سلام ...... اما بر عكس دوران بچگي شما اينجا زمستونا حتي بيشتر از الان برف ميومد و ما هميشه مزه تعطيلات طمستوني رو چشيده بوديم . اون موقع ها وقتي برف ميومد فقط به اين فكر بودم كه به حرف مامان گوش بدم تا بذلره برم برف بازي ، لباس گرم بپوشم تا مريض نشم ، شير داغ بخورم و .... همه فكر و ذكرم اين بود كه چقدر همه جا قشنگه . يه كم كه بزرگتر شدم علاوه بر فكراي قبلي به اين فكر ميكردم كه خدا چقدر رحمت داره ، چقدر مهربونه و چه نعمتايي ميده بهمون . يه كم فلسفي تر به قضيه نگاه مي كردم . اما الانا كمتر دلم ميخواد برف بازي كنم .حوصله ي سرما خوردنو خيس شدنو يخ كردنو ندارم اما هنوزم زمستونو از همه فصلاي ديگه بيشتر دوست دارم ، هنوزم برف و بي نهايت دوست دارم و علاوه بر فكراي قبلي اين روزا به سوراخ چكمه هاي بچه هايي فكر ميكنم كه تو كفششون آب ميره . به بچه هاي فكر ميكنم كه لباس مناسب ندارن بپوشن ، به نعمتاي فكر ميكنم توش غرق هستم و قدر نميدونو خدا رو شكر نمي كنم .دعا ميكنم همه ما وقتي از چيزايي لذت ميبيريم ياد بقيه آدما باشيم ، كسايي كه از ما شايد كم توان تر باشن اما بهتر او ما بندگي ميكنن . دعا ميكنم همه ما بتونيم بنده هاي شاكري باشيم .