اي که مي آيد از اين گلدسته آواز دعايت
بوي گل مي آورد صبحي که مي سازد صدايت
زير ايوانت کبوتر در کبوتر مي گذارم
دستهايم را مگر بالي بگيرد در هوايت
آسمان طوس مي سوزد اگر خاک مدينه
سر کند آواز غربت را بگوش آشنايت
من هزار آئينه از شبهاي چشم خود شنيدم
در بيابان آهواني در طواف جاي پايت
کاشکي از آبي گلدسته بالاتر نشيند
بيرق سبزي که دارد بوي سرخ کربلايت
من تو را اي ماه هشتم پنج نوبت مي سرايم
هفت بند تار و پودم مي شود شعري برايت