سلام
راستش كنار مدرسه ما هم يك رودخونه فصلي بود از اول مهر انتظار بارون ميكشيديم كه بارون بياد و ما مدرسه نرويم يادش به خير....
ياد كش رفتن برگهاي وسط دفتر و فرفره ساختنهامون به به خير يادش به خير ..
بيچاره بابا مينشست و برگهاي دفتر رو براي ما شماره مي زد كه نتوانيم برگهاي دفتر رو كش بريم يادش به خيرررررررررررررررر
كاش يك روز ميشد بشينيم و از شيطنتهامون بگيم
كاش ميشد كودك شددددددددددد
کش رفتن؟! چه بامزه! چه باباي باحالي. ما که 12 سال رفتيم مدرسه و برگشتيم کسي نگفت کي ميري و کجا ميري و چه کار مي کني.ميشه. يه روز مياد که بشينيد و از شيطنت هاتون بگيد و بشنويد ايضا. کودک؟ هستيم که بابا!