• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : پل سيدباقر!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 22 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + من 

    سلام

    راستش كنار مدرسه ما هم يك رودخونه فصلي بود از اول مهر انتظار بارون ميكشيديم كه بارون بياد و ما مدرسه نرويم يادش به خير....

    ياد كش رفتن برگهاي وسط دفتر و فرفره ساختنهامون به به خير يادش به خير ..

    بيچاره بابا مينشست و برگهاي دفتر رو براي ما شماره مي زد كه نتوانيم برگهاي دفتر رو كش بريم يادش به خيرررررررررررررررر

    كاش يك روز ميشد بشينيم و از شيطنتهامون بگيم

    كاش ميشد كودك شددددددددددد

    پاسخ

    کش رفتن؟! چه بامزه! چه باباي باحالي. ما که 12 سال رفتيم مدرسه و برگشتيم کسي نگفت کي ميري و کجا ميري و چه کار مي کني.
    ميشه. يه روز مياد که بشينيد و از شيطنت هاتون بگيد و بشنويد ايضا.
    کودک؟ هستيم که بابا!