• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : ساعت‏هاي قطار -ر ا هـ يا ن نـ‏ و ر-
  • نظرات : 5 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام و عرض ادب .

    يه خدا قوت جانانه و اصيل .......

    خوبه آدم از اصلي ماجراهاي تداركاتي با خبر بشه .

    تازه قدر شناس ميشه ........

    خدا قوت .

    سلام... قالب نو مبارک!

    سلام

    كمي طولاني بود و برخي جاهايش قابل حذف. اما روان بودنش به دل مي نشيند. چقدر خوب كه بالاخره ميان انتقاداتتون به اردو، كمي هم از شيريني هايش نوشتيد.

    برقرار باشيد.

    اون دونفر چسبونده طلبيده شده بودند حرف نباشه محدثه خانوممن هم خواب خوبي داشتم تو قطار سابقه نداشت اينقدر زود بخوابم ولي خستگي آمدن در مدرسه آخر سر جانم را گرفت!! شايد هم نبود دوستانم مزيد بر علتي شد براي خوابيدن!!! راستي كدام كتاب شعر؟؟ بازهم بنويسيد قشنگ مي نويسيد

    اين نظر بدون عينك مي باشد كور شده ام با كوري خواندم با كوري نظر مي دهم غنيمت بشماريدش

    سلام
    دارم دق ميکنم
    روح همه شون شاد
    بمب گذاري شيراز منو ياد مظلوميت شهداي بمب گذاري اهواز
    انداخته (ماه رمضان خونين اهواز) که تا مدتها خانواده هاشون داغ اينو داشتند که چرا شهادت فرزندانشون انقدر توي "مملکت امام زمان (عج)!!!!!!!" مورد بي توجهي قرار گرفته. اينکه بعد از ساعت ها تازه اونم نه بعنوان خبر اول : که بعد از حدود 8 يا 9 خبر جورواجور و بي اهميت!!!!! خبر اين بمب گذاري پخش شد!!
    تا کي سانسور و تبعيض؟
    کو رسالت صداقت و شفافيت صدا و سيما؟؟؟؟
    با همه چي جناح بازي؟ حتي با خون شهيد؟
    ببخشين منو حال خوشي ندارم ابدا.
    فقط دعام کنين

    هميشه يك يا چند ساعت خواب راحت وقتي به دست مي ياد كه اصلا فكرشم نمي كني...اون وقت مي موني كه چطور من اينجا اين همه وقت خوابيدم...ولي خداييش خيلي مي چسبه...

    احتمالا غذاي بعدش هم چسب داره ديگه!

    هميشه زورم ميگرفته از اونايي كه بيخيال بقيه مسافرا مي شن و مي رن هر كجا و هر كاري كه دلشون مي خواد مي كنند بعد هم مي يان با آرامش مي گن:ها؟چي شد؟چي بود؟چه خبره؟...اوف!خيلي زور داره...بيچاره ها!شايدم اصلا اونا اونجوري نبودن!نمي دونم!

    و انديمشك بيچاره...احتمالا خوزستان اون دستش رو مي كشه و لرستان اون يكي دستشو...اما مهم اينه كه انديمشكه ديگه...

    طولاني شد!آخه پستتون طولان بود!كامنت منم طولاني شد!

    يا حق

    سلام!

    وقتي يه بار ديگه كامنت خودم رو تو صفحه ي ويرايش نظرات ديدم با خودم گفتم اين ديگه چه كامنت بي معني اي بود كه من گذاشتم...

    و دلم خواست كه يه كامنت ديگه بذارم...

    سلام!

    چه خاطرات نابي...

    اگر ديشب اون اتفاق تو حسينيه سيد نيفتاده بود الان برا خاطرات شما خنده رو لبم بود...اما حيف كه فكرش نميذاره بخندم...

    يا حق

    + محدثه 
    سلام...
    خوندن خاطرات پشت صحنه اي جالبه!
    من نميدونم اون دو نفر ديگه از کجا پيداشون شده بود و خودشون رو چسبوندند به گروه