ساقي از لطف تو در هر دو سرا ممنونمبنگر از حسرت ديدار تو چون مجنونممن آواره ميخواره بدنام کجاحرمت ميکده و جام و مي گلگونمشده بدنامي من ورد زبانها ساقيببر از دايره کون و مکان بيرونممدتي از سر خوان کرمت دور شدمکس نپرسيد چرا غمزده و محزونمنرود از در ميخانه مهرت هرگزگرچه مژگان تو هردم بکشد در خونمکرمي کن در ميخانه به رويم بگشاکه همه هستي خود را به تو من مديونمهستيام ميدهم و کرب و بلا ميخواهمغير از اين هرچه دهندم به خدا مغمونمتا نفس دارم و فريادزنان ميگويمکه من از لطف تو در هر دو سرا ممنونم