدند
    خورشيد را اين تيره رويان سر بريدند
    ديگر غريب نينوا افتاده از پا
    فرياد و افغان زين مصيبت واي بر ما
    امروز کآندر مات