نوشته زيبايي بود
اميدوارم اگر شما بچه دار شديد و يا بچه دار هستيد بچه هايتان را کتک نزنيد. شايد روزي برسد که فرهنگ زور گويي از جامعه ما ريشه كن بشود و بساط زورگويان نيز برچيده شود
خير پيش
سلام.
برو استغفار كن بخاطر اون سنجاقكهايي كه شكنجه ميدادي.
جالب است اين همه کتکخوردن و اين همه از ياد بردن و اين همه بازگشتن به زندگي و اميد داشتن به ادامهي آن...
من در تمام عمرم هيچ گاه کتک نخوردهام... نه از پدر، نه از مادر، نه از برادر، نه از معلم،... دريغ از يک سيلي کوچک. آخه چرا فقط يک بار دو تا خطکش از مهربانترين معلم مدرسهمان خوردم؛ البته آن روز همهي بچههاي کلاس خطکش خوردند.
ولي با همهي اين حرفها... تکتک اخمهايي که از پدرم ديدهام را به ياد دارم. همهاش را... چون به ازاء هر کدام آنها جايگاهم پيش او، حداقل يک درجه پايين آمده است.
مثلا آن روز که رفته بودم درياچهي گهر و به خاطر حواش پرتيام، باد چادر را برده بود و ميلههايش را شکسته بود، وقتي برگشتم اصفهان پدرم اخم کرد و من هيچ وقت فراموشش نميکنم و او هم هيچ وقت فراموش نميکند که من در فلان روز و فلان سن اين اشتباه را کردهام و البته ميداند که ديگر اين اشتباه را نميکنم.
چه قدر خانوادهها... پدرها... بچهها با هم فرق ميکنند. چه روزهايي که به خاطر يک اخم چند ثانيهاي پدرم تلخ نشدند!
جاري باشيد...
پست دلنشيني بود.
ياد بچگي و شيطنت هاي خاص خودش هميشه قشنگه....
موفق باشين. يا حق التماس دعا.
((آقا پويا ايشون خانم هستن)).
سلام دوست من
نوشته جالبيه. يه جاهاييش آدم فكر مي كنه خاطره است و يه جاهايي به سمت خيال و آرزو ميره. من اولش فكر كردم اين نوشته را آقاي آزادي نوشته حتي يه كامنت خيلي خيلي !!! دوستانه هم در نقدش براش نوشتم اما تا خواستم سندش كنم ديدم اي واي! جناب گويا هستند كه ياد بچگي هاشون كردند!. به همين دليل و نيز به دليل اينكه اينجانب شما را نميشناسم از گذاشتن اون كامنت معذورم!
راستي من تا حالا خيال مي كردم شما خانم هستي! با اين اوصاف پس آقايي؟!
يادش بخير حياط كوچك ما اندازه دلمان بود اما به وسعت آسماني كه در ان پرواز ميكرديم!
خيلي قشنگ بود. هميشه از اين طور نوشته هاي داستاني و عاميانه خوشم ميومده. خودمم سعي ميكنم همينطوري بنويسم.
راستي يه سري به آبي منم بزن. خوشحال ميشم...